انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 436 از 718:  « پیشین  1  ...  435  436  437  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۴

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد

چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم
در پرده غیب است بهارم چه توان کرد

شیرازه نگیرد به خود اوراق حواسم
برهم زده زلف نگارم چه توان کرد

چون گرد ز من نیست اگر پست وبلندم
خاک ره آن شاهسوارم چه توان کرد

برهم نزنم دیده ز خورشید قیامت
حیرت زده جلوه یارم چه توان کرد

در بیضه چه پرواز کند مرغ چمن گرد
زندانی این سبز حصارم چه توان کرد

کاری به مرادم نشد از نقش موافق
امروز که برگشت قمارم چه توان کرد

چون ماه درین دایره هر چند تمامم
از پهلوی خویش است مدارم چه توان کرد

از مشغله مهر ومحبت که فزون باد
صائب سرکونین ندارم چه توان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۵

جانی که سر از روزن فتراک برآورد
از گرد گریبان بقا سر بدر آورد

امید که دولت ز درش بیخبر آید
هر کس به من از آمدن او خبر آورد

دیگر نکند خیر به محراب عبادت
در پای خم آن کس که شبی را بسر آورد

تدبیر به خون تیز کند تیغ قضا را
این ابر بلا را به سر من سپرآورد

از خال به راز دهن یار رسیدم
این مور مرا بر سر تنگ شکر آورد

از تکمه پیراهن یوسف خبرم داد
هر غنچه که از جیب چمن سر بدر آورد

در سایه شمشاد و گل آرام ندارد
تا آب روان سرو ترا در نظر آورد

از باده لعلی به سرش تاج نهادند
هر کس به خرابات مغان دردسر آورد

خوش باش که در دامن صحرای قیامت
شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد

شد تنگ شکر نه فلک از موج حلاوت
صائب ز نی کلک خود از بس شکر آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۶

چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
آخر گل خاموشی من این ثمر آورد

در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ
رنگی که به رخساره به خون جگر آورد

در کام تو زهر از کجی توست وگرنه
هر کس که چونی راست شد اینجا شکر آورد

ما بیخبران طالع مکتوب نداریم
ورنه که ازان آیه رحمت خبرآورد

فریاد که با طوطی ما سخت طرف شد
هر جغد که امروز سر بیضه برآورد

قانع به زبونی مشو از نفس که اینجا
گردن کسی افراخت که خصم سرآورد

معراج وصال تو نه اندازه ما بود
این مور به اقبال شکر بال برآورد

معراج وصال تو نه اندازه ما بود
این مور به اقبال شکر بال برآورد

صد شکر که ننشست ز پا همت صائب
تا درد غریبی به وطن از سفر آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۷

از طوطی من روی سخن رنگ برآورد
این آینه را حرف من از زنگ برآورد

از ننگ طمع نام نبود اهل سخن را
این طایفه را نام من از ننگ برآورد

فریاد کز این نغمه شناسان مخالف
نتوان نفس از سینه به آهنگ برآورد

خورشید دو صدبوسه به سرپنجه خود زد
تا لعل مرا از جگر سنگ برآورد

امید که از چشم ودل دام بیفتد
هر کس که مرا از قفس تنگ برآورد

رو سخت چو گردید کلید در رزق است
آهن چه شررها ز دل سنگ برآورد

این آن غزل خواجه نظیری است که فرمود
اشکم ز تماشای چمن رنگ برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۸

گر غیر مرا از تو به نیرنگ برآورد
نتوان در دل را به گل وسنگ برآورد

خورشید نفس سوخته آمد به تماشا
تا آن رخ گلگون خط شبرنگ برآورد

از آتش رخسار تو داغی به جگر داشت
هر لاله که سر از جگر سنگ برآورد

با سینه آتش چه کند ناخن خاشاک
نتوان به خراش دل ما چنگ برآورد

از دل به زبان نامده گردید سخن سبز
در سینه من بس که نفس زنگ برآورد

با زور محبت چه کند سختی هجران
معشوقه خود کوهکن از سنگ برآورد

سیمای خزان بود گل روی سخن را
صائب ز دم گرم من این رنگ برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۷۹

جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد
این گوهر صاف از صدف این رنگ برآورد

در قطره چه مقدار کند جلوه محیطی
این دایره ها چشم مرا تنگ برآورد

در هر هنری دست دگر بود چو سروم
در جیب ز افسردگیم زنگ برآورد

عشق تو حوالت به دل سوخته ام کرد
تا همچو شرارم ز دل سنگ برآورد

تمکین خرد را که ز کوه است گرانتر
سیلاب خرام تو سبک سنگ برآورد

بردار دل از خویش که در هر کششی عشق
چندین پسر ادهم از اورنگ برآورد

از عشق تو گردید تن خاکیم اکسیر
از پرتو می جام من این رنگ برآورد

از خشکی زهار فرو شست جهان را
این مطرب تردست چه آهنگ برآورد

برآینه ام طوطی خوش حرف گران است
روشن گهری خلق مرا تنگ برآورد

یارب نشود تنگدل آن غنچه خندان
هر چند که ما را ز دل تنگ برآورد

زان جلوه مستانه که باد سحری کرد
چون غنچه ام از پیرهن زنگ برآورد

در عشق تو شد محو هر آن نقش که ایام
با خون دل از پرده نیرنگ برآورد

چشم تو غزالی است که دیوانه ما را
از پنجه شیران قوی چنگ برآورد

هر داغ ز سر تا قدمش حلقه درسی است
عشق تو کسی را که ز فرهنگ برآورد

صائب تو قدح نوش که کیفیت آن چشم
ما را ز خمار می گلرنگ برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۸۰

نظاره خط توام از خال برآورد
تفصیل مرا از غم اجمال برآورد

شوری که کند زیر و زبر هر دو جهان را
مژگان تو بازیچه اطفال برآورد

از جوش زبان غنچه من تنگ نفس داشت
حیرانی روی تو مرا لال برآورد

با سختی ایام بسازید که جوهر
در بیضه فولاد پر و بال برآورد

از درد و غم رفته و آینده چه گویم
اندیشه مستقبلم از حال برآورد

ساقی به میان آر زبان بند خرد را
کاین هرزه درا صحبت ما قال برآورد

چون ناقه صالح که برآمد ز دل سنگ
تقدیر ز ادبار من اقبال برآورد

صائب اثر از حسن گلوسوز نمانده است
امروز که پروانه ما بال برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۸۱

دل سخت چو گردید نصیحت نپذیرد
سنگ از قدم راهروان نقش نگیرد

فریاد که جز عکس مراد آینه ما
از ساده دلی صورت دیگر نپذیرد

سوزددل عشاق فزون شعله آواز
در سوخته آتش نتواند که نگیرد

از آب شود آتش یاقوت فروزان
از مهر دل هر که شود زنده نمیرد

رنگین مکن از باده لعلی رخ محجوب
کاین آینه از آب گهر زنگ پذیرد

برسنگ زند گوهر بی قیمت خود را
هرکس که ازین سنگدلان گوشه نگیرد

حیران جمال تو چو آیینه تصویر
گر آب شود صورت دیگر نپذیرد

در دعوی تجرید مریدی که تمام است
همت گه درمانگی از پیر نگیرد

هر جا که شود خامه صائب گهرافشان
دریا ز صدف گوش محال است نگیرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۸۲

گل مرتبه عارض جانانه نگیرد
جای لب ساقی لب پیمانه نگیرد

سیلاب بود کاسه همسایه این قوم
کافر به سرکوی بتان خانه نگیرد

در سینه عشاق نماند گهر راز
این تابه تفسیده به خود دانه نگیرد

سیراب نگردد ز صدف تشنه گوهر
پیش ره ما کعبه وبتخانه نگیرد

در پوست نگنجد دل خون گشته عاشق
می چون رسد آرام به میخانه نگیرد

در دایره سوختگان شمع خموش است
تا شعله به بال وپر پروانه نگیرد

آورده محال است که چون آمده گردد
عاقل ز جنون رتبه دیوانه نگیرد

در دیده ما نیست بجز نقش تو محرم
آیینه ما صورت بیگانه نگیرد

چون چاک نگردد دل شمشاد که آن زلف
غیر از دل صد چاک به خود شانه نگیرد

وحشت ز جهان لازم روشن گهران است
جغدست دل هر که ز ویرانه نگیرد

صائب ز خرابات محال است برآید
تاجامی ازان نرگس مستانه نگیرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۸۳

سرگرم تو با کشمکش دار نسازد
این نقطه سرگشته به پرگارنسازد

مرده است دل زاهد دمسرد ز تزویر
چون برسرخودگنبددستارنسازد

زنهار مکن خوارعزیزان جهان را
تا چرخ عزیزان ترا خوارنسازد

آیینه اقبال به کس رو ننماید
تا سرمه ز خاکستر ادبارنسازد

کج می نگرد عشق به بال وپرجبریل
این شعله سرکش به خس وخارنسازد

طوطی شو وآنگاه ببین روی دل از ما
آیینه به هر بیهده گفتار نسازد

سر رشته پیوند بودتاب موافق
چون موی میان تو به زنارنسازد

با سینه پرداغ نسازد دل صائب
رسم است که پروانه به گلزارنسازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 436 از 718:  « پیشین  1  ...  435  436  437  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA