انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 508 از 718:  « پیشین  1  ...  507  508  509  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۲۹

مابه خون جگریم از می گلگون قانع
با خماریم ز لعل لب میگون قانع

هرگز از می نشود جام نگونش خالی
هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع

می شود ساغرش ازباده حکمت لبریز
شد به خم هرکه ز مسکن چو فلاطون قانع

فارغ از دردسر جاه شود ، هرکس شد
به کلاه نمدازتاج فریدون قانع

حفظ اندازه محال است توان در می کرد
چون به صد بوسه شوم زان لب میگون قانع؟

از نظربازی آن لیلی عالم صائب
به تماشای غزالیم چو مجنون قانع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۰

قرار و صبر ندارند عاشقان سماع
همیشه بر سر کوچ است کاروان سماع

چو برق وباد مهیای بیقراری شو
که نیست اختر ثابت درآسمان سماع

چنان که صور قیامت محرک جانهاست
به دست نای بود روح و جد و جان سماع

چو رود نیل دهد کوچه چرخ مینایی
کند چو دست بلند آستین فشان سماع

صفای وقت کم ازآفتاب تابان نیست
چه احتیاج به شمع است در جهان سماع

ز برگریز فنا ایمنند تا محشر
چوسرو، سبز قبایان بوستان سماع

به خاکدان جهان کی سرش فرود آید؟
سبکروی که برآید به لامکان سماع

به خون مرده بود نیشتر فرو بردن
به گوش مردم افسرده داستان سماع

سماع رادلی ازموم نرمتر باید
ز صد هزار نفهمد یکی زبان سماع

جواب آن غزل است این که گفت عارف روم
بیابیا که تویی سرو بوستان سماع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۱

ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع
که خویش را نکند آب در گلستان جمع

مرابه غنچه درین باغ رشک می آید
که بهر پاره شدن می کند گریبان جمع

کمند طول امل درکشاکش است مدام
ز صید دل نشود طره پریشان جمع

به روشنایی فهم از چراغ قانع شو
که این دوشمع نگردد به یک شبستان جمع

مرا که بحر گهر ازکنار می گذرد
چرا کنم چو صدف آب چشم نیسان جمع

مجو بلندی اگر رحمت آرزو داری
که می شود به زمینهای پست باران جمع
ت
مام شب ز برای ذخیره فردا
کنم ز کوچه وبازار ،سنگ طفلان جمع

چو گل شکفت محال است غنچه گردد باز
به هیچ حیله نگردد دل پریشان جمع

ز موج حادثه مردان نمی روند از جا
که زیر تیغ کند کوه پابه دامان جمع

کجا ز سیر پریشان ما خبر داری ؟
ترا که هست دل آهنین چوپیکان جمع

بلاست دایره خلق چون وسیع افتاد
که دام و دد همه باشند دربیابان جمع

به آفتاب جهانتاب می رسد صائب
چو شبنم آن که کند دل درین گلستان جمع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۲

ز روشنی جگر داغدار دارد شمع
ز راستی مژه اشکبار دارد شمع

چراغ روز ندارد ز پرتو خورشید
خجالتی که ز رخسار یاردارد شمع

تمام شب به امید وصال پروانه
ستاده بر سر پا انتظار دارد شمع

ز هم نمی گسلد آب چشم زنده دلان
که رشته از رگ ابر بهار دارد شمع

همیشه غوطه زند درمیان آتش و آب
که زندگانی ناپایدار داردشمع

ز حال عاشق سرگشته حسن غافل نیست
ز اهل بزم به پروانه کارداردشمع

چو سود ازین که برآمد ز جامه فانوس؟
همان ز شرم و حیا پرده دار داردشمع

ز تیره روزی پروانه غافل افتاده است
اگر چه دیده شب زنده دار دارد شمع

ز بخت تیره ندارند شکوه زنده دلان
حضور در دل شبهای تار دارد شمع

ز شوق عالم بالا همیشه گریان است
اگر چه درلگن زر قراردارد شمع

نظر به رشته اشکم رهی است خوابیده
اگر چه گریه بی اختیار دارد شمع

نبیند زنده دلان از مآل خود غافل
زآب چشم خود آیینه دار دارد شمع

نشان زنده دلی چشم تربود صائب
دگر بغیر گرستن چه کار دارد شمع؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۳

ز سوز عشق بود خارخار گریه شمع
به دست شعله بود اختیار گریه شمع

ز خاک سوخته پروانه را برانگیزد
بنفشه وار، هوای بهار گریه شمع

بیا که تا تو چو گل رفته ای ز بزم برون
ز هم نمی گسلد پود وتار گریه شمع

اگر چه دورم ازان بزم، می توانم داد
حساب خنده گل با شمار گریه شمع

خبر نداشتم از شعله های بی زنهار
به آب راند مرا جویبار گریه شمع

چه شود ازین که بلندست دامن فانوس؟
چو هیچ وقت نیامد به کار گریه شمع

حذر زگریه آتش عنان صائب کن
که نیست گریه او در شمار گریه شمع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۴

منم به گوشه چشمی ز آشنا قانع
به خاک پای قناعت ز توتیا قانع

ازان شده است به چشم جهانیان شیرین
که ازلباس، شکر شد به بوریا قانع

زمال خویش به احسان تمتعی بردار
مشو ز گنج به نامی چو اژدها قانع

به دامن عرق انفعال دست زنید
به عذر خشک مگردید از خطا قانع

همیشه راه به آب بقا نمی افتد
مشو به دیدن ازان لعل جانفزا قانع

خطر زچشم بد چه ندارد آن رهرو
که شد به راستی خویش از عصا قانع

نظر به عاقبت کارکن قدم بردار
مشو ز دیده بینا به پیش پا قانع

ز لاله زار شهادت گلی بچین صائب
به بوی خون مشو ازخاک کربلا قانع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۵

به خط ازان رخ چون برگ لاله ام قانع
ز صاف باده به درد پیاله ام قانع

خوشم به یک نگه دور از سیه چشمان
به بوی مشک ز ناف غزاله ام قانع

به خط مرا نظر از روی ساده بیشتر ست
ز حسن ماه جبینان به هاله ام قانع

وبال گردن مینا نمی شود دستم
ز می به گردش چشم پیاله ام قانع

اگر چه ماه تمامم، ز هفت خوان سپهر
به خوردن دل خود از نواله ام قانع

درین دبستان آن طفل بیسوادم من
که با شمار ورق از رساله ام قانع

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم
که از بهار به فریاد و ناله ام قانع

ز برگ عیش به لخت جگر خوشم صائب
به خون ز نعمت الوان چو لاله ام قانع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۶

منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع

درون خانه شکارش آماده است
کسی که گشت به خمیازه چون کمان قانع

زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود
به خون ز نعمت الوان این جهان قانع

چرا طفیلی زاغ سیاه کاسه شود؟
کسی که همچو هما شد به استخوان قانع

به سیم ، دامن یوسف ز دست نتوان داد
ازان جهان نتوان شد به این جهان قانع

همیشه بر لب بام خطر بود درخواب
ز صدر هرکه نگردد به آستان قانع

ز آب خضر حیات ابد تمنا کن
مشو ز تیغ شهادت به نیم جان قانع

شود خزینه اسرار سینه اش صائب
کسی که شد به لب خامش ازبیان قانع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۷

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع

چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل
به برگ سبز شوم چون زباغبان قانع ؟

حلال باد به یعقوب بوی پیراهن
که من ز دور به گردم زکاروان قانع

خطا چگونه شودتیر من،که گردیم
ز صید خویش به خمیازه چون کمان قانع

مرا ز خویش درین آسیا چوباری نیست
شدم به گردش خشکی زآسمان قانع

خوش است لقمه که چشمی نباشد از پی آن
به خوردن دل خود گشته ام ازان قانع

ز بوسه صلح به پیغام خشک نتوان کرد
به نیم جان نشوم زان جهان جان قانع

همان ز رهگذر رزق می کشم سختی
اگر چه من چو همایم به استخوان قانع

به یک دو کف نتوان سیر شد زآب حیات
به یک دو زخم زتیغش شوم چسان قانع؟

ز زخم خار شود امن بلبلی صائب
که شد به رخنه دیوار گلستان قانع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۳۸

دل مست حیرت و سر پرشور درسماع
موسی به خواب بیخودی وطور درسماع

خلقی به یکدیگر کف افسوس می زنند
خون ازنشاط دررگ منصوردرسماع

جایی که ریگ رقص روانی نمی کند
مجنون ساده لوح کند شور درسماع

خوش باده ای است عشق که چندین هزاربط
آمد به بال این می پرزور درسماع

سر سبز باد هند که از آرمیدگی
درزیر پای فیل بود مور درسماع

صائب زشور فکر توآمد به زیر خاک
مرغ دل امیدی و شاپور درسماع
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 508 از 718:  « پیشین  1  ...  507  508  509  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA