انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 574 از 718:  « پیشین  1  ...  573  574  575  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۰۹

از گریه شبانه فزاید جلای چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط
جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم

از باز چشم بسته نیاید اگر شکار
چون می برد ز اهل نظر دل حیای چشم؟

خیزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا
گرم است بس که از دل گرمم هوای چشم

در منزلت ز خنده اگر گریه بیش نیست
بالاتر از دهن ز چه دادند جای چشم

صائب غبار اگر چه به آیینه دشمن است
از خط چون غبار بود توتیای چشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۰

از زلف او چگونه دل ناتوان کشم؟
در دست دیگری است عنانم چسان کشم؟

مرکز شود ز تنگی دل در نظر مرا
خود را اگر به دایره لامکان کشم

دامان برگ گل نه به اندازه من است
خاری به آشیان مگر از گلستان کشم

از رشته سخن، به سخن واشود گره
حرف از زبان او به کدامین زبان کشم؟

از بیم چشم، چون گل رعنا درین چمن
بر روی نوبهار نقاب خزان کشم

چون موج در میان ز کنارم کشد محیط
هر چند خویش را به کنار از میان کشم

چون تیر کج مرا ز هدف دست کوته است
خمیازه ای ز دور مگر چون کمان کشم

گل را به بر چگونه کشم کز حجاب عشق
شرم آیدم که بوی گل از گلستان کشم

صائب ز گل چو قسمت من نیست غیر خار
بیهوده ناز خشک چه از گلستان کشم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۱

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟
این بس که گاهی از قلم او سخن کشم

باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!
نگذاشت همچو غنچه نفس در چمن کشم

مرغی به آشیانه خود خار اگر برد
صد ناله غریب ز شوق وطن کشم

از بوسه غیر دلزده گردیده است و من
در فکر این که چون زلب او سخن کشم

تیغ اجل دو دست مرا گر قلم کند
مشق جنون همان به بیاض کفن کشم

خون از دماغ غنچه تصویر گل کند
در محفلی که شانه به زلف سخن کشم

صائب زبس که دست زعالم کشیده ام
شرم آیدم که دست به زلف سخن کشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۲

از روی نرم سرزنش خار می کشم
چون گل ز حسن خلق خود آزار می کشم

آزاده ام، مرا سرو برگ لباس نیست
از مغز خود گرانی دستار می کشم

هر چند شمع راهروانم چو آفتاب
از احتیاط دست به دیوار می کشم

آیینه پاک کرده ام از زنگ قیل و قال
از طوطیان گرانی زنگار می کشم

جان می رسد به لب من شیرین کلام را
تا حرف تلخی از دهن یار می کشم

نازی که داشتم به پدر چون عزیز مصر
در غربت این زمان ز خریدار می کشم

مژگان صفت به دیده خود جای می دهم
از پای هر که در ره او خار می کشم

از بس به احتیاط قدم می نهم به خاک
دست نوازشی به سر خار می کشم

بی پرده تر چو بوی گل از برگ می شود
هر چند پرده بر رخ اسرار می کشم

صائب به هیچ دل نبود دیدنم گران
بار کسی نمی شوم و بار می کشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۳

اول سری به رخنه دیوار می کشم
دیگر به آشیانه خود خار می کشم

سوزن تمام چشم شد از انتظار و من
با ناخن شکسته ز پا خار می کشم

چون زاهدان به مهره گل دل نبسته ام
از سبحه بیش غیرت ز نار می کشم

امسال خنده ام نه چو گل از ته دل است
خمیازه بر شکفتگی پار می کشم

از خار خار تیغ به تن پوست می درد
از خون فزون ز نیشتر آزار می کشم

دارم به هر دو دست دل نازک ترا
از موم گرد آینه دیوار می کشم

در حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
داغم به فرق و منت دستار می کشم

در حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
داغم به فرق و منت دستار می کشم

با شانه دست کرده یکی در شکست من
دست از میان طره طرار می کشم

آیینه ام، به جامه خاکستری خوشم
از بخت سبز زحمت زنگار می کشم

صائب ز کوچه گردی زلف آمدم به تنگ
خود را به گوشه دهن یار می کشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۴

تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم
چون ساغری ز باده گلرنگ می کشم

شبدیز عقل ترک حرونی نمی کند
گلگون باده را به ته تنگ می کشم

خال تو سنگ کم به ترازوی من نهاد
من هم متاع دل به همین سنگ می کشم!

قرب مکان تسلی عاشق نمی دهد
در پای ناقه ناله به فرسنگ می کشم

آتش ز چشم تیشه فرهاد می جهد
هر ناخنی که بر جگر سنگ می کشم

صائب خمار زور چو می آورد به من
مینای باده را به بغل تنگ می کشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۵

از فکر خلق عشق خدا کرد فارغم
این درد از هزار دوا کرد فارغم

هر چند سوخت تخم مرا عشق، خوشدلم
کز خار نشو و نما کرد فارغم

قد تو از قیامت نقدی که جلوه داد
از انتظار روز جزا کرد فارغم

شادم به غنچه دل مشکل گشای خویش
کز منت نسیم صبا کرد فارغم

چون مغز بی حجاب برون آمدم ز پوست
عشق یگانه از دو سرا کرد فارغم

حیرانیی که شد ز محبت مرا نصیب
از امتیاز درد و دوا کرد فارغم

صحرا به من ز راهنما تنگ گشته بود
آوارگی ز راهنما کرد فارغم

شکر خدا که دیدن آن لعل آبدار
ازناز خشک آب بقا کرد فارغم

مشرب درین جهان ندهد گر نتیجه ای
این بس که از عصا و ردا کرد فارغم

دریافتم حقیقت دنیای پوچ را
دل زین سراب آب نما کرد فارغم

صائب ربود جاذبه دل مرا ز خلق
زین همرهان آبله پا کرد فارغم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۶

سرگرم عشقم از غم دستار فارغم
از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم

در سینه لاله زار تجلی رسانده ام
از جلوه دو روزه گلزار فارغم

خاک وجود خویش رسانیده ام به آب
از ناز ابر و قلزم زخار فارغم

آفاق را ز رخنه دل سیر می کنم
از قبض و بسط دیده خونبار فارغم

رد و قبول خلق به یک سو نهاده ام
ز اقرار این گروه چو انکار فارغم

جغد و هماست در نظرم مرغ یک قفس
ز اقبال بی نیازم و ز ادبار فارغم

دانسته ام که دزد من از خانه من است
از پستی و بلندی دیوار فارغم

با نور آفتاب چو شبنم سفر کنم
از سنگ راه و کشمکش خار فارغم

راضی شوم به قیمت دل خاک اگر دهند
ز اندیشه کسادی بازار فارغم

مانند سرو و بید درین بوستانسرا
با برگ خویش ساخته از بار فارغم

شکر خدا که کار جگر خوار عشق را
جایی رسانده ام که زهمکار فارغم

دانسته ام شفا و مرض از دکان کیست
صائب ز نسخه بندی عطار فارغم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۷

دل را ز جوش گریه نگردید تاب کم
زور شراب عشق نگردد ز آب کم

بی داغ عشق پختگی از دل طمع مدار
خام است میوه ای که خورد آفتاب کم

آتش حریق بال سمندر نمی شود
مستور را ز باده نگردد حجاب کم

از وعده دروغ، دلی شاد کن مرا
هر چند تشنگی نشود از سراب کم

می خار خار آن لب میگون ز دل نبرد
شوق لقای گل نشود از گلاب کم

کوته ز پیچ و تاب شود گر چه رشته ها
طول امل نمی شود از پیچ و تاب کم

صد بار اگر شکسته مه را کند درست
یک ذره روشنی نشود ز آفتاب کم

صائب ز رستخیز چه غم راست خانه را؟
اندیشه از حساب کند خود حساب کم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۱۸

از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم
وز برق آه، دیده شیرست روزنم

پرواز من به شهپر سنگ ملامت است
در دست روزگار همانا فلاخنم

سیل فنا مرا نتواند ز ریشه کند
آویخت بس که خار علایق به دامنم

نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب
خوشوقت می شوند حریفان ز شیونم

چون عنبرست خامی من به ز پختگی
خجلت کشد رسیدگی از نارسیدنم

پروای باد صبح ندارد چراغ من
چون آه، زنده کرده، دلهای روشنم

در خواب ناز بود نسیم سحرگهی
در فرصتی که بود دماغ شکفتنم

با این برهنگی که مرا نیست رشته ای
در پای هر که می شکند خار، سوزنم

از بس که در نیام خموشی نهفته ماند
زنگار بست تیغ زبان همچو سوسنم

چون بوی گل که می شود افزون ز برگ خویش
بی پرده گشت راز من از پرده بستنم

از میوه بهشت مرا بی نیاز کرد
دندان به پاره های دل خود فشردنم

آن گلشن همیشه بهارم که ره نیافت
از جوش گل خزان حوادث به گلشنم

از شش جهت اگر چه گرفتند راه من
نتوان گرفت دامن از خویش رفتنم

کو سیل اشک تا برد از جای خود مرا؟
کز باد آه پاک نگردید خرمنم

گردید کوه طاقت من پایدارتر
چندان که تیغ و تیر شکستند در تنم

دارد زبان به دشمن من تیغ من یکی
در راه زخم، دام کشیده است جوشنم

در طینت ملایم من نیست سرکشی
باریکتر ز موی میان است گردنم

صائب تلاش گلشن فردوس می کنم
چون خار و خس اگر چه سزاوار گلخنم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 574 از 718:  « پیشین  1  ...  573  574  575  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA