انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 585 از 718:  « پیشین  1  ...  584  585  586  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۱

کام دل ازان غنچه مستور گرفتیم
صد تنگ شکر از دهن مور گرفتیم

آخر ز بیابان جنون سر بدر آورد
هر چند عنان دل پرشور گرفتیم

بردیم ز خط راه به آن کان ملاحت
این چاشنی از نشتر زنبور گرفتیم

از ناله شبگیر رسیدیم به منزل
ما دزد خود آخر شب دیجور گرفتیم

رفتیم به صحرای شکر خیز قناعت
صد تنگ شکر از دهن مور گرفتیم

صائب ز گریبان قلم سر بدر آورد
هر چند که خود را ز سخن دور گرفتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۲

از صبر عنان دل خود کام گرفتیم
آن طایر وحشی به همین دام گرفتیم

بردانه نا پخته دویدیم چو آدم
ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم

هر چند چو دستار شد از گریه بسیار
از دیده خود جامه احرام گرفتیم

بودیم سبکسر چو سپند از رگ خامی
از سوختگی دامن آرام گرفتیم

دیدیم زمین تخته مشق است فلک را
ننشسته درین خانه ره بام گرفتیم

شد لخت جگر تا به لب خویش رساندیم
هر لقمه که از خلق به ابرام گرفتیم

مخمور ز نقل و می روشن نگرفته است
فیضی که ازان چشم چو بادام گرفتیم

سودیم به گردون کله از فخر چو خورشید
تا بوسه چند از لب آن بام گرفتیم

از چشمه کوثر طمع خام نداریم
ما داد خود اینجا ز لب جام گرفتیم

چون فاخته از رتبه اقبال محبت
جا در بر آن سرو گل اندام گرفتیم

پروانه صفت صدق طلب رهبر ما شد
صائب خط پروانگی از شام گرفتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۳

ما چاشنی بوسه ز دشنام گرفتیم
فیض شکر از تلخی بادام گرفتیم

دل صاف نمودیم به نیک و بد ایام
فیض دم صبح از نفس شام گرفتیم

ناکامی جاوید چو در کام جهان بود
از کام جهان دست به ناکام گرفتیم

در رهگذر سیل فنا خواب حرام است
رفتیم برون از فلک آرام گرفتیم

بر کنگره عرش ضرورست کمندی
چون شانه سر زلف دلارام گرفتیم

رفتیم ازین قلزم خونین به کناری
زین معرکه خود را به لب بام گرفتیم

دیدیم که پرگار فلک در کف ما نیست
چون نقطه درین دایره آرام گرفتیم

زهاد گرفتند ره گلشن فردوس
ما گردن مینا و لب جام گرفتیم

کردیم دل سنگدلان را به سخن نرم
از ریگ روان روغن بادام گرفتیم

در دست فلاخن نکند سنگ اقامت
ما زیر فلک بهر چه آرام گرفتیم؟

صائب ز سر میوه فردوس گذشتیم
تا بوسه تلخ از دهن جام گرفتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۴

هرگز به خراش جگری شاد نگردیم
گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم

تا محمل لیلی نشود سلسله جنبان
ما همچو جرس مشرق فریاد نگردیم

آزادگی و بی ثمری جامه فتح است
چون سرو چرا از ثمر آزاد نگردیم؟
ت
ا پا نکشیم از گل لغزنده تعمیر
چون نکهت گل همسفر باد نگردیم

مشهور سخن سنج بود بلبل این باغ
صائب ز چه گرد فرح آباد نگردیم؟







غزل شماره ۵۹۲۵

ما زمزمه عشق به بازار فکندیم
ما شور درین قلزم زخار فکندیم

طاس فلک از زمزمه عشق تهی بود
ما غلغله در گنبد دوار فکندیم

چون شانه رسیدیم به صدزخم نمایان
تا دست در آن طره طرار فکندیم

بس چشمه خون کز لب افسوس گشاید
این پرده که از چهره اسرار فکندیم

رنگینی ما مهر لب جوهریان شد
آتش به دم سرد خریدار فکندیم

آیینه بینایی ما عیب نما بود
بر چهره خود پرده زنگار فکندیم

بستیم لب از حرف حق از بیم حسودان
خود را عبث از طاق دل دار فکندیم

آیینه ما سیر نگردید ز دیدار
چندان که نظر بر رخ دلدار فکندیم

بار دل ما بود همان دوری منزل
در منزل مقصود اگر بار فکندیم

در بزم بزرگان نتوان کرد گرانی
در پای خم می سر و دستار فکندیم

صائب چه قدر سرمه توفیق کشیدیم
کز پیش نظر پرده پندار فکندیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۶

مستانه سر شیشه می باز گشودیم
دیگر در صد میکده راز گشودیم

هر بند طلسمی که در آن زلف درازست
چون شانه به سرپنجه اعجاز گشودیم

بی ظرفی ما باعث رسوایی ما شد
تا راه سخن بر لب غماز گشودیم

بر سینه ما ناخن شهباز فرو ریخت
تا بال به خمیازه پرواز گشودیم

صائب قلم ما نشود چون علم فتح؟
ما مهر نهانخانه اعجاز گشودیم







غزل شماره ۵۹۲۷

از ناله نی راز دل عشق شنیدیم
زین کوچه به سر منزل مقصود رسیدیم

راهی به سر آن مه شبگرد نبردیم
چندان که چو خورشید به هر کوچه دویدیم

دیدیم که بر چهره گل رنگ وفا نیست
ما نیز سر خود به ته بال کشیدیم

در دیده ما نشتر آزار شکستند
هر چند چو خون در رگ احباب دویدیم

با زلف بگو در پی صید دگر افتد
ما از خم دامی که رمیدیم، رمیدیم

از گریه ما هیچ دلی نرم نگردید
در ساعت سنگین سر این تاک بریدیم

در گوش ز فریاد جرس پنبه گذاریم
نشنیدنی از همسفران بس که شنیدیم

چون موج نشد قسمت ما گوهر مقصود
هر چند که از طول امل دام کشیدیم

دیدیم که در روی زمین اهل دلی نیست
چون غنچه به کنج دل خود باز خزیدیم

کردیم وداع کف خاکستر هستی
روزی که به آن شعله جانسوز رسیدیم

دیدیم ندارد سر ما زاهد بیدرد
از صومعه خود را به خرابات کشیدیم

شیر شتر و روی عرب چند توان دید؟
پا از سفر کعبه مقصود کشیدیم

هر چند ز خط راه توان برد به مضمون
ما هیچ به مضمون خط او نرسیدیم

در سینه دل، چاک فکندیم چو صائب
این نامه به تدبیر نشد باز، دریدیم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۸

چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم

یک بار نجست از دل ما ناوک آهی
از بار گنه همچو کمان گرچه خمیدیم

چون شمع درین انجمن از راستی خویش
غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم

افسوس که با دیده بیدار چو سوزن
خار از قدم آبله پایی نکشیدیم

چون لاله دلسوخته در گلشن ایجاد
بی خون جگر قطره آبی نچشیدیم

هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ
حرفی که برد راه به جایی نشنیدیم

از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم

شد ناوک ما گر زدل سنگ ترازو
بر دوش کمان دست نوازش نکشیدیم

شد کوزه نرگس سر بی مغز حریفان
ما یک گل ازان گوشه دستار نچیدیم

اول ثمر پیشرسش قرب خدا بود
پیوند خود از هر چه درین باغ بریدیم

بیرون ننهادیم ز سر منزل خود پای
چندان که درین دایره چون چشم پریدیم

کردیم تلف عمر به غواصی این بحر
در هیچ صدف گوهر انصاف ندیدیم

صائب به مقامی نرسیدیم ز سستی
از خاک چو نی گرچه کمر بسته دمیدیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۲۹

سررشته مهر از می بیباک بریدیم
بی دردسر از سلسله تاک بریدیم

چون طفل یتیمی که ببرند ز شیرش
از دختر رز این دل غمناک بریدیم

تا چند به یک حال کسی را نگذارند؟
از باده گذشتیم (و) ز تریاک بریدیم

در سینه ز غیرت قدم آه شکستیم
سر رشته پیوند ز افلاک بریدیم

این گریه تلخ (و) رخ کاهی ثمر (چیست)
نه رنگ شراب و نه رگ تاک بریدیم

بر دوش نیفکنده به تاراج فنا رفت
هر جامه که از اطلس افلاک بریدیم

بس گریه افسوس که دنباله رو اوست
در غورگی این خوشه که از تاک بریدیم

از عشق گسستیم به صد خامی آغاز
صائب چه عبث خوشه ای از تاک بریدیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۳۰

یک عمر ز هر خار و خسی ناز کشیدیم
تا بوی گلی از چمن راز کشیدیم

چون برگ گل افزود به رسوایی نکهت
هر پرده که بر چهره این راز کشیدیم

بیطاقتی از خرمن ما دود بر آورد
تا رخت به انجام ز آغاز کشیدیم

آسودگی کنج قفس کرد تلافی
یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم

نشناخت کس از جوهریان جوهر ما را
صائب گهر خود به صدف باز کشیدیم








غزل شماره ۵۹۳۱

تا سر به گریبان تماشا نکشیدیم
در دامن فردوس برین وا نکشیدیم

در دیده ما دام تماشای دو عالم
زان است که گردن به تماشا نکشیدیم

مردی نبود خاطر اطفال شکستن
ما رخت ز معموره به صحرا نکشیدیم

در غورگی از سلسله تاک بریدیم
خود را به پریخانه مینا نکشیدیم

چون شبنم گل چشم چراندیم و گذشتیم
یک چاشت درین سبز چمن وا نکشیدیم

آسوده نگشتیم ز وسواس مداوا
تا دست خود از دست مسیحا نکشیدیم

شیرین سخنان را نگرفتیم سر گوش
تا همچو گهر تلخی دریا نکشیدیم

در دامن ما صد گل بی خار فرو ریخت
آن خار که از آبله پا نکشیدیم

صائب نکشیدند ز ما دست حریفان
تا دست ز معشوقه دنیا نکشیدیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۳۲

ما طالع جمعیت اسباب نداریم
روزی که هوا هست می ناب نداریم

روی دل ما در حرم کعبه بود فرش
در ظاهر اگر روی به محراب نداریم

فریاد که از گردش بیهوده درین بحر
جز خار و خسی چند چو گرداب نداریم

آه قدر انداز به فرمان دل ماست
در قبضه اگر تیغ سیه تاب نداریم

قانع به هواداری دریا چو حبابیم
ما حوصله گوهر سیراب نداریم

چون ماهی لب بسته درین بحر پر آشوب
اندیشه ز گیرایی قلاب نداریم

کفران بود از فتنه خوابیده شکایت
ما شکوه ای از بخت گرانخواب نداریم

آن بلبل مستیم درین باغچه صائب
کز شور محبت خبر از خواب نداریم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۳۳

یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم
تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم

تا بوسه چند از لب پیمانه نگیریم
چون شیشه خالی به جگر آب نداریم

در روز حریفان دگر باده گسارند
ماییم که می در شب مهتاب نداریم

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم

از نقش تو فانوس خیالی شده هر چشم
چون شمع عجب نیست اگر خواب نداریم

در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم

آیینه ما گرد تعلق نپذیرد
ما چشم به خاکستر سنجاب نداریم

گرگان به سمورند نهان تا به گریبان
ما بی دهنان طالع سنجاب نداریم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 585 از 718:  « پیشین  1  ...  584  585  586  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA