انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین »

خواهرانه


مرد

 
با سلام و‌ عرض ادب احترام

نام اثر:خواهرانه

نویسنده:Kiing

مقدمه:روایت زندگی دو خواهر و ماجراهاي جذابشان...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت اول)

یاسمن هستم فرزند اول یک خانواده چهار نفره....
پدرم امیر یه مرد 45ساله قد بلند و چهارشانه با موها و ریش های جو گندمی از اون بابا دختر کشا
پدرم خلبان بود ادم بدی نبود برای ما که پدر خیلی خوبی بوده ولی خب بالاخره همه مردا یه شیطنت هایی دارن دیگه بابای منم که جذاب....
مادرم مهرنوش يه زن 40ساله اما خیلی جوان تر از سنش میخوره پوست سفید و زیباش بیشتر جذابش میکرد این سفیدی به من و خواهرم هم رسیده و بدنای بی مو و ترو تمیزی داریم مادرم دکتره ماما بود بدن تو پری داشت چاق نبود اما گوشت خوبی بود سینه های بزرگ سایز 85 اون کون تاقچه ایش تو هر لباسی خودنمایی میکرد و خب مهرنوش جان مادره گرامی ام زن شیطونی بود.... و خب ته تقاری خونه خواهرم یاس اون موقع یاس 14سالش بود و من 16سالم باهم خیلی رابطه خوبی داشتیم اخه اکثرا تو خونه تنها بودیم مامان مهرنوش معمولا مطب بود و باباهم که پرواز داشت برا همین منو یاس بیشتره وقتمونو باهم میگذرونیم
حتی خیلی شده باهم حمام میکردیم همدیگرو لیف میکشیدیم بچه بودیم سینه هامون هنوز کوچیک بود سینه های من یکم دراومده بود یاس خوشش میومد هی سینه هامو میگرفت تو‌ دستش و میمالید منم بدم نمیومد کاری به کارش نداشتم خیلی همدیگرو دوست داشتیم ولی یاس خیلی شیطون تر از من بود خیلی کنجکاوتر بود و خب تو مدرسه دیگه تو سنی بودیم که بچه ها همه سر از کص و کون در میاوردن و براشون این چیزا جذاب بود و کنجکاو بودن حتی بعضیاشون با همون سن کم سکس هم تجربه کرده بودن بعضیا لاپایی داده بودن بعضا فقط ساک زده بودن و منم که تا اون موقع فقط فیلم سوپر دیده بودم و گاهی با خودم ور میرفتم و خودمو ارضا میکردم ی بار یاس مچمو گرفت داشتم فیلم سوپر میدیدم و دستمم تو شرتم اومد کنارم و خب باهم ازین حرفا نداشتیم میدونستم خودشم میبینه باهم دیگه مشغول فیلم دیدن شدیم و وسطاش یاس دستشو گزاشت روی رون پام و شروع کرد نوازش و اروم اروم اومد سمت کصم فقط یه شورت پام بود دستش که خورد ب کصم یه نگاش کردم و اون سریع اومد لباشوگذاشت رو لبام و شروع کرد ازم لب گرفتن چند ثانیه ای هنگ بودم ولی بعد خودمم شروع کردم باهاش همکاری کردن و حسابی لبای خواهر کوچولومو خوردم و یاس دستشو کرده بود تو شورتم و داشت کصمو میمالید کصم خیسه خیس شده بود یاس منو خوابوند و اومد روم و شروع کرد سینه های ترو تازه ی کوچولومو خوردن و من حس خیلی خوبی داشتم و همینجوری از کصم اب میرفت یکم که سینه هامو خورد رفت پایین و شورتمو از پام دراورد و‌ یه دستی کشید رو کصم وای وقتی انگشتش کشیده شد رو چوچولم یه لحظه یه حسی منو فرا گرفت و ناخودآگاه یه اه بلندی کشیدم و بعد یاس ی نگاهی بهم کردو یه جون بلند و کش دار گفت و شروع کرد کصمو خوردن وای که انگاری روی ابرها بودم تا یه لحظه بدنم شروع کرد ب لرزیدن و از درون انگاری یه آن سبک شدم و با شدت ارضا شدم یاس همه ابمو خورد و اومد کنارم خوابید و بغلم کرد گفت چطور بود ابجی جونی من که از شدت لذتی که برده بودم هیچی نتونستم بگم و با یه لبخند جوابشو دادم و لبامو گذاشتم روی لباش....
شروع كردم لباشو خوردن و لباساشو دراوردن و لختش كه كردم سينه هاشو يكم خوردم و بعد منم رفتم سراغ كص كوچولوش و حسابي شروع كردم ب خوردن ياس حسابي داشت لذت ميبرد سرمو گرفته بود ب كصش فشار ميداد بعد چند دقيقه يه چنگي ب موهام زدو سرمو بيشتر ب كصش فشار داد و ابش اومد بعد همونجوري روش خوبيدم و شروع كرديم عشق بازي و لب بازي تا تو بغل هم لخت خوابمون برد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت دوم)

حسه خیلی خوبی بود هم برای من هم برای یاس حسابی لخت تو بغل هم خوابیدیم و بعدش باهم رفتیم حمام و اونجام باز یه حالی به هم دادیم و دیگه کارمون شده بود همین با اینکه هردومون اتاق جدا داشتیم اما از اون روز دیگه پیشه هم میخوابیدیم و تا صب تو بغل هم به ارامش میرسیدیم گذشت و گذشت ی روز دنبال یکی از تیشرت هام بودم اخه یاس هم گاهی لباسای منو میپوشید رفتم تو اتاقش که ببینم اونجاس زیر تختش چیزی دیدم که شوک شدم یه بورس که به دستش کاندوم کشیده شده بود همونجوری بورس به دست رفتم سراغ یاس داشت تلوزیون نگاه میکرد و تا بورسو دید ی لحظه شوکه شد گفتم این چیه یاس چیکار داری میکنی با خودت؟
یکم سرش داد و بیداد کردم و دعواش کردم بعد نشست برام توضیح داد میگفت اوایل خودشو انگشت میکرده و این براش لذت بخش بود و حال خوبی بهش دست میداد نم نم یه انگشت شد دوتا،سه تا،بعد با خیار یا هویج تا اینکه ی روز داشه موهاشو شونه میزده میبینه دسته بورس چه خوش دست و خوبه هم درازیش هم کلفتیش میزونه و از کشوی میز مامان و بابا ی کاندوم کش میره و حسابی با اون بورس از کون ب خودش حال میداده
اینارو که گفت یکم تعجب کردم و با یه خاک تو سرت بورسو پرت کردم سمتش و پاشدم رفتم تو اتاقم....
سرم با کتابام و درسام گرم بود که یاس اومد تو اتاق و نشست کنارم یکم شروع کرد شانه هامو ماساژ دادن و بعد بوسم کرد گفت ابجی جونیه من که ازم ناراحت نیست؟بخدا میخاستم بهت بگم دوست دارم توام تو این حالش شریک کنم یاسمن نمیدونی چه حس خوبیه وقتی یه چیزی میره داخلت
یه نگاهش کردم و گفتم تو دیوونه شدی دختر نگفتی ی موقع اسیب میزنی ب خودت حالا اومدی ب منم پیشنهاد میدی؟نه من دوست ندارم....
وقتی بکنی خوشت میاد اونوقت دوست داری
بعد هی خودشو میمالید بهم هرچی گفتم پاشو برو بزار ب درسام برسم گوشش بدهکار نبود....
تا جایی که انقدر منو مالوند خودم دیگه شل شده بودم حشری شده بودم دستشو که برد توی شورتم گفت جووووون خیس کردی ابجی بخورم نازتو....
لخت شدیم و رو تخت مشغول شدیم بهم گفت قنبل کن منم گفتم حتما مثل همیشه میخاد کونمو لیس بزنه و کصمو بخوره داگ استایل شدم و یاس رفت پشتم حسابی شروع کرد سوراخ کونمو خوردن انقدر خورد و خورد همزمان کصمم میمالید گاهی روش یه زبون میکشید و حسابی رو هوا بودم تا اینکه ی دفعه یه درد خیلی خفیفی رو سوراخ کونم حس کردم نگو یاس یه بند انگشتشو کره بود تو کونم تا متوجه شدم گفتم نکن کثافط اما گوش نداد و انگشتشو بیشتر کرد تو یکم دردم گرفت و ی جیغ اروم زدم و فهشش میدادم که نکنه خلاصه باز کلی مخمو زد که بزار انگشتت کنم ببین چه حالی داره ب کارش ادامه داد راست میگفت اولش یکم جالب نیود اما بعد هی ب مرور که کونم جا باز کرد و انگشتشو قشنگ میکرد تو و در میاورد داشتم حس بهتری پیدا میکردم یاس هم دیگه اون پشت حسابی داشت با انگشت کونمو میگایید و گاهی ی دست و زیونی ب کصم میکشید و دیگه رو اوج بودم که ابم اومد همونجوری ولو شدم رو تخت و یاس اومد بغلم کرد و لبامو بوسید یکم نازو نوازشم کرد میدونست دوست دارم بعد ارضا شدنم نوازش بشم تا حالم جا بیاد بعد که حالم اومد سره جاش لباشو بوسیدم و گفتم مرسی ابجی کوچولو خیلی حال دادی....
یاس:دیدی گفتم خوشت میاد توام دیگه مثل من کونی شدی خواهری....
خلاصه دیگه نگم براتون همینمون کم بود فقط از اون روز حسابی دوتا خواهری سوراخ کون نزاشتیم برای همدیگه نم نم دیگه منم از انگشت کارم رسید ب همون بورس مخصوص و انقدر از کاندومای بابا کش رفته بودیم که نگو بابا فهمیده و ب مامان گفته و مامان مهرنوشم که زن تیزی بود و متوجه شد دختراش خودارضایی میکنن برخورد بدی باهامون نکرد یکم نصیحتمون کرد و اخرشم گفت دخترای خودمید دیگه از همین سن هاته هات....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
(قسمت سوم)

روزها میگذشت و من و یاس کلی باهم لز میکردیم و لذت میبردیم البته بعد از اون بگایی که درست شد که با نصیحت مامان مهرنوش ختم بخیر شد کمی محتاطانه تر عمل میکردیم و خب جفتمون دخترای داغ و حشری بودیم و تو اون سن هم که اوج کنجکاوی و شیطنت بود و خیلی چیزا برامون تازگی داشت و جذاب بود....
منو یاس باهم حال میکردیم اما خب قوانین خودمونو داشتیم وقتی باهم بودیم و لز میکردیم ی ادم دیگه بودیم و بیرون و بین خانواده و فامیل و دوستان یه ادم دیگه نباید خودمونو ب هیچ عنوان وا میدادیم و حتی با اینکه میدونستم دوتا از دوستای صمیمیم لزبین هستن و اهل این حرفان اما همیشه جلوشون جوری برخورد کردم که حد و حدودا حفظ بشه و باهاشون وارد هیچگونه رابطه ای نشدم ب یاس هم همیشه همین نصیحتو میکردم ما که داشتیم از هم دیگه لذت میبردیم دیگه چرا بریم دنبال دردسر....بالاخره هر چقدرم طرفو بشناسی باز غریبس ممکنه دردسر ساز بشه
اما خب این حرفا تا ی زمانی تاریخ مصرف داشت روز ب روز ادم بزرگتر میشه و نیازهاش بیشتر میشه
و طبیعتا دختری تو سن یاس و با این شدت از شهوت دلش چی میخاد افرین کیر....
من خودم تا اون زمان اصلا دوست پسر نداشتم خیلی پسرا اوفتاده بودن دنبالم و حتی هنوزم از دم مدرسه تا نزدیکای خونه دنبالم میان اما محل بهشون نمیزاشتم از طرفی خوشم میومد تو کف میزارمشون از طرفی ام درسته تو خانواده به روز و امروزی متولد شدم اما در این باره از روابط خیلی بهمون همیشه توصیه کرده بودن که مراقب باشیم و خب من ادم محتاطی بودم اما یاس نه بی کله بود و چند وقتی بود میدیدم زیادی سرش تو گوشیه و سوالم میکردم میگفت با دوستام چت میکنم و خیلی دیگه پیگیرش نشدم و تا گذشت و گذشت شبا دیگه کمتر میومد پیش من بیشتر تو اتاقش بود و سرش تو گوشی ولی باز اون زمان هنوز حشری بود و هر روز باید حسابی کص خانومو براش میخوردم تا حالش جا بیاد ب مرور دیدم این کاراش هم کمتر شده و اونجا یکم شک کردم یاسو سرو تهشو ول میکردی پیشه من بود و سرمون لای کص و کون هم اما الان قطعا ی خبرایی هست نکنه جایی دیگه خودشو ارضا میکنه؟نکنه دوست پسر گرفته؟وای نکنه به پسره میده؟
سوالایی بود که همینجور از ذهنم رد میشد منو یاس انقدری صمیمی بودیم هیچیزو از هم پنهان نمیکردیم شاید چون بهش گفته بودم ب پسرا محل نده و دوست پسر نگیره پیش خودش فکر کرده ممکنه من ناراحت بشم....برای همین بهم نگفته
شایدم درست فکر کرده نمیشد گفت ناراحت شدم نه بالاخره اونم ادمه و حق انتخاب و زندگی داره من فقط دوست نداشتم کسی بیاد تو زندگیش و راحت با احساساتش بازی کنه و وقتی خوب ازش ارضا شد ولش کنه و بره حالا رفت که رفت ب درک اما من دوست نداشتم دل ابجی کوچولوم بشکنه..
چون اطراف خودم تو دوستام و رفیقام زیاد دیده بودم پسرا فقط ب فکر اینن بکنن و درن دختری میخای بدی ب کسی بده که حداقل ارزششو داشته باشه فردا پس فردایی ول کرد رفت حداقل میدونی طرف سرش ب تنش میارزه اما خب هرکسی یه عقیده و افکار و نظری داره و همش هم محترمه....
یاس تو اون دوران و بنا ب محیط و جمع دوستانش و تحت تاثیر قرار گرفتن ازشون وارد اینجور روابط میشه و دوست پسر میگیره....
سعی کردم چیزی ب روش نیارم تا ببینم تا کی قصد داره از من پنهون کنه و با پنهان کاری راهشو پیش ببره....
اما خب بیشتر از این نگران بودم که رابطشون در چه حده فکر نمیکردم یاس انقدر زود خودشو وا بده حتی فکرش ب ذهنم میرسید ب خودم میگفتم نه ممکنه دوست پسر داشته باشه تهش یه بغل و لب بازی کرده باشن نه بیشتر....اما پس چرا یاس دیگه مثل قبل انقدر داغی و حرارت نداره....
خلاصه بدجوری ذهنم درگیر یاس شده بود و کاری ام‌ از دستم بر نمیومد تهش چهارتا نصیحتش میتونستم بکنم دوست داشتم رابطمون همینجوری صمیمانه باقی بمونه کاری نکنم که بخاد برگرده بگه اصلا به تو چه ربطی داره زندگی خودمه....
چیزی ب روش نیاوردم و خودمم سعی کردم انقدر حساس نباشم و روزها میگذشت میرفتم مدرسه و کلاس زبان و برمیگشتم اون زمان روزهای زوج کلاس زبان داشتم و ب مرور متوجه شدم دقیقا همون روزا یاس یه حالتیه و حتی شبم ب هوای خستگی زودتر میرفت میخوابید این چیزا برای من یکم عجیب بود وگرنه مامان و بابا که اصلا خونه نبودن که بفهمن بچشون چشه....
چند وقتی گذشت و بیشتر دقت کردم دیدم اره دقیقا همینه و حتی هر دفعه ام که میرسم خونه یا حمامه یا تازه از حمام اومده شانسم زدو کلاس بعدیم ب علت تعمیرات اموزشگاه تعطیل شد اما ب یاس نگفتم و ب هوای کلاس زدم بیرون و رفتم با فاصله از خونه ی جا پشت درخت و شمشادا پنهان شدن تا ببینم چه خبره کسی میره بیاد یا نه؟
یاس خیالش راحت بود که مامان که تا عصری مطبه و بابا ام یا کلا نیست یا خیلی زود بیاد ده شب و منم که دو ساعتی کلاسم و با مسافت رفت و برگشت سرجمع سه ساعتی خونه خالیه....
دقیقا از رفتن من یک ربعی گذشت که دیدم ی پسری مستقیم رفت سریع وارد خونه شد....
احتمال دادم خودشه اما گفتم بزارم یکم دیگه بگذره که اگر خاستم مچشونو بگیرم روی کار باشن..
ولی واقعا باورم نمیشد یعنی کار ب جایی رسیده که یاس پسررو حتی میاره خونه؟
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت چهارم)

توی راه پله که بودم و داشتم میرفتم سمت واحدمون ی لحظه ب این فکر اوفتادم که حالا اصلا گیریم من برم مچشونم بگیرم تهش که چی؟
کاری که نبد میشده شده دیگه فایده ای نداره
اما باز برای اینکه صد درصد مطمئن شم که پسره رفته تو خونه ما اروم کلید انداختم و رفتم تو ممکن بود اصلا اشتباه کنم و اون پسر با واحدای دیگه کار داشته....
درو که باز کردم و کتاني پسرانه رو کنار جا کفشی دیدم دیگه داخل نرفتم و درو بستم و زدم بیرون....
خیلی فکرا تو ذهنم بود اما نمیدونستم باید چیکار کنم اخه یاس هنوز سنی نداشت بدتر از اون پسره ام مشخص بود بچه سنه و اینا الان سرشون گرمه ی موقع کار دست خودشون ندن اخ که یاس بگم خدا چیکارت نکنه دختر که تو میری میدی و عشق و حال میکنی فکرو خیالش و غصش و نگرانيشو من باید بخورم اینم همش واسه این بود که خیلی یاسو دوست داشتم و نمیخاستم ب هیچ عنوان روحیش خراب بشه....
تهه این رابطشون که چیزی نمیدیدم ولی زودتر باید ب یاس میفهموندم که من همه چیزو میدونم که اول اینکه فکر نکنه خرم دوم اینکه بگم حالا که اینکارو کردی اما حواسش باشه کار دست خودش نده زیر کیر از شهوت ی موقع ب بکارتش اسیبی نزنه....
از ياس اخه بعيد نبود شهوتي ميشد كاراش دست خودش نبود....
یعنی واقعا انقدری که من ب فکر بودم خودش عین خیالش هم نبود حرصو من میخوردم کیرو یاس
ولی از طرفی ام یکم بهش حسودیم میشد دوسال از من کوچیکتر بود و کیر خورده بود اما من رنگ کیرم از نزدیک ندیده بودم....
بعد از کلی پیاده روی تو خیابونا و کلی فکر کردن راهی خونه شدم و طبق حدسی که میزدم یاس حمام بود....
منم سریع لخت شدم و رفتم سمت حمام و وارد شدم یاس دراز کشیده بود تو وان من رفتم زیر دوش یکم دوش گرفتم و بعد رفتم تو وان سراغ یاس...
یاس:اه یاسمن نکن امروز حوصله ندارم
یاسمن:اره خب منم اگه دوست پسرمو میاوردم خونه و بهش میدادم الان مثل تو حال نداشتم....
اینو که گفتم اول یکم شوکه شد و بعد اومد مثلا جمعش کنه که دید نه فایده نداره و من همه چیزو میدونم بعدم دیگه نه من چیزی بهش گفتم و نه اون چیزی گفت و سریع دوش گرفتم و‌ اومدم بیرون و تنهاش گذاشتم....
سره شام هم یکم انگاری ازم خجالت بکشه چشماشو ازم میدزدید و خب من دوست نداشتم حس بدی داشته باشه میخاستم بدونه هرکاری میکنه من ب عنوان یه خواهر یه خواهر بزرگتر پشتشم و حمایتش میکنم و همراهشم برا همین بعد از شام خودم رفتم تو اتاقش و بغلش کردم و تو بغلم کلی باهاش صحبت کردم که ابجی جونی تو دیگه بزرگ شدی و تصمیمای خیلی مهمی هست که باید تو زندگی بگیری فقط خوب حواستو جمع کن که تصمیم اشتباه نگیری تو اینجوری خوشحالی باشه منم فقط خوشحالیه تورو میخام عشقه خواهر اما زمونه زمونه بدی شده باید مراقب گرگای دورت باشی تو گوهره ارزشمندی هستی خواهری نزار ارزون ب دستت بیارن....
خلاصه دیگه تو اون سن با اینکه خودمم هنوز بچه بودم در حدو اندازه خودم چیزایی که میدونستم لازمرو گفتم و دیگه گفتم هرچی بادا باد....
خوبیش این بود که دیگه پنهان کاری در کار نبود و دیگه یاس همه چیزارو میزاشت کف دستم و حتی دیگه روزایی که من بودمم میخاست دوست پسرشو بیاره بهش اجازه میدادم و تو اتاق خودش کارشونو میکردن و منم تو اتاق خودم کاری ب کارشون نداشتم تا اینکه ی روز کنجکاو شدم سکسشون و ببینم و خب پسره هر دفعه که میومد ب خیال خودش که تنهان و نمیدونست من تو اتاقم و موقع سکس دیگه دره اتاقو نمیبستن و خب بستر برای دید زدن راحتتر بود و ی روز که حسابی مشغول بودن و صدای یاس کل خونرو برداشته بود و شالاپ شولوپ صدای برخورد بدن سام(دوست پسر یاس)با بدن یاس که فضارو سکسی تر کرده بود اروم و بی سروصدا خودمو رسوندم ب جایی که بتونم راحت دید بزنم و معلوم هم نباشم....
جای تخت و پوزیشنی که گرفته بودن یکم خوب نبود و ورود کیر ب سوراخ كون یاسو نمیتونستم ببینم اما همین هم حسابی حشریم کرده بود از اب کصم حسابی شورتم خیس شده بود و بعدم که سام ابش میاد و یاس براش ساک میزنه تازه کیر سام تو دیدم قرار گرفت کیره کوچیکی داشت البته سنی ام نداشت اونم همین هم سن و سالهای یاس بود اما خب باز هرچی بود حتی کوچیک کیر بود کیر،از اون خیارو هویج و دسته بورس که بهتر بود ای کوفتت بشه یاس که حسابی منم حشری کردی و بعد از رفتن پسره رفتم سراغ یاس و بی مقدمه سرشو گرفتم فشار دادم ب کصم و اونم که از شدت خیسی و چشمای خمارم متوجه داستان شد ی حال حسابی بهم داد و کص و کونمو ی ساعت تمام برام خورد و چندین بار هر بارم با فشار ارضا شدم....و انگاری تمومی نداشت این شهوت چشم شده بود شاید منم با دیدن کیر هوایی شده بودم
یاس هم میگفت ابجی ی بار حسابی کیر بخوری و با کیر ارضا بشی قشنگ سبک میشی و کثافط حتی گفت بگم سامی تورم بکنه که با ی نگاهه چپ با یه ببخشید گوه خوردم و غلط کردم پاشد رفت....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
سلطان کینگ اگه میتونی یه داستان درباره محارم مثلاً فقط خواهر یا مادر بنویس ممنون از زحماتت
     
  
مرد

 
(قسمت پنجم)

خیلی با خودم کلنجار رفتم و خیلی فکر کردم اما خب باید با واقعیت کنار میومدم تا کی خودمو گول میزدم منم دلم کیر میخاست اره کیر....
کیری که حسابی زیرش ارضا بشم و فارق بشم از همه دنیا حتی برای چند دقیقه یا حتي چند ثانیه..
اما خب بايد تو انتخاب دوست پسر و كسي كه قراره پارتنرم بشه دقت ميكردم خيلي پسرا بودن بعد مدرسه ميوفتادن دنبالمون و خب تا اون روز اصلا محل نميدادم حتي شايد نگاهشونم نميكردم اما از اون روز ب نگاه خريدارانه بهشون نگاه ميكردم و خيلياشون كه همون اول كار از چشمم ميوفتادن بس كه لوده و سبك بودن و من نميپسنديدم خلاصه ي مدت گذشت و ي اكيپ سه نفره بودن مثل من و دوتا دوستام كه تا مسيري هميشه باهم ميرفتيم اين سه تا پسر هم هرروز انگاري با ما هم مسير باشن تا ي جايي با فاصله از ما ميومدن و گاهي ي تيكه اي هم مينداختن و اما يكيشون اصلا چيزي نميگفت فقط انگاري همراه اينا بود و حتي ي بار نگاهش كه كردم سرشو انداخت پايين يكم از متانتش خوشم اومد ولي خب پسر كمي ام بايد جربزه داشته باشه تو اين رفت و امدا و جيزي كه دوستاش صداش ميكردن فهميدم اسمش ارمينه و خلاصه روزها ميگذشت و گاهي باهم چشم تو چشم ميشديم ي بار گفتم يكم شل كنم ي لبخند كوچيكي ام بهش زدم و حتي تو دلم بهش فهش ميدادم كه اي بي عرضه بيا ي حركتي بزن ديگه ي حرفي پيشنهادي تا گذشت و ي روز كه از دوستام جدا شدم و داشتم ميرفتم سمت خونه تو يه كوچه بودم و اون موقع ظهر هم تقريبا خلوت بود و از پشت يكي صدا كرد خانوم برگشتم ديدم ارمينه و نا خوداگاه ي لبخندي نشست روي لبم و گفتم بله امري دارين؟
ارمين:والا چي بگم اينجا هم وسط كوچه جاي مناسبي نيست اما خب حرفه دله ديگه الان نگم ممكنه دير بشه....
ياسمن:لطفا مزاحم نشيد اقا من علاقه اي ب شنيدن حرف دل شما ندارم اينجاهم محلمونه خوبيت نداره و نزاشتم بنده خدا حرف بزنه و راهمو گرفتم و رفتم....
كلي تو راه ب خودم فهش دادم كه خاك تو سرت تو مگه منتظر همين نبودي پروندي كه پسره بيچاررو
اما فرداش باز ارمين اومدو اينبار بدون حرفي ي نامه بهم داد و رفت...
وقتي رسيدم خونه نامرو باز كردم واو چه عاشقانه برگ گل لاي نامه و اون نامه عاشقانه:

به ياد تو كه بودن را ممكن ساختي....
لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم....
 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.
روزها و شب هارا ب فكر و خيال تو سر كردم.
و شيفته اون نگاه نافذ و مهربانت شدم....
اشكالي ندارد تو عزيزي و اگر مرا قبول نكني همواره ياد و خاطرت در قلب و جان من باقي خواهد ماند....
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز
كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
 نام تو را بر زبان مي آورد.
نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
 لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.
همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.
 زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به
يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.
تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.
اين گرما اتش عشق من به توست....

نميدونستم چيكار كنم از طرفي بدم نميومد منم تجربه كنم و از طرفي خب احتياط ميكردم....
بين منطق و احساس مونده بودم و خب راستش از ارمين بدم نيومده بود ظاهرا كه نميخورد پسر بدي باشه اما خب نه كه رابطه اولم بود يكم هنوز مردد بودم و شك و ترديد داشتم و حتي بيخيال هم شدم ولي وقتي باز ياس و سامو باهم ديدم خب منم دلم خاست و بعد از مدتي تصميم گرفتم جواب درخاست ارمينو بدم و قبول كنم....
و مدتي نكشيد كه با ارمين دوست شدم
ارمين چهارسال از من بزرگتر بود و تك فرزند بود
پسره خوبي بود خيلي مهربون بود خيلي بهم توجه ميكرد و خيلي جاهارو باهم رفتيم و گشتيم و روز ب روز رابطمون گرم تر و صميمي تر ميشد و ياس هم وقتي فهميد منم دوست پسر گرفتم خيلي خوشحال شد و گفت ابجي زودي از راه ب درش كن كه بچشي طعم كيرو....
اما ارمين يكم بچه مثبت تر از اين حرفا بود من كه نميتونستم پيشنهاد بدم اون بايد درخاست ميداد كه اقا ارمين ما از شانس ما خيلي با احتياط برخورد ميكرد البته اونم قصدش اين بود كه من كنارش احساس امنيت و ارامش داشته باشم و بدونم اسيبي قرار نيست بهم برسونه اما خب من كير ميخام بفهم اخه نفهم....
تا اون روز فقط در اغوش گرفته بوديم همو و حتي اقا ميترسيد لبامو ببوسه و خودم ي روز بي هوا تو اغوشش كه بودم لباشو گرفتم و وقتي رضايتو تو چشماي من ديد با تمام وجود و احساسش شروع كرد لب گرفتن و انقدري با عشق ازم لب گرفت كه حسابي كصم خيس شد و خب براي منم تازگي داشت اولين بوسه به لب هاي جنس مخالف ب عنوان تجربه اول حس فوق العاده اي بود مخصوصن با اون همه چاشني عشق و محبت و احساسي كه ارمين بهش اضافه ميكرد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
زن

 
خیلی عالیه ادامه بدید ....
موفق باشید
     
  
مرد

 
ادامه بده جذاب بود
     
  
مرد

 
(قسمت ششم)

روزها ميگذشت و واقعا كنار ارمين احساس ارامش و امنيت ميكردم و كلي به هم وابسته شده بوديم
همه كافه ها و رستورانا و پارك ها و خيابوناي شهرو باهم رفتيم و خوش گذرونديم....
ارمين نه كه تك فرزند بوده و پدرش هم تو بچگي از دست ميده و مادرش هم زن بسيار ارام و متيني بود و ارمينم بنا ب تربيت درست اين مادر بسيار رفتار خوبي داشت اما خيلي بيش از حد احساساتي بود و كلي هم خجالتي....
ارمين روز ب روز داشت بيشتر عاشقم ميشد و حتي حرف از ازدواج ميزد!!!!
اما من اصلا تو فاز عشق و عاشقي نبودم اخه سني نداشتم كه بخام خودمو درگير عشق و عاشقي كنم و بيشتر جنبه تفريح داشت برام و خب من دختره حشري بودم و بيشتر از اون دلم ميخاست طعم يه كير واقعيو بچشم....
از شانس ما همه پسرا از رابطه فقط دنبال سكسن اينبار كه من خودمم له له ميزنم واسه يه لقمه كير دوست پسره ما اصلا تو اين فازا نيس انگاري كير نداره اين بشر....
خود ارمين هم اخه الان سني نداشت جوون بود كلش باد داشت براي خودش رويا پردازي ميكرد....
دروغ چرا منم بدم نميومد خب منم ي دختر با دنيا و فانتزي هاي خودم منم خيلي رويا پردازي ميكردم اما خب عشق و عاشقي و ازدواج داستانش فرق ميكرد بچه بازي نيست كه حرف يك عمر زندگيه....
خلاصه گذشت و گذشت و ديدم نه از اقا ارمين ابي گرم نميشه اصلا اقا تو اين فازا نيست با اينكه واقعا تو اين مدت منم بهش علاقه مند شده بودم و دوسش داشتم و اين تصميم برام سخت بود اما تصميم گرفتم ازش جدا بشم و كات كنيم رابطرو....
اون روزو هيچوقت يادم نميره خودم الان اشك تو چشمام حلقه بسته وقتي به ارمين گفتم ديگه هرچي بين ما بوده تمام و حتي نزاشتم حرف بزنه و بدون هيچ توضيحي وقتي اشكش جاري شد روي گونه هاش دلم لرزيد....
من دل اون پسرو شكستم يا نه نمبدونم اما تا صب خودم اشك ريختم و بعد اروم شدم و گفتم زندگي همينه ادم هاي زيادي ميان تو زندگيت و ميرن و تو فقط بايد قوي باشي،احساس خوبه اما منطق درست تره ببين عقلت چي ميگه با احساس به جايي نميرسي....
ارمين هم پسره خوبيه ايشالله اوني كه لياقتشو داشته باشه سره راهش قرار بگيره و خوشبخت ترين بشن باهم فقط ميتونم براش همين ارزورو كنم اگر دست روزگاو بعده ها خرابش نكنه ازين پسرا كم پيدا ميشه....
اره ديگه جونم براتون بگه كه سينگل شدم و خدايي كه ب شدت كافيست😂😄
و خب ديدم ياس بهتر داره نقش دوست پسرمو برام بازي ميكنه و حسابي ب كص و كون ابجيش حال ميداد و منم ديگه كم كم فراموش كرده بودم و داشتيم زندگي ميكرديم كه ي روز نويد بهم پيام داد نويد رفيق فابريك ارمين بود خيلي شده بود بيرون بوديم اونم باهامون بوده برعكس ارمين كه پسر ساكت و سر به زيري بود اين نويد از اون خاركصه هاي روزگاو بود يعني ي چيزي ميگم ي چيزي ميشنويد....
من تا اون روز خطشو نداشتم اونم پيام داده بود كه سلام ياسمن جان خوبي نويدم اگر برات امكان داشته باشم بايد ببينمت....
من اصلا حس و حالشو نداشتم گفتم كاري داري همينجوري بگو من وقت ندارم
باز پيام داد كه نميشه و حتما بايد ببينمت كه باز وقني ديد من حرفم همونه يه سريع كسشعر گفت كه مثلا انگاري اومده منو ارمينو اشتي بده كه خب خيلي قاطعانه و محترمانه جوابشو دادم كه رابطه ما ديگه تمومه و اين حرفا و اين گذشت و اين نويد شروع كرد هرازگاهي پيام دادن و خب منم بي تفاوت گاهي جوابشو ميدادم و روزها ميگذشت و نم نم پيام دادنش بيشتر شد و پسر باحالي بود خيلي ميخندوندم و خودمم بدم نميومد جوابشو ميدادم با اينكه ميدونستم پسره عوضيه
بله عوضي و كاربلد زبون باز حرفه اي و دنبال كص منم كه دنبال كير و حشري خوشم ميومد اذيتش كنم تا جايي كه ي شب جفتمون زده بوديم بالا و اولين سكس چت عمرمو با نويد كردم و خودمو ارضا كردم و حالا ديگه نويد پرو تر شده بود و علني ديگه درخاست سكس داد بهش گفتم ارمين اصلا نبد از رابطه ما باخبر بشه درسته الان ما باهم نيستيم و شايد مهم نباشه اما باز تو چون رفيقشي دوست ندارم ي موقع ناراحت بشه....
چندباري بهم گفت برم خونشون اما ميترسيدم ي موقع بلا سرم بيارن دوستم درسا همينجوري شد ميره خونه دوست پسرش و روي كار ميفهمه تنها نيستن و دوستاي پسره هم ميان و حسابي بهش تجاوز ميكنن و من ميترسيدم ي موقع اين بلا سرم بياد و قبول نميكردم....
تا اينكه ي روز با ماشين اومد دنبالم نويد ماشين نداشت هميشه پياده ميرفتيم بيرون اما اون روز ماشين باباشو ب هزار بدبختي پيچونده بود
وحشي صبر نداشت بشينم تو ماشين چنان لبي ازم گرفت كه لبام درد گرفت و هولش دادم عقب گفتم خاك تو سرت بزار برسم بعدم اينجا دم خونمون نميگي يكي ميبينه....
خلاصه نوبد كه حسابي حشري بود گفت خونه كه نيومدي حداقل ي ساك تو ماشين برام بزن كه بدجوري زده بالا بعد دستمو گرفت و گزاشت رو شلوارش و واي كيرش راست راست شده بود و از روي شلوار قشنگ بزرگي و كلفتيش مشخص بود....
تو دلم ي اخ جونمي جون گفتم ولي يكم براي نويد اولش ناز كردم كه نه و اين حرفا تا اينكه با هزار جور ناز و منت قبول كردم و نويد رفت سمت ي جاي خلوت و نگه داشت و زيپ شلوارشو باز كردو كيرشو انداخت بيرون....
واي چشمم به جمال كيرش روشن شد و از حق نگذريم عجب كير بزرگ و كته كلفتي داشت....
من تا حالا فقط كير سام دوست پسره ياسو ديده بودم اونم قايمكي البته بجز فيلم سوپرا كير واقعي و زنده منظورمه اما كير نويد كجا كير سام كجا عين فيل و فنجونن بغل هم و دستامو حلقه كردم دور كير كلفتش و سرمو اروم بردم سمت كيرش و سرشو ي زبون زدم و اول يكم سرشو خوردم و كم كم سعي كردم بيشتر بكنم تو دهنم و اروم ساك ميزدم و هرچي تلاش كردم نصف بيشتر كيرشو نتونستم جا بدم دهنم و نويد هم هي غر ميزد دندون نزن خاره كيرمو گاييدي و خب اولين بارم بود اما خب براي بار اول هم بد نبود و از ساك زدن خيلي خوشم اومد و انقدر با ناز و عشوه و احساس براش خوردم كه دو دقيقه نشده ابش اومد و حتي دوست داشتم طعم اب كيرو بچشم و همه ابشو با ولع خوردم جوري كه خود نويدن انگاري باورش نميشد انگار كسي تاحالا ابه اين بچرو نخورده بود....
حالا اب نويد اومده بود اما كصه من همينجوري داشت ازش اب ميرفت انگاري شير ابو باز كردي و نويد فهميد حشري ام و دست كرد تو شورتم و شروع كرد با دستش كصمو ماليدن تا طولي نكشيد منم ارضا شدم و با دستمال حسابي كصمو خشك كردم اما فايده نداشت شورتم خيس خالي بود و ب نويد گفتم رسوندم خونه و حس خوبيو تجربه كردم مخصوصن با اون چاشني استرس ماشين و خيابون
اما خب هنوز حشري بودم و كير ميخاستم و رفتم سراغ ياس دادم حسابي برام كصمو خورد تا يكم سبك شدم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خواهرانه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA