انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 124 از 125:  « پیشین  1  ...  122  123  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
آلزایمر چهاردهم

صدای نفسای ساناز با صدای ناله هاش قاطی شده بود. طاق باز خوابیده بود و سرش به سمت پایین تخت و من بین پاهاش نشسته بودم و پاهاشو حلقه کرده بود دور کمرم.
با هر ضربه‌ی من سینه های درشتش میچرخیدن و این طرف و اونطرف میرفتن موج قشنگی روی شکمش میافتاد. دست چپشو گذاشته بود روی سرش و زیر لب میگفت: محکم تر محکم تر، تا ته... با دست راستش هم چوچلش رو می‌مالید.
پاشو اوردم بالا تر و ساق پاش و تا زیر زانوش لیسیدم.
داد میزد: وای تندتر تندتر...
سرعتمو زیادتر کردم و بین سینه هاش رو نگاه میکردم که از خیسی عرق برق میزد و به چین زیر بغلش که غطرات عرق ازش پایین میریخت.
کم کم ناله هاش تبدیل به فریاد شد تا پاهاشو پشت کمرم قفل کرد و یهو ساکت شد. همینطور که کیرم هنوز داخل کسش بود ولو شدم روی سینه های نرمش و به صدای نفساش گوش دادم.
خوابیدم کنارش. گفت: تو ارضا شدی؟
-نه.
-میخای بازم بکنی؟
-میشه برام بمالی؟
-چرا؟ دیگه کس آبجیت بهت حال نمیده؟
- نه عزیزم، راستش... میخام با کونمم بازی کنی.
-اوه پس بگو، کونت میخاره.
برگشتم و سرم و گذاشتم بالای تخت و ساناز رفت لای پام. کاندومو از کیرم کشید و شروع کرد آروم به خوردنش و انگشت اشاره‌شو چرب کرد و آروم فرو کرد تو. برای اینکه تسلط داشته باشه حالت سجده گرفت و من یکم سرمو بلند میکردم میتونستم قمبلش رو توی آیینه ببینم که کسش از وسط پاش بهم چشمم میزد. انگشتش رو توی سوراخم عقب جلو میکرد و کیرمو یا میخورد یا با اون یکی دست میمالید. پاهامو از هم باز کرده بودم و درد لذت عجیبی رو همزمان حس میکردم. ناله هام بلند‌شد و گفتم:
-ساناز.
-جووونم.
کیر میخام.
-جووونم. دوست داری؟ بیشتر فشار بدم؟
-تا ته فشار بده. من کیر میخام، کیر واقعی.
بدجوری تحریک شده بودم. ساناز دستش رو دراز کرد و از کشوی بغل تخت دیلدوی کوچولوشو در اورد. گفت: دلت اینو میخواد؟
-گفتم اره و چشمامو بستم.
سر نرم کیر پلاستیکی رو روی سوراخ کونم حس کردم. کم کم فشارش رو زیاد کرد تا سرش رفت و من داد زدم.
-چی شد؟ درش بیارم؟
-نه ادامه بده. توی فکرم نوید رو میدیدم که داره سعی میکنه کیرش رو توی کونم فرو کنه. اروم اروم فشار میداد تا نصف بیشتر رفت تو.
نفس نفس میزدم. بهش گفتم یکمی نگهش داره. کمی که حالم جا اومد گفتم ادامه بده. شروع کرد به عقب جلو کردن و کیرمو گرفت توی دهنش. چشمامو بسته بودم تمام عصب های بدنم بین کیرم و سوراخ کونم در حال جرقه زدن بودن.
کیر مصنوعی رو توی سوراخم عقب جلو میکرد. درد داشت ولی انگار هوس رو توی کیرم پمپاژ میکرد. کم کم خودم هم با ریتمش هماهنگ شدم.
دیگه نمیتونستم طاقت بیارم تا نهایتا ابمو با فشار توی دهن ساناز خالی کردم. صدای اوق زدنش نشون میداد که امادگیشو نداشت و یکمی سرفه کرد و چشمامو که باز کردم دیدم داره دهنش رو با دستمال پاک میکنه.
گفتم: ببخشید، اصلا تو حال خودم نبودم.
دستمو بردم سمت کونم و انتهای کیر مصنوعی رو حس کردم که داشت اروم میومد بیرون. نگهش داشتم. سرم رو بلند کردم و سعی کردم توی آیینه ببینمش. اروم درش اوردم و باز ولو شدم روی تخت. همه‌ی اونچه که یه زمانی توی ذهنم بود داشت کم کم به واقعیت میپیوست.
-چطور بود؟
بهش لبخند زدم. گفتم: دست خودم نیست. دوست داشتم.
-لازم نیست خجالت بکشی. کمکت میکنم تا رابطه‌ت با نوید کامل بشه. اینو گفت و رفت سمت حموم و من با خیالات متناقضم رفتم توی فکر.
دلم میخواست زود تر با نوید قرار بزارم ولی یه چند روزی صبر کردم تا من هم امادگی شو داشته باشم تا با نوید جلو تر برم.
نه نمیتونستم پریسا رو از ذهنم بیرون کنم و نه فکر سکس با نوید از ذهنم بیرون میرفت.
ولی باید به پریسا میگفتم، یعنی حق داشت که بدونه.

من و ساناز مرتب به مامان پری سر میزدیم. تا اون روز که ساناز یه مقداری خرید کرده بود و بردش اسایشگاه برای مامان. من مونده بودم توی خونه که تلفن زنگ زد. دانیال بود که مدتی بود ازش خبری نبود.
-سلام دانیال چطوری؟
-ممنونم شما خوبید؟ ساناز جون خوبن؟
-ممنونم اونم خوبه. چرا یهو غیبت زد پسر؟ حالت خوبه؟ نیومدی پیش ما دیگه.
-راستش میدونید... تو مدرسه منو با یکی از بچه ها گرفتن.. که داشتیم توی دستشویی ... یعنی کار نکرده بودیم هنوز ولی...
-خب فهمیدم. چه بد شانسی ای. اذیتت کردن؟
-به خونوادم گفتن. الان یه ماهه که تو خونه حبسم تا دیروز که ساناز جون با مامانم صحبت کرد و راضیش کرد که امروز بیام پیش شما.
-بیا عزیزم. ما هستیم. نگران نباش همه چی درست میشه.
-مرسی پس من مزاحم میشم.
-باشه پس منتظرم.
دلم براش سوخت طفلکی حتما خیلی اذیتش کردن هم تو مدرسه هم توی خونه.
منتظر بودم تا ساناز بیاد که در باز شد و مامان پری اومد تو. بلند شم روبوسی کردیم و بغلش کردم.
-سلام پری جون خوبی؟ بابا جون خویه؟ جات خیلی خالیه تو خونه.
-مرسی‌ عزیزم. اونم مثل همیشه. دیگه منم کم کم داره فراموش میکنه.
-پس ساناز کجاست؟
-من اومدم خونه یه دوش بگیرم بکم لباس بردارم و برگردم. ساناز موند پیش بابا.
-چه خوب. منم یه چیزی درست میکنم تا با هم بخوریم.
پر رفت سمت اتاق و من توی اشپزخونه بودم. یکمی بعد پری لخت و حوله به دست از اتاق اومد بیرون. بهش گفتم: چیزی نمیخای پری جون؟
نگاهم کرد و گفت: نه پسرم مرسی.
گفتم: بیام کمکت؟ چیزی نگفت و لبخند زد. رفتم سمتش و لبشو بوسیدم. موهاشو دادم کنارو گردنشم بوسیدم.
-وای نه الان نه. یه هفتس حموم نرفتم خیلی کثیفم. بزا خودمو بشورم بعد.
پشت سرش رفتم توی حموم و منم لخت شدم. با هم رفتیم زیر دوش. کیرم داشت کم کم بلند میشد. مامان پری کیرمو گرفت تو دستشو گفت: این چطوره؟ گفتم: دلش واسه کس مامان پری خیلی تنگ شده. اگه دوست داری میتونی قبل اینکه بری ....
دستم بردم سمت کسشو یکم مالوندمش. موهای کسش حسابی بلد شدن بود. پری خندید گفت: معلومه که میخوام.
پری رفت زیر دوش و چشماشو بست و دستاشو برد بالا تا موهاشو خیس کنه. من داشتم سینه هاشو میدیدم که دیگه اویزون شده بودن و جریان اب که از روی موهای کسش میریخت زمین و موهای زیر بغلش‌ که دیگه انگار بلند تر از این نمیشد. بهش گفتم: پری جون تیغ اینجا هست اگخ بخای خودت رو اصلاح کنی.
-وای آره مثل جنگلیا شدم. تو چرا نمیایی زیر دوش.
-میام. داشتم زیبایی شمارو تماشا میکردم.
اومدم برم زیر دوش که صدای ایفون اومد. وای دانیال.
-کیه؟
-دانیاله یکی از شاگردای ساناز.
-اهان میشناسمش. چرا الان اومده؟ هماهنگ نکرده با ساناز؟
-چرا ولی نمیدونست که ساناز میمونه. راستش من بهش گفتم بیاد.
-یادمه اولین بار که دیدمت. اینو گفت و لبخند شیطنت امیزی زد. یاد اولین باری افتادم که دانیال لخت بود و منم توی اتاق بودم و پری مارو دید.
-دوست داری یکم اذیتش کنیم؟ پسر خوبیه.
مامان پری گفت: مطمئنی؟
-نگران نباش، فک کردی برای کسب علم و هنر میاد همیشه پیش ساناز؟
-نخیر میدونم، باشه پس عزیزم. برو درو باز کن.
رفتم دانیال رو اوردم تو و براش ابمیوه اوردم و نشستیم به صحبت کردن.
-راستش من خیلی اذیت میشم. مامان بابام دیگه نمیذارن برم مدرسه. تویگوشیم فیلم سوپر پیدا کردن و گوشیمو ازم گرفتن. چندبارم مامانم موقع خودارضایی اومد تو اتاقم. فکر میکنن خیلی منحرف شدم. به زور میفرستنم کلاس ورزش تا مثلا انرژیم تخلیه بشه. ولی دست خودم نیست. هر روز صبح که پاشم لباس زیرم خیسه.
-این طبیعیه پسر لازم نیست خجالت بکشی. فقط باید مثل بقیه دوستات سیاست داشته باشی و سوتی ندی.
-دارم سعیمو میکنم. راستی خاله ساناز نیست؟
میدونستم دانیال هوس تن و بدن سانازو کرده که اومده و حتما اینجا تنها جایی که گذاشتن بیاد.
-راستش نه مجبور شد بمونه پیش بابا جون توی اسایشگاه. اگه بتونی یکم بیشتر بمونی اونم میاد.
یکمی خورد توی ذوقش فک کنم. صداش یکم دورگه شده بود. دوران بلوغش شروع شده بود و شهوتشم توی اوجش بود و ازونطرفم توی خونه و مدرسه سرکوب میشد. چه میکنه این سیستم اموزشی با بچه های بیچاره‌ی ما.
-حالا پاشو برو دستتارو بشور و بیا تا با یکمی کیک و چایی بخوریم.
دستشویی و حموم با در شیشه ای جدا میشد. میدونستم احتمالا مامان پریو میبینه. همونطورم که حدس زدم دست شستنش بیشتر از خد معمول طول کشید. دانیال اومد نشست و صدای اب قطع شد. یکمی بعد مامان پری اومد بیرون. موهای خیسش رو بالای سرش بسته بود و
حوله‌ی استخری رو بسته بود دورش. حوله‌ی بزرگی نبود و از بالا کلی از حجم سینه هاش معلوم بودن و از پایینم شاید یه وجب زیر کونش. پوستش مثل برق میدرخشید و کمی چین و چروک و مویرگای روی رون و ساق پاش هم زیباترش میکرد. دانیال که معلوم بود یکم جا خورده و انقدر خونواده‌ی بسته ای داشته که با دیدن یه زن سن بالا توی این وضعیت هم به تته پته بیفته. مامان پری اومد جلو با دانیال دست داد رفت روبروش روی کاناپه نشست. من کیک و اوردم و نشستم پیش دانیال. مامان پری پاشو انداخته بود روی پاش و داشت ناخوناش رو میگرفت و تقریبا تمام رونش تا انتها در معرض دید دانیال بود. زیر چشمی دانیال رو میپاییدم که چجوری داشت مامان پری رو قورتش میداد. ناخوناش رو که گرفت دستش رو برد بالا که گیره موهاشو سفت کنه. چشم منو دانیال افتاد به زیر بغلش که بازم شیو نکرده بود.
من که راضی بودم دانیال رو نمیدونم. مامان پری بلند شد و گفت: من برم لباس بپوشم بیام. از جایی که من و دانیال نشسته بودیم اتاق خواب مامان پری کاملا معلوم بود و دیدش به میزتوالت انتهای اتاق بود. پری رفت تو اتاق و یه حوله کوچیک برداشت و جلو ایینه دولا شد که موهاشو با دستش خشک کنه که از پشت حوله قشنگ تا دم کسش بالا اومد. من خیلی ریلکس از جام بلند شدم و رفتم که چایی بریزم و میدونستم دانیال الان داره لباس پوشیدن مامانو نگاه میکنه. اینکه مامان درو نبسته بود از خلاقیت خودش بود واسه اذیت کردن دانیال. چایی رو‌ا‌ردم که مامانم اومد بیرون. یه تاپ سفید نخی تابستونی خیلی گشاد پوشیده بود که یه سمتش از روی شونه‌ش افتاده بود، که مدلش بود انگار و بقدری نازک بود که سوتین مشکیش دیده میشد. معمولا زیر این تاپ یه طرفه ها یا سوتین نمیپوشن یا بند یه طرفش رو هم میندازن که خب اگه پری جون سوتین نمیپوشید سینه هاش خیلی میومد پایین. من که عاشق سوتینش بودم و خط سینه‌ی بلندی که از یقه باز تاپ کجش بهمون نشون میداد.
تاپش تا زیر باسنش میومد و ازین لب ساحلیا بود و پری جونم دیگه شلوار نپوشیده بود‌‌ و شورت مشکیش هم دیده میشد.
من چایی ریختم و اومدم کنار دانیال نشستم. مامان پری رفت یه میز کوچیک برداشت و اورد جلوی دانیال گذاشت و وقتی که دولا شد یقه ‌ی گشادش تی‌شرتش اجازه میداد تا حجم سینه اش که توی سوتینش اویزون بودن دیده بشن و بقدری گشاد بود که حتی شکمش هم دیده میشد. دانیال مطمئنم از اینکه ساناز نبود خوشحال بود و از دیدن مامان پری لذت میبرد. مامان برای خودش چایی برداشت و رفت قبل از اینکه بشینه پشت به ما دولا شد و چایی و شیرنیش رو کذاشت روی میز جلوی کاناپه و از پشت ساقای سفید و بدون موش و رون های قشنگش تا لبه های شورتش از پایین تی شرت دیده میشد. نشست و پاشو انداخت رو پاش و شروع کرد از دانیال در مورد خونوادشو مدرسه و اینا پرسید.
دانیال البته چیزایی که به من گفته بود رو به مامان نگفت و چشمشم بین دیدزدن رونای مامان پری و سوتینش در گردش بود .
کیکمونو که خوردیم مامان پری گفت: من برم یکمی دراز بکشم و بعدش برگردم اسایشگاه.
-برو مادر جان من و دانیالم میریم توی اتاق.
مامان پری بلند شد و اومد طرف ما و باز دولا شد تا بشقابا رو برداره و سینه هاشو به نمایش گذاشت و برگشت سمت اشپزخونه.
دست دانیال رو گرفتم و رفتیم توی اتاق.
-خب بگو ببینم، تو مدرسه چیکار میکردین که گرفتنتون؟
-با یکی از دوستام رفته بودم توی دستشویی. میخاستیم اونجامونو...
-کیراتونو ..
-آره کیرامونو به هم نشون بدیم. نمیدونم چرا انقد اینا بچه مثبتن. یکی از عقده ایای کلاس لومون داد.
-تو مدرسه که جای اینکارا نیست. خودتو به درد سر میندازی.
-خیلیاشون بچه ان. هنوز موهای اونجاشونم در نیومده. فقط ادعا دارن.
-تو ولی فک کنم زودتر از اونا به بلوغ رسیدیا. هنوز یادمه دفعه پیش چقد کیرت اب داشت.
یکم خجالت کشید انگار. گفتم: تازه میدیدم چجوری مامانمو دید میزدیا.
نمیخاستم زیاد معذب بشه خودم ادامه دادم: با این سنش هنوز خیلی‌ سکسیه. راستش منم وقتی سکسی لباس میپوشه نگاش میکنم.
-راستی؟ مامان خودتونو؟
-میشه منو انقدر شما صدا نزنی. بابا دیگه دوست شدیم با هم. آره مامان خودمو. مگه چشه؟ تو مامان خودتو دید نمیزنی؟
-راستش چرا. وقتایی که از حموم میاد با شورت و سوتین میشینه جلوی ایینه و منم چندباری اتفاقی دیدمش.
-خب چه اشکالی داره. لذتم ببری وقتی نگاش میکنی؟
-خب راستش هم میترسم. هم ... میرم توی اتاق و جق میزنم تا خالی شم و بهش فکر نکنم.
-دوست داری بریم مامان پری رو ببینم؟
دانیال چیزی نگفت. دستشو گرفتم و رفتیم توی اتاق که دیدم مامان پری به پهلو دراز کشیده .
یکمی مشغول برانداز کردنش شدیم. اروم رفتم سمتشو پایین تیشرتش رو دادم بالا تر که کونش توی شورت مشکیش دیده بشه. به دانیال گفتم: چطوره؟
-دوست داری باهاش جق بزنی؟
دولا شدم شلوار دانیال رو اروم باز کردم و با شورتش کشیدم پایین. کیرش پرید بیرون. موهای دور کیرش کم کم داشتن کامل در میومدن و باید شروع میکرد به شیو کردن.
- خجالت نکش بمال کیرتو.
خودممو شلوارمو دراوردم و شروع کردم کنار دانیال به جق زدن.
-میخای بهش دست بزنی؟ بیا بشین لبه تخت.
نشستیم لبه تخت و دست دانیال رو اروم گذاشت پایین رون مامان پری. یکم هدایتش کردم به سمت بالا که خودش بماله.
-نترس بیدار میشه. دستمو گذاشت روی دست دانیالو بردمش سمت کون پری که یهو برگشت و طاق باز شد، دانیال ترسید و دستشو پس کشید.
موهای کس مامان پری از لبه‌ی شورتش زده بود بیرون، دست دانیال رو باز گذاشتم رو پای مامان پری و بردم سمت کسش.
- نترس دست بزن بهش. دانیال نگاهش به پاهای مامان‌پری کوسش بود که توی شورتش قلمبه شده بود. دیدم پری اروم چشماشو باز کرده و لبخند میزنه.
-میخای درش بیارم؟
دانیال با صدای مامان از جا پرید.
-نترس بابا، اصلا خودت درش بیار مامان من خودش پایس.
دستمو‌ گذاشتم لبه شورت پری جون و با اشاره من دانیالم اونطرفش رو گرفت و کشید پایین پایین. کم کم داشت میفهمید اوضاع از چه قراره.
-قشنگه کس مامان پری؟ اینجوری دوست داری یا مث مال ساناز سفید؟
-اینم خیلی قشنگه.
دانیال شروع کرد با کس مامان پری ور رفتن و منم رفتم اونطرفش روی تخت و لباسامو دراوردم. تیشرت پری جونم دراوردم.
-قربون اون زیر بغلات بشم من که نزدیشون.
- بخاطر تو دیوونه که میدونم دوست داری.
-مرسی پری جون. دانیال بیا سراغ سینه های مامان پری.
سینه هاشو از روی سوتین میمالوندیم تا پری نیم خیز شد و من تونستم سوتینشو باز کنم. با دانیال افتادیم به جون سینه هاشو و مث دوتا بچه شروع کردیم به میک زدنش تا مامان پری گفت بسه حالا دیگه نوبت منه. منو دانیال نشستیم پیش همو مامان پری رفت پایین پامونو شروع کردن کیر دانیال رو ساک زدن و با دستش کیر منم میمالوند و نوبتی عوضش میکرد. دستمو انداخت پشت دانیال و گفتم: دوست داری؟ گفت؛ اره خیلی.
-دوست داشتی الان مامان خودت داشت برات ساک میزد؟
با سر گفت اره. صورتم بهش نزدیک شده بود.
-اجازه میدی ببوسمت؟
چشماشو بست و لباشو اورد جلو و شروع کردم به خوردن لبای دانیال و صدای ملچ ملوچ مامان پری با ما یکی شده بود. مامان پری از ساک زدن دست کشید. خابوندمش جای خودمون و منو دانیال اومدیم پایین پاش.
-دوست داری بکنی؟
-دانیال که کیرشو داشت میمالید گفت: معلومه.
رفتم روی کس مامان پری و صورتمو مالوندم به موهای نرمشو یکمی چوچولشو براش خوردم. به دانیال گفتم بیاد جلو و یکم براش ساک زدم و اومدم کنار مامان پری. دانیال شروع کردن و منم از مامان پری لب میگرفتم چوچولشو میمالیدم. دانیال خیلی طاقت نیاورد و با اخ بلندی ابشو خالی کرد توی کس مامان پری. پری که هنوز ارضا نشده بود نگاهش به من بود. رفتم جای دانیال و کار نیمه تموم اونو ادامه دادم و پری خودش چوچولشو میمالید تا اونم بعد چند دقیقه ارضا شد. برای منم خیلی طول نکشید همونجا توی کسش خالی کردم.
یکمی روی سینه های مامان پری خوابیدیم که نگاهش به ساعت افتاد.
-من باید برم. ساناز منتظر منه تا برم جاش.
مامان رفت حاضر بشه و من دانیال و گرفتم توی بغل خودم و ملافه رو کشیدم روی خودمون تا دانیال یکمی چرت بزنه.
just do it
     
  
مرد

 
آلزایمر پانزدهم و شانزدهم

مامان که رفت دانیال تا یه ربعی خواب بود تا بلند شد. گرمش شده بود و پتو رو زد کنار. دستمو دور کیرش میچرخوندم و با موهای تازه درومدش بازی میکردم.
-داری کم کم مرد میشیا.
دستشو رسوند به کیرمو گفت:
-مال من کی انقدری میشه؟
-بستگی داره ولی مال تو الانشم خوبه. فکر کنم کنم به ۱۸ اینا برسی مال منم رد کنی. حالا بگو ببینم چطور بود؟
-خوب بود. باورم نمیشه شما با مامانت و خواهرت رابطه داری.
-دیگه اینجوری شده. مگه خودت مامانتو دید نمیزنی؟
-راستش چرا. خیلی وقتا توی خونه لباس راحتی که میپوشه سوتین نمیبنده و نوک سینه هاش همش معلومه. یا دامن کوتاه که میپوشه شورت نمیپوشه.
-تونستی تا حالا جاییشو ببینی؟
-آره خیلی زیاد.
-بهت شک نمیکنه؟
-نه راستش. شاید برای اینکه بیرون خونه شیطونی نکنم اینکارارو میکنه.
یه وقتایی وقتی من خونه ام بدون شلوار میشینه لبه تختشو پاهاشو اپیلاسیون میکنه. تونستم از کناره های شورتش کسشو ببینم.
خیلی وقتا یواشکی ازش عکس میگیرم و با عکساش جق میزنم. یا از لباس پوشیدنش فیلم گرفتم حتی. ولی از ترسم پاکشون کردم و نگه نداشتم.
-پس باید خیلی خوشگل باشه مامان خانومت. از ساناز بزرگتره؟
-آره از ساناز خانوم بزرگتره ولی پوستش سفید تره. موهای کسشم همیشه دیر به دیر میزنه.
-دوست داری یه روزی با مامانت کاری بکنی؟
-آره ولی اگه بخام کاری بکنم که سرمو میبره. بخاطر همین خودمو با دوستام خالی میکنم.
-چرا یه روز نمیگی باهات بیاد اینجا؟ شاید باهاش صحبت کردیم و شرایط تو رو بهش توضیح دادیم. اونم باید تور درک کنه که یه سری نیاز ها داری. با خنده گفتم شایدم تونستیم مخشو بزنیم.
-نمیدونم فکر بدی نیست. کاش بشه یه روزی شما بیایید خونه ما. ولی ترجیح میدم فعلا با دوستام باشم.
-خب. با دوستات چیکار میکنی؟ تا حالا کسیو کردی؟
-یبار یه پسره بود که از مدرسه‌مون انداختنش بیرون.
-بدت نمیاد ازینکه با پسرا باشی؟
-نه، اتفاقا بیشتر دوست دارم. مثلا خود شما.
-گفتم به من نگو شما.
-مثلا خودت. خیلی دوست دارم بدنم مثل بدنت مردونه بشه.
-دوست داری بکنی؟
-شما رو؟
-آره منو.
رفتم پایین و کیرش رو کردم تو دهنمو شروع کردم براش ساک زدن تا بلند شد. طاقباز خوابیدم و کونمو دادم بالا. اومد بین پاهامو سر کیرشو اروم فرو کرد تو. کیرش تقریبا هم اندازه دیلدوی ساناز بود. بخاطر همین میدونستم میتونم باهاش کنار بیام. آروم آروم کیرش رفت تو و شروع کرد به عقب جلو کردن و منم کیرمو میمالیدم. با هر فشارش یه برقی توی کیرم میومد و خیلی برام لذت بخش بود. شروع کرد تا بصورت ریتمیک عقب و جلو بکنه ولی بازم خیلی دووم نیاورد و ابشو توی کونم خالی کرد. روی سینه‌م ولو شد و منم اروم کمرشو نوازش میکردم.
سفتی کیرمو زیر شیکمش حس میکرد. یکم که سر حال شد گفت:
-دوست داری برات بخورم؟
-نیکی و پرسش؟
میخواست بره پایین پام که بهش گفتم همینطوری که روم خوابیده برگرده تا کونش روی صورتم باشه. مشغول ساک زدن شد که البته فقط نوک کیرم میرفت تو دهنش و با دستاش برام میمالوند. منم ناله‌م بلند شده بود و همینطور که کیرم توی دهن دانیال بود سوراخ کونش سفیدشو براش میلیسیدم. ناله هام بلند تر شده بود و نزدیک ارضا شدن بودم که کیرمو از دهنش داورد و سرشو برگردوند و گفت: میشه ابتو مثل فیلما توی دهنم خالی کنی؟
گفتم چرا که نه. ادامه داد تا باقی ابمم توی دهنش خالی شد.
از روم بلند شد و برگشت به سمت من. ابم از کناره های لبش اویزون شده بود. ابمو اروم روی شیکمم خالی کرد. بعد دوباره شروع کرد به لیسیدن ابم. معلوم بود خیلی فیلم سوپر میبینه و میدونست من عاشق این کارام. کشوندمش روی خودم و لباشو چسبوندم به لبام و ابم از لباش میریخت توی دهن خودم و صورتم.
دیگه انرژی برامون نمونده بود. بردمش حموم و از حموم که برگشتیم روی تخت مامان پری ولو شدیم.

ساناز رفته بود بیمارستان تا به مامان پری سر بزنه.
مشغول صبحونه خوردن بودم که تلفنم زنگ زد.نوید بود.
-سلام خوبی؟
-ممنونم تو خوبی؟ پریسا خوبه؟
-پریسا هم خوبه. مشغول اسباب کشیه.
-داره دیگه برمیگرده پیشت؟
-آره همه‌ی وسایلتشو از خونه شهرام اورده. میخواد بعلا پیش من بمونه تا یه جارو برای خودش بگیره. بعد اینکه البته تونست مهریه‌شو بگیره.
-ایشالا که مشکلی پیش نمیاد. راستش نوید من میخواستم باهات صحبت کنم.
-خیره. چیزی شده؟
-نه راستش... علاقه‌ی من به پریسا از تو که پنهون نیست. نمیدونم این جیزی که بین من و تو هست... احساس عذاب وجدان دارم.. به نظرت نباید با پریسا صحبت کنم؟
-میفهمم چی میگی... بهتره بیایی اینجا، منم باهات حرف دارم.
-پریسا هست؟
-نه اسبابشو اورد و یسری کار اداری داشت که تا عصر طول میکشه.
-باشه پس میام میبینمت.
خیلی دو دل بودم و نمیخواستم پریسا رو از دست بدم.
تصمیمو گرفته بودم. یا با پریسا صحبت میکردم یا رابطمو با نوید به اون شکل دیگه ادامه نمیدادم. دوش گرفتم و رفتم خونه‌ی نوید.
برای اولین بار میرفتم خونه‌ش. خیلی بزرگ نبود خونش ولی دنج و مرتب بود. وسایل و جعبه های پریسا گوشه‌ی هال جمع شده بود.
صدای نوید از اتاق اومد که گفت بشین تا من بیام.
نوید از اتاقش با یه حوله که دور کمرش بسته بود اومد بیرون. اونم انگارحموم بود. باهام دست دست داد.
-امیدوارم درکم کنی نوید جان، ولی باید با هم صحبت میکردیم. من واقعا نگرانم که پریسا چه فکری در مورد من میکنه. نمیخوام چیزی رو ازش پنهان کنم.
-یعنی دیگه نمیخوای با من....
-ببین نوید، تو اجازه دادی من با امنیت خاطر چیزی رو تجربه کنم که آرزوشو داشتم، ولی اعتراف میکنم که هوس بود. از اول هم بهت گفتم که قصد ندارم از احساسات تو سواستفاده کنم. اما احساسی که به پریسا دارم واقعا هوس نیست.
نوید دستشو گذاشت روی پام و لبخند زد: چرا انقدر نگرانی.
نترس، پریسا تو رو دوست داره. اصلا منم گفتم بیایی اینجا که با هم صحبت کنیم.
پرسشگرانه نگاهش کردم. ادامه داد: من با پریسا صحبت کردم.
چشمام گرد شد. بدون اینکه به من بگه باهاش صحبت کرده بود ولی صبح که به پریسا پیام دادم خیلی عادی جوابمو داد.
-منظورت چیه؟ چی بهش گفتی؟
-نترس بابا نترس، عصری که اومد میتونی باهاش صحبت کنی. پریسا کنار میاد با این موضوع. فعلا فقط اینو بدون لازم نیست نگران باشی.
تا اومدم حرف بزنم مچ دستم رو گرفت و بلندم کرد و منو کشوند سمت اتاق خوابش و تو همین فاصله حوله‌شم افتاد. منو هُل داد روی تخت و تی شرتمو داد بالا و شروع کرد به بوسیدن شکمم و سینه هام. نیم خیز شدم و تیشرتمو از بالا دراوردم و نوید ادامه داد. گردنمو لیس میزد و رفت سراغ لاله‌ی گوشم. قلقلکم میومد و به سرعت تحریک شده بودم. طوری که اصلا یادم رفت برای چی اومده بودم اینجا. زبون نوید روی سینه و شکمم میچرخید و منم کمرش رو چنگ میزدم. رفت پایین تر و کمر بندمو باز کرد و شلوار و شورتمو با هم در اورد.
داخل رون پام رو گازای کوچیک میگرفت و اومد بالا تر با دستای گرمش کیرمو گرفت و زبونشو دور بیضه هام میچرخوند. از بوی بدنم مشخص بود که تازه حموم بودم و تمیز. پاهامو چسبوند به همو دادش بالا و فهمیدم که به چی میخاد برسه. دستمو انداختم پشت زانو هامو پاهامو جمع کردم تا راحت بتونه بره سراغ سوراخ کونم. چنتا گاز از کونم گرفت و شروع کرد با زبونش سوراخ کونمو قلقلک دادن و لیسیدن. حسابی که سوراخمو لیسید پاهامو از هم از کرد و شروع کرد به ساک زدن کیرم. یکمی که ادامه داد دیدم دیگه نمیتونم طاقت بیارم. از زیرش در رفتم و گفتم: حالا نوبت منه. رفتم سمت لباشو شروع کردم به خوردنش و سعی کردم بدون اینکه لبام از لباش جدا بشه طاق بازش کنم، اومدم روش.
کناره های شکمشو میبوسیدم و میومدم بالا. نوک سینه هاشو میمکیدم. زبونمو کشیدم دور سینه هاشو اومدم نزدیک زیر بغلشو دستشو دادم بالا. شروع کردم به لیس زدن زیر بغلش، اب دهنم موهای زیربغلشو خیس کرده بود. دوباره افتادم به جون لباشو بعد ازینکه حسابی لباشو خوردم پاهامو گذاشتم دو طرف سینه شو کیرمو گذاشتم روی لبش. کیرمو تکون میدادمو اونم با زبونش زیر کیرمو قلقلک میداد.
یکمی خودمو بردم جلو تا نوک کیرم رفت توی دهنش. یکمی عقب جلو کردم تا خیسش کرد. صورتمو بردم نزدیکشو اروم لاله‌ی گوششو مکیدم و گفتم: حالا نوبت منه. کونتو میخوام.
از روش بلند شدم و برش گردوندم و یه بالش گذاشتم زیرش و نوید با شکم خوابید روش تا کونش کمی بیاد بالا.
پاهاشو باز کردمو نشستم بین پاهاش و شروع کردم به مالش و ماساژ لپای کونش. همیشه حتی تصور دست زدن به بدن یه مرد دیگه برام چندش اور به بود. به نظرم هیچ کسی تمیز نبود جز خودم. اما‌بدن نوید بی نهایت تمیز و هوس انگیز بود. پوست تنش از من خیلی روش تر بود و سوراخ کونش کمی تیره تر. گهگاهی کونشو از هم باز میکردم تا سوراخش بهم چشمک بزنه. صورتمو بردم نزدیک تر و شروع کردم به بوس کردن لپای کونش و زبون کشیدن. بوی شامپو بدن میداد و تازگی. تا دیگه نتونستم مقاومت کنم و افتادم به جون سوراخش. زبونمو دور چین سوراخش میچرخوندم و به وسطش فشار میدادم. یکمی که با زبونم بازی کردم بالش رو از زیرش برداشتم تا قمبل کنه و بتونم با یه دستم کیرشو بمالم و کم کم با انگشتم با سوراخش بازی کنم و امادش کنم.
نوید همچنان قمبل کرده بود و سر من تقریبا توی کونش بود و از زیر داشتم کیرشو میمالدم. صدای ناله‌ی نوید و ملچ مولوچ من اتاقو پر کرده بود که یهو در اتاق باز شد و یکی اومد تو. نگاه جفتمون برگشت سمت در. باورم نمیشد. البته از اینکه پریسا اونجا نبود خوشحال بودم ولی چرا ساناز؟ فقط یه شورت و سوتین تنش بود. ساناز با لبخند و خواهش پرسید: اجازه هست؟
من نمیدونستم چه خبره، نوید با لبخند گفت: چیه نکنه اولین باره خواهرتو لخت میبینی. حالا این قیافه‌رم نگیر به خودت.
دستشو دراز کرد سمت ساناز و ساناز اومد سمت ما و گونه‌ی نوید و بوسید و لب منم بوسید.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
-گفتم که دنبال یه ادم مطمئن بودم که بتونم کنار تو باهاش سکس کنم، دیدم کی بهتر از نوید. باهاش صحبت کردم و اونم رومو زمین ننداخت.
-نمیدونم چی بگم. اگه نوید جان خودش اوکیه که من حرفی ندارم.
اون لحظه نمیخاستم بحث پریسارو پیش بکشم. شوکه شده بودم و کیرم داشت میخابید. ساناز گفت: خب ادامه بدید دیگه! اول میخام سکس شمارو تماش کنم. گفتم : خب باشه.
به نوید گفتم: میخوای اول تو بکنی؟ گفت نه. گفتم: ولی من میخوام.
اگه میشه طاق باز بخاب.
برگشت و طاق باز شدو من بین پاهاش بودم و داشتم دنبال کاندوم میگشتم که ساناز یه دونه بهم داد و نشست کنارمون.
با اشتیاق میخواست سکس من و نوید رو تماشا کنه.
کاندومو برای نوید کشیدم و یکمی ژل اوردم. دولا شدم روی نوید و یکمی لباشو بوسیدم و ساناز با انگشتاش روی سوراخمو ژل میمالید.
اومدم نشستم روی کیر دانیال و اروم فشارش دادم تو و دردش تمام وجودمو پر کرد. چشمامو بسته بودم و اروم بالا فشارش میدادم تا بره تو. از دیلدوی ساناز بزرگتر بود ولی انگار انهطاف پذیر تر بود. کم کم دردش کم شد و تونستم سرعتم و زیاد کنم.
ساناز یه دستش روی کمرم بود و با دست دیگش کیرمو که بالا و پایین میشد میمالید.
ساناز حسابی تحریک شده و بود و شروع کرد برام همزمان ساک زدن تا دیگه نتونست مقاومت کنه و شورتشو دراورد اومد روی نوید و پشتش به من اروم سعی کرد بشینه روی کیرم. همین طور که روی کیر نوید بالا و‌ پایین میشدم کم کم ساناز رو نشوندم روی کیرم. بین‌داغی کیر نوید و کس ساناز در حرکت بودم و خودمو بالا و پایین میبردم. غرق لذت بودم و نمیتونستم در مقابل داغی کس ساناز که بدون کاندوم میکردمش مقاومت کنم. دیدم دیگه نمیتونم ادامه بدم با فریاد ابم توی کس ساناز خالی شد.
یه لحظه جفتشون مکث کردن ولی من که کیرم کامل شل نشده بود باز بالا پایین کردم تا ساناز و نویدم ارضا بشن. یکم دیگه ادامه دادیم تا جفتشون با ناله های بلند ارضا شدن.
ساناز ولو شد سمت راست نوید و سرشو گذاشت رو سینه نوید.
منم اروم از روی کیر نوید بلند شدم و با درومدن کیرش یه برقی توی بدنم پخش شد. کاندومو از کیرش کشیدم بیرون و انداختم توی سطل.
از روش بلند نشدم و دولا شدم روی سینه‌شو لباشو بوسیدم و سانازم داشت مارو نگاه میکرد. از سانازم لب گرفتم و منم اینور نوید ولو شدم.
ساکت بودیم. من و ساناز داشتیم با نوک انگشتامون بدن نویدو نوازشش میکردیم.
سانازدستشو گذاشت زیر سرشو به سمت منو نوید بلند کرد با لبخند نگاهمون میکرد.
نویدم کم کم چشماشو باز کرد و گفت:
خب پس شما خواهر و برادرم داستان دارید. ساناز گفت: فقط داستانمون یکم با تو و پریسا فرق داره.
-خب بله البته من تا حالا با پریسا سکس نداشتم.
-چی شد که شروع کردین؟
من گفتم: چه فرقی میکنه؟
نوید گفت-قصد فضولی نداشتم، راستش نوع رابطه‌تون برام جالب بود.
وقتی ساناز گفت که میخواد با من و تو سکس کنه باورم نمیشد.
-راستش منو ساناز بیشتر دوست و حامی همیم. توی سکس هم فانتزیای همو براورده میکنیم. قرار نیست لزوما عاشق و معشوق باشیم. به همم اعتماد داریم.
-ساناز با خنده گفت: البته این داداش ما دلش گیره یه جا.
نوید با خنده گفت: میدونم
گفتم: راستش اون از رابطه غیر عادی من و ساناز خبر داره، ولی در مورد منو تو یا الان ما سه تا. نمیدونم بفهمه چه واکنشی نشون میده.
نوید گفت: گقتم که صبر کن تا عصری پریسا بیاد، در موردش با هم صحبت میکنیم. پریسا فکر بدی در مورد تو نمیکنه. کم کم داره بهت علاقمند میشه، این که رابطه تونو چجوری ببرید جلو دیگه به خودتون بستگی داره.
-من قطعا مجبور به هیچکاریش نمیکنم. از این بابت خیالت راحت باشه.
ساناز دستش رفته بود روی کیر نوید و داشت اروم اروم میمالیدش گفت:
حسابی داداشمو جر دادیا! چطوره حالا؟
منم سانازو همراهی کردمو اروم کیر نویدو میمالوندم. نوید لبخند زد و گفت: خیلی هم عالی. مهم تر از همه شخصیت و شعورشه که برام مهمه.
با این که جفتمون میدونیم هدف رابطمون فقط ارضای جنسیه ولی شمسا خیلی به من احترام میزاره. امیدوارم اگه با پریسا جلو رفت منو فراموش نکنه.
برگشت سمت من و با لبخند نگاهم گفت. گفتم: خوبی از خودتونه. چرا باید تو رو ولت کنم. دوباره لبای نویدو بوس کردم.
من و ساناز انقدر کیر نویدو مالونده بودیم که باز سیخ شده بود. ساناز گفت:
حالا این دوتا کیر خوشگلو میتونم یکمی قرض بگیرم؟
نوید گفت: اگه ساناز جان هوس دوتا کیر کرده ماهم بهش میدیم. ساناز با خوشحالی بلند شد و اومد پایین پای من و نوید شروع کرد به ساک زدن کیر من و کیر نویدم با دستش میمالوند و بعدش دوباره میرفت سراغ کیر نوید و لیسش میزد و کیر منو میمالوند. انقد ادامه داد تا کیر جفتمون شق شده بود. منم از نوید لب میگرفتم و توی مالوندن کیرش به ساناز کمک میکردم.
من طاق باز موندم و ساناز اومد نشست روی کیر من و اروم اروم کیرمو تا ته کرد توی کسش که هنوز اب من زش چکه میکرد. نوید هم بعد ازین که کاندوم کشید روی کیرش از پشت شروع کرد اروم اروم کون سانازو باز کردن. ناله های ساناز با رفت و امد کیر من و نوید بیشتر میشد و تبدیل به فریاد شده بود.
کم کم ریتم من و نوید منظم شد و سرعتمون رو بیشتر میکردیم و من محو تماشای سینه های ساناز بودم که جلوی من بالا و پایین و اینور اونور میچرخیدن. نویدم دستاشو دوطرف کمر ساناز گذاشته بود. موهای خرمایی ساناز که به هم ریخته بود و هرچی بیشتر جلو میرفتیم عرق از روی صورت و گردنش سراریز می‌شد. همینطور که بالا و پایین میرفت با یه دست چوچولش رو میمالید با دست دیگه‌ش یکی از سینه هاشو فشار میداد.
دیدن دستای نوید از پشت روی کمر ساناز و فکر دو نفری کردنش منو به شدت داغ کرده بود و چیزی نمونده که ارضا بشم.
ساناز بین ناله هاش اسم منو نویدو فریاد میزد. وای گفتنش که نمیدونم از روی درد بود یا لذت باز منو نزدیک ارضا شدن کرده بود.
یهو ساناز با یه داد بلند متوقف شد. انگار زمان متوقف شده بود. بعد از چند ثانیه که دوباره شروع کرد به نفس کشیدن اول نوید آروم کیرشو از کون ساناز کشید بیرون که باز با یه جیغ کوچیک ساناز همراه شد بعدش از روی منم بلند شد و افتاد کنارم و چشماشو بست.
نویدم که خیس از عرق شده بود کاندومو از رو کیرش کشید بیرون و دراز کشید روی من و اروم کیرامونو به هم میمالوندیم و سانازو نگاه میکردیم. ساناز به زور چشمشو باز کرد و گفت: وای مرسی خیلی عالی بود. با خنده گفت: ولی بدجوری جر خوردم.
سرمو برگردوندم طرفشو لباشو بوس کردم. گفت: شما ارضا نشدید، میخاین بخورم براتون؟
گفتم: میخای یه نمایش قشنگ ببینی؟ نوید فانتزیای یه مردو بهتر از زنا میدونه.
یه چشمک به نوید زدم. از روم بلند شد و برگشت و ۶۹ شدیم و اون کیر منو ساک میزد و منم کیر نوید و میمالیدم و میخوردم. زیاد طول نکشید تا جفتمون تقریبا با هم توی دهن هم ارضا شدیم. نوید از روم بلند شد و اومد سمت و صورتش و کامل به من نزدیک نکرده بود که ابم داشت از کنار لباش میریخت. سرمو بلند کردم و با ولع شروع کردیم به خوردن لبای همو و با زبونامون با ابمون بازی میکردیم. سانازم مشغول تماشامون بود.
نمایشمون که تموم شد نوید از بینمون بلند شد.
-من برم به دوش بگیرم و یکم جم و جور کنم تا پریسا هم بیاد کم کم. بعدش شما میتونید برید حموم.
منم بدن گرم و نرم لخت و خیس از عرق سانازو بغل کردم و تا نوید از حموم بیاد با هم چرت زدیم.
just do it
     
  
مرد

 
هفدهم

با دانیال قرار داشتیم و به ساناز گفتم حتما بمونه که وقتی دانیال اومد اونم باشه. اما خبری از دانیال نشد. خودش بهمون زنگ زد و گفت که مادرش اجازه نمیده دیگه از خونه بره بیرون.

آپارتمان خیلی بزرگی نداشتن ولی وسایل تزیینی و مبلمان استیل پر زرق و برقشون نشان میداد که چه سلیقه ای دارن. دانیال درو به روم باز کرد و یکمی نشست تا مادرش اومد. یه خانوم مداقل چهل و پنج ساله که مشخصا به تازگی بینی و گونه هاشو عمل کرده بود و آرایش نسبتا غلیظی داشت.
یه ساپورت خیلی تنگ مشکی پوشیده بود که حتی سایه روشن چربی های رونش هم دیده میشد با تیشرت یقه هفت باز نخی که کمی از خط سینه‌ش رو توی سوتین مشکیش نمایش میداد. موهای بلندش مخلوطی از بلوند و مشکی بودن. سینه های کوچیکی هم نداشت و دانیال حق داشت به همچین زنی که توی خونه هم انقدر به خودش میرسه نظر داشته باشه. اومد نشست روبروم و شروع کردیم به صحبت کردن.
طرز تفکر و صحبت کردنش نشون میداد متاسفانه آدم خیلی با شخصیتی نیست. من ناخواسته طرف دانیال بودم.
-ببینیم خانوم محترم، عذرخواهی میکنم فامیلی شریفتون چی بود؟
-میتونی سهیلا صدام کنی.
ببینید سهیلا خانوم، من به عنوان یه دوست و روانشناس از شما خواهش کردم که اجازه بدید با هاتون در مورد دانیال صحبت کنم. اون الان تو سن حساسیه و اگه حواستون بهش نباشه ممکنه ضربه روحی بخوره.
مطمئن بودم شعورش رو نداره که بفهمه من دارم دروغ میگم. باید اول میفهمیدم مشکلش با دانیال چیه و چرا انقد توی خونه جلوش راحت میگرده.
-ببینید جناب، این بچه دیگه کفر منو دراورده بود. توی مدرسه چند باز بازیکی از بچه ها گرفته بودنش که تو دستشوی داشتن به قول خودشون دودولاشونو اندازه میگیرفتن. من که میدونستم این تخم سگا میخاستن چیکار کنن.
راستش یکه خوردم این زن دهنشم چاک و بست نداشت و انقدر تند داشت صحبت میکرد. من سعی کردم ولی ارومش کنم.
-ببینید سهیلا جان، شما که مشخصه انقدر فهمیده و با تجربه هستید، باید بدونید که پسرا توی سن بلوغ چقدر انرژی دارن که باید تخلیه بشه.
حالا برای بعضی ها این انرژی توی ورزش تخلیه میشه در بعضی ها هم به صورت تمایلات جنسی بروز پیدا میکنه.
-هیچی دیگه همین مونده یه پسر همجنس باز تربیت کنم که همه بگن پسر فلانی کونیه.
دیگه داشتم شاخ در میاوردم. باز خودمو کنترل کردم: نه ببینید، اولا این که هرکسی همجنس گرا باشه منحرف نیست. از شما بعیده که تفکرات قدیمی داشته باشید. دوما توی این سن این بچه گزینه دیگه ای نداشته که شهوتشو خالی کنه. به خاطر همین خیلی از پسرا با همجنسشون یه رابطه هایی اونم سطحی دارن که با بالا رفتن سنشون کم کم از بین میره مگه اینکه واقعا همجنس گرا باشن.
-شما دیگه خیلی داری جدی میگیری قضیه رو. اصلا اینا به کنار. اون پسر تخم سگ که شلوار اینارو تو دستشویی میکشید پایین از مدرسه اخراج کردن. ولی مسئله این نیست.
-پس چیه؟
-این هنوز پشت لبش سبز نشده پشمام در نیومده به منم نظر داره.
ظاهرا خودش میخاست بحثو باز کنه.
-شما چون روانشناسی دکتری محرمی من دارم این حرفارو میزنم. باباش اگه یه روزی بفهمه سرشو میبره.
-مگه چیکار کرده که همچین فکری میکنی؟
منم تصمیم گرفتم کم کم باهاش خودمونی بشم.
-توی خونه همش چشمش به پرو پاچه‌ی منه.
-مطمئنی سهیلا خانوم؟
-مطمئنم؟ با چشمای خودم چندین بار توی آیینه دیدم وقتی از حموم میاد پشت در اتاق وای میسته و لباس پوشیدن منو نگاه میکنه. احمق نمیگه سایه‌ش میفته جلوی در.
-خب کی درب اتاق رو موقع لباس عوض کردن باز میزاره؟
-وا خونه‌ی خودمه میخام راحت باشم. یا شما که شمسا جان رواشناسی فکر کن اصلا به جای دانیال به جای من مراجعتم. وقتایی که توی خونه با دامن میگردم چشمش همش توی پاهای منه. وقتی پامو میندازم روی پام جوری به رونام خیره میشه مث گرگی که میخاد به بره حمله کنه.
صدامو اروم تر کردم و اومدم روی مبل کناریش نشستم.
-ببخشید نمیخوام صدامونو بشنوه. خب بهش حق نمیدی؟ شما هم ماشالا کم از زیبایی نداری، اون طفلکی هم سختشه وقتی شما جلوش انقدر راحت میگردی و لباس عوض میکنی.
از تعریفم خوشش اومد و یکمی از اون عبوثی چهرهش کم شد.
-خب دلم میخواد راحت باشم، شما راحت نمیگردی توی خونه‌ی خودت؟ با صدای خیلی اروم تر گفت: بابا ادم دلش میخواد چند ساعتی که خونس بدون سوتین باشه. لباس کوتاه بپوشه هوا گرمه خب. نمیشه که همش چشمش خیره به سینه ای من باشه.
این زن دیگه داشت منم تحریک میکرد. گرچه از شخصیتش خوشم نمیومد ولی نمیتونستم از ظاهرش بگذرم. تا حالا با یه به اصطلاح پلنگ سن بالا نبودم.
-خب ... بله حق داری، ادم دلش میخاد راحت باشه. ولی ازونجا که این بچه توی محدودیته نباید بخاطر اینکارا سرزنشش کنی.
-کدوم محدودیت؟ میدونی توی کامپیوترش چقدر فیلم سوپر پیدا کردم؟ انقدر خودارضایی کرده که داره ضعف میره.
-باید یه جوری خودشو تخلیه کنه دیگه. متاسفانه توی جامعه ما خودارضایی یه تابوعه. ولی هرکسی بهش نیاز داره. البته در حد تعادل.
-خب گیریم که قبول. ببین شمسا جان من ...
یکمی اومد سمت من و دستشو گذاشت روی زانوم و سرشو خم کرد سمت من. انگار که میخاست چیزیو خیلی اروم در گوشم بگه.منم گوشمو بهش نزدیک کردم و از اون زاویه بالا خیلی راحت میتونستم از داخل یقه‌ش سینه های سفیدش رو که توی سوتین مشکیش‌ بودن ببینم.
-اون حرومزاده از من فیلم میگیره.
-چی؟
-خودم دیدم. انقدر سعی میکنه تابلو نباشه که بدتر تابلو میشه. یبار قبل اینکه برم حموم دیدم گوشیش روی قفسه لباساس جوری که دوربینش روبروی در حمومه. جایی که معمولا لباسامونو در میاریم.
-مطمئنین؟
-پس چی، منم تابلو نکردم و رفتم جلوش لباسامو دراوردم، البته لباس زیرمو درنیاوردم و رفتم تو. وقتی برگشتم گوشی دیگه نبود و تا شب دانیال به ندرت از اتاقش میومد بیرون. معلوم بود خودشو خفه کرده بود انقدر کق زده بود، اونم با هیکل لخت مادرش.
هنوز به رک بودنش عادت نکرده بودم. ولی شهوت منم کم کم بالا زده بود. شروع کردم به چرت و پرت گفتن و نمیدونم چرا مطمئن بودم که جواب میده.
-راستش شهلا جان. اولا من بهش کاملا حق میدم که با بودن همیجین جواهری توی خونه انقدر تحریک بشه. نه دانیال حتی یوزارسیف.
باز خوشش اوند از تعریفم و لبخند زد.
-میگی ینی ازین به بعد جلوش مانتو بپوشم.
-نه ولی ... ببین این چیزی که میگم کاملا علمی هستش. یه سوال دارم راستش رو بگو. شما از سکس با همسرت کاملا راضی هستی؟
حالا نوبت من بود حمله کنم. اون ولی خودشو نباخت و یکم خیره نگام کرد.
-مگه نگفتی من روانشناستم. الان بهم صادقانه جواب بده من محرمتم.
-اروم گفت: راستش نه.
-خب، همسرت چهره به این زیباییت رو میبینه؟ یا اصلا تحسینت میکنه؟
-اون که اصلا.
-برای همسرتم همینطور که جلوی دانیال میگردی لباس راحت میپوشی؟
-راستش نه دیگه.
-حالا کاملا صادقانه بگو.
از روی مبل کناری بلند شدم و اومدم بی فاصله روی کناپه کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی پاش اروم ادامه دادم:
-قبول نداری که وقتی توی خونه جلوی دانیال راحت میگردی یه حسی بهت میگه که اینکارو بکن؟
جواب نداد و فقط نگاهم کرد.
-یه حسی درونت هست که فقط وقتی ارضا میشه که بدنت رو مثل یه طاووس به نمایش بذاری. اما ذره ذره. قبول نداری وقتی دامن کوتاه میپوشی به این فکر میکنی که یکی هست با دیدن پاهای زیبات تحریک بشه و تحسینشون کنه؟
نگاهشو ازم گرفت و پایینو نگاه کرد.
-وقتی که میشینی جلوش از عمد پاتو نمیندازی روی پات تا بتونه رون سفیدت رو کامل ببینه و تحریک بشه؟
سکوت کرده بود و فقط گوش میداد.
-یا وقتی که لباس میپوشی، یه ندایی بهت نمیگه که سوتین نپوشی تا پسرت دوباره در حسرت سینه هایی باشه که یه روز ازشون شیر میخورده؟
یا وقتی مثل یه فرشته جلو ی آیینه لخت مادرزاد واستادی و داری موهاتو شونه میکنی به این فکر نمیکنی که چرا در اتاق رو نبستی؟ که چرا ته دلت دوست داری پسرت یواشکی بدن سفیدت رو برانداز کنه و با دستش آلتش رو که کم کم داره مرد میشه نوازش کنه؟
صورتش رو اورد بالا و منم خیره نگاهش کردم. چند ثانیه بی کلام گذشت تا گفتم: هیچ کس رو نباید برای تحسین کردن چنین فرشته ای سرزنش کرد.
لبامون به هم نزدیک شد و آروم چشمامون بسته شد و همه جا تاریک شد و تنها چشمی که بین ما باز بود چشم شهوت بود.
وقتی که به خودم اومدم که بدن عرق کرده سهیلا رو زیر خودم دیدم، پوست سفیدش حسابی قرمز شده بود و صورتش خیس از عرق بود و نفس نفس میزد، بین خنده و گریه در نوسان بود. با چنان جیغی ارضا
شده بود که مطمئن بودیم دانیال از توی اتاقش صدامون رو شنیده. من ولی ارضا نشده بودم. آروم کیرمو کشیدم بیرون و دوباره لباشو بوس کردم. با چهره ای خمار نگاهم میکرد.
-حالا وقتشه.
پرسید: وقتی چی؟
بهش مهلت ندادم. گفتم: باید به فکر خودتو پسرت باشی. دانیال... بیا...
-مات و مبهوت نگاهم میکرد: نه دیوونه این چه کاریه نباید مارو تو این وضعیت ببینه.
-ینی فکر میکنی تا حالا نفهمیده؟
دانیال از اتاقش اومد بیرون. سهیلا دستپاچه شد و خودشو زیر من پنهان کرده بود. از روی سهیلا بلند شدم و کنارش روی همون کاناپه نشستم. سهیلا با یه دستش سینه هاشو گرفت که خیلی تاثیری نداشت. دستش دیگهشم گذاشت روی کسش.
-برو توی اتاقت پسره بی حیا بدو...
سریع دست دانیالو گرفتم نگهش داشتم کنار خودم. -نرو عزیزم. همینجا واستا. لباستام در بیار.
سهیلا به من نگاه کرد و گفت: چی داری میگی؟
-من میدونم چیکار دارم میکنم، میخام مشکل شمارو حل کنم.
به دانیال اشاره کردم و اونم شروع کرد لباسشو دراودن.
دانیال تمام لباس هاشو دراورد و لخت کنار من ایستاد بود.
کیرش انگار بین شق شدن و خوابیدن مردد بود. دستشو گرفتمو نشوندمش روی پای خودم. اروم کیرشو نوازش میکردم و گرماشو حس میکردم. دست دیگمو بردم سمت سهیلا و دستشو از روی سینه هاش برداشتم و البته با مقاومت زیادی هم روبرو نشدم. بعد رفتم پایین سمت کسش که هنوز خیس بود، شروع کردم و اروم دستمو چرخوندن تا کم کم دستشو از روی دستم برداشت. داشتم کم کم پرده حیارو بین این مادر پسر برمیداشتم. با دست راستم کس سهیلارو میمالیدم و با دست چپم کیر دانیال.
-خوب نگاه کن. این همون سینه هایی نیست که ارزوشو داشتی؟ دست راستمو که خیس شده بود از روی کس سهیلا برداشتم و به دانیال نشون دادم. -ببین چه خیسه! دوست داری کیرتو با آب کس سهیلا جون بمالم؟
منتظر جواب نشدم و با دست خیسم واسه دانیال جق میزدم.
از روی پام بلندش کردم و جا باز کردم و نشوندمش بین خودم و سهیلا. سهیلا دیگه هیچی نمیگفت.
-نمیخای به سینه های مامان دست بزنی؟
دست دانیالو گرفتم و گذاشتم روی سینه‌ی سهیلا و کمی مالوندمش تا خودش ادامه بده. به سهیل گفتم: نمیخای طعم کیر پسرتو بچشی؟
خم شدم روی پای دانیالو یکمی براش ساک زدم که کیرش هنوز طعم کس سهیلا رو میداد. دست سهیلا رو گرفتمو کشوندمش خودمو در حالیکه صورتامون درست جلوی دانیال بود ازش لب گرفتم. انتظار نداشت سکسمون به اینجا ختم بشه ولی دیگه همراهی میکرد. لبمو ازش جدا کردم و سرشو نزدیک کیر دانیال کردم تا اروم براش ساک بزنه. سهیلا خم شد و کم کم شروع کرد به ساک زدن. دانیال مبهوط داشت نگاه میکرد که چجوری موهای خوشرنگ مادرش روی کیرش بالا و پایین میرفت و نگاهش به کمر سفید سهیلا افتاد که در انتها به باسنش ختم میشد. دانیال دیگه از شوک درومده بود و آهش بلند شده بود. تا الانم خیلی دووم اورده بود. سهیلا حرکتشو تند تر کرد تا دانیال با فریاد شروع کرد به ارضا شدن و ناخودآگاه با دستش سر سهیلا رو نگه داشته بود که کیرشو در نیاره. سهیلا که اب دانیال پریده بود توی گلوش یکمی سرفه کرد اما جهش اب دانیال که تموم شد یکمی دیگه براش ساک زد و سرشو اورد بالا، چشماش قرمز شده بود و اب دانیال از لبش میچکید.
رفتم سمتشو ازش لب گرفتم. بعد کشیدم و عقب و نگاهشون کردم، انگار شیطانی بودم بین مادر و پسر که جفتشون راهی برای ارضای شهوتشون نداشتن. یه لب از دانیال گرفتم و بعد دستمو گذاشتم پشت کمر جفتشون تا لبای همدیگرو ببوسن. اروم اروم شروع کردن و دانیال داشت باقیمونده آبش رو از لبای مادرش میچشید.
گفتم: خب چطور بود؟
جفتمون فقط نگاهم کردن.
- نمیخوای حالا کس مامان سهیلا رو خوب کشفش کنی؟
خیلی ازوم سهیلا رو به عقب هل دادم و پاهاشو باز کردم.
موهای بالای کسش روی بدن سفیدش خیلی زیبا بود.
دست دانیالو گرفتمو گذاشتم روی کسش و اروم مالوندم.
جفتشون تازه ارضا شده بودن. نمیخاستم مجبورشون کنم جلوی من با هم سکس کنن، من کارمو کرده بودم.
-ازین به بعد باید هوای این کسو داشته باشی.
دانیال لبخند زد.
- توام باید هوای این کیرو داشته باشی. اگه نمیخای جای غریبه بره خودت هواش‌ داشته باش.
چشمم به کیر دانیال افتاد که همینطور که دستش روی کس سهیلا بود داشت شق میشد.
به سهیلا چشمک زدم. با لبخند به دانیال گفت: میخای امتحان کنی؟ دوست داری کس مامان سهیلاتو امتحان کنی؟
جابجا شد و پاهاشو باز کرد و دانیال اومد که بشینه روی پاش.
-خب کار من دیگه اینجا تمومه. بهتون خوش بگذره. لبای جفتشونو بوسیدم و همینطور که داشتن شروع میکردن من لباسم‌و پوشیدم و زدم بیرون.
just do it
     
  ویرایش شده توسط: shamsaaa   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آلزایمر قسمت آخر

رابطه ما چهار نفر جوری بین ما تعریف شده بود که انگار هیچ نسبت مشخصی با هم نداشتیم ولی کاملا از جایگاه همدیگه با خبر بودیم.
من پریسارو بیش از حد دوست داشتم و از اونجاییکه دیگه نگرانی ای نداشتم که در مورد من و ساناز و نوید چه فکری میکنه هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشدم. از طرفی هر از گاهی هم با نوید رابطه داشتم و مثل دوست و برادر همفکر و حامی و سنگ صبور من بود. رابطه‌م با ساناز و مامان پری کمتر شده بود و اما نمیخاستم ساناز فکر کنه که با اومدن پریسا فراموشش میکنم. شاید بیشتر شبیه یه رابطه خواهر و برادری واقعی شده بود. همچنین میدونستم که پریسا و ساناز هم
گاهی شیطونی هایی با هم میکنن. احساس کردم چیزی که مارو به هم نزدیک تر میکنه سفره.
یه سفر دو سه روزه چهار تایی به دوبی میتونست حالمونو سرجاش بیاره.
یه هتل ارزون قیمت گرفتیم و همون روز اول کلی چرخیدیم. متاسفانه هتل اشتباهی به جای دو تا اتاق یه اتاق دو تخته بامون نگه داشته بود.
عصری برگشتیم به هتل و دوباره رفتیم سراغ پذیرش. -قول دادن که تا شب یه اتاق دو نفره دیگه خالی میشه و ما میتونیم جامونو عوض کنیم.
نوید رفت یکمی خرت و پرت بخره و ما رفتیم بالا. هوا گرم بود و هر سه تامون نیاز به دوش داشتیم.
ساناز و پریسا جفتشون تیسرت نخی سفید پوشیده بودن که سوتیناس رنگیشونو با کمی دقت میشد دید. برعکس پریسا ساناز حسابی عرق کرده بود و تیشرتش حسابی خیس بود. تا رفتیم داخل من گفتم
-خب کی اول بره حموم؟
ساناز گفت -معلومه خانوما مقدم ترن.
پریسام ادامه داد: بله، اول ما میریم و شما منتظر میمونی بعدش میری.
گفتم: عه با هم میخایین برین حموم؟ میشه منم بیام سه تایی بریم؟
پریسا چشم غره رفت به من و ظاهرا دوست نداشت خیلی به روش بیارم و جلوی ساناز باهاش شوخی کنم گفت: نخیر هر کی تنهایی میره.
من ولو شدم روی تختمو و سانازم روی اون یکی تخت نشست. پریسا جلوی در حموم لباساشو دراورد و با شورت و سوتین رفت داخل. ساناز کنار من روی تخت نشسته بود و بهم لبخند زد. گفت: اذیتش نکن. خجالت میکشه وقتی به روش میاری که با من رابطه داره، دوست داره براش یه چیز شخصی بمونه.
-خب چی میشه منم یبار بیننده باشم؟ ما که دیگه چیزی از هم پنهون نداریم. اصلا چی میشه سه نفری باشیم؟
-اینو دیگه نمیدونم. وای من خیس عرقم اصلا نمیتونم اینجوری بشینم.
ساناز بلند شد و تی شرتشو دراورد. روی شونه هاش و میون سینه هاش ازعرق خیس بود. من همینجوری تماشاش میکردم. سوتینش رو باز کرد و با تیشرتش عرق زیر بغلش و زیر سینه هاشو پاک کرد.
-من نمیتونم صبر کنم، میرم تو. شلوارک و شورتشم جلوی من دراورد و حوله‌شو برداشت و رفت توی حموم.
اول صدای یه جیغ کوچیک اومد و احتمالا اعتراض پریسا و کم کم صدای خنده. هفت هشت دقیقه نگذشته بود که پریسا با حوله استخری هتل اومد بیرون و اومد کنار من لبه تخت نشست.
-عافیت باشی!
با دستم موهای خیسش رو از روی گردنش کنار زدم و نوازش کردم.
-ممنونم عزیزم.
خم شد روم تا لبامو ببوسه. دستم رو گذاشتم پشتش و نذاشتم بلند شه و به بوسیدن لباش ادامه دادم.
یه لحظه خودش رو ازم جدا کرد و گفت الان ساناز میاد زشته.
خندیدم و دوباره کشیدمش سمت خودم و مشغول خوردن لبای مثل عسلش شدم. کم کم خابوندمش کنار خودم و حوله‌ش رو که شل شده بود زدم کنار و دستمو رسوندم به لای پاش. کمی با موهای نرم کسش بازی کردم و دستمو بردم پایین تر که دیدم خیسی کسش از شهوتش داره میگه که احتمالا به دست ساناز توی حموم بیدار شده. اروم دستمو میچرخوندم و لباشو میخودم. میدونستم نگران ورود سانازه. صدای آب هنوز میومد. تحریک شده بود و اروم همراهیم میکرد و از روی شلوار کیرمو میمالید. توی همون حالت شلوار و شورتمو دراوردم و سر کیرمو روی کسش بالا و پایین میمالیدم که آهش بلند شد.
-وای نکن شمسا، خیسم کردی! میزاشتی بریم اتاق خودمون بعد.
-جونم.. کس عشقمو میخام، کس تنگتو میخام.
همینطور که به پهلو خوابیده بودیم کیرمو یکمی فشار دادم و نوکش رفت تو. اونقدری خیس بود که درد نکشه ولی یه جیغ زد.
-وای دیوونه سوختم. بدون کاندوم؟
-دیگه دیره عزیزم. آروم آروم هل دادم کیرمو توی کسش و شروع کردم به عقب و جلو کردن. صدای اب چند دقیقه ای میشد که قطع شده بود. کیرمو توی کس لزج و داغ پریسا عقب جلو میکردم. پریسا پشتش به تخت ساناز بود. جشماشو بسته بود و ناله میکرد و آروم چوچولش رو میمالید.
بدنمو بهش چسبوندمو سرمو گذاشتم کنار سرش و سعی کردم تا ته کیرمو فرو کنم که دیدم ساناز روی تختش نشسته و مشغول تماشای ماست. حوله‌ش دورش بود و سینه های توپولش اویزون. بدون کاندوم خیلی نمیتونستم مقاومت کنم و حالا هم که ساناز داشت مارو تماشا میکرد سخت تر بود.
داشتم ریتمو تند تر میکردم که پریسا گفت: وای اینجوری سختمه. بشین و تکیه بده به بالاسری تخت تا من بشینم روت. من بلند شدم نشستم تکیه دادم و پریسام بلند شد و اومد بشینه روی کیر که نگاهش به ساناز افتاد و جیغ زد: وای تو کی درومدی؟
گفتم: ولش کن اونو بدو الان میخابه! کشوندمش روی خودم و آروم نشست روی کیرم و منم با دوتا دستام کونشو چنگ زدم و بالا پایین میکردم. همینطور که بالا و پایین میرفت به ساناز اشاره کردم که بیاد سمتمون. ساناز اوم کنارمون نشست و شروع کرد نوبتی به بوس کردن لبای من و پریسا. پریسا از فکر بودن ساناز دیگه معذب نبود و کم کم ناله هاش به فریاد تبدیل شد تا با منقبض شدن بدنش فهمیدم ارضا شد.
چند لحظه ای همونجوری توی بغلم نگهش داشتم تا
اروم از روم بلند شد و طاق باز به سمت پایین تخت ولو شد. من ولی مقاومت کرده بودم و هنوز ارضا نشده بودم. ساناز خم شد و با بوسه هاش از روی ساقای سفید پریسا رفت بالا تا رسید به صورتش و لباش.
پریسا بدون اینکه چشماشو باز کنه لبای سانازو بوسید.
ساناز گفت: حالا این داداش مارو قرض میدی بهمون یکمی؟
پریسا به زور چشمای خمارشو باز کرد و یه لبخندی زد و با تکون سر جواب مثبت داد.
کیرم خیس از اب پریسا بود، با دستمال تمیزش کردم تا ساناز برام یکمی ساک بزنه و بیدارش کنه. میخاست بشینه روم که هولش دادم طاق باز کنار پریسا و اومدم وسط پاش و اروم کیرمو فرستادم توی کس نرمش و شروع کردم به عقب جلو کردن. محو سینه هاش بودم که با تکون های من میچرخیدن و عصب جلو میرفتن. دیدم پریسام چشماشو باز کرده و داره با لذت سانازو نگاه میکنه. دست پریسا رو گرفتم و گذاشتم روی چوچول ساناز تا براش بماله. سانازم زمان زیادی نیاز نداشت تا ارضا شه. دیگه دلیلی برای مقاومت نداشتم و تا نزدیک شدم کیرمو از کس ساناز دراوردم و ابمو ریختم روی شکمش. دمر افتادم کنار ساناز و چشمامو بستم .
چند ثانیه بعد صدای نوید خواب رو از سرمون پروند.
پریسا دست برد به ملافه زیرمون که جمع شده بود و سعی کرد بدنشو بپوشونه ساناز ولی خیلی تلاشی نکرد که آبرو داری کنه
پریسا خیلی هول و با تته پته گفت: ما حموم بودیم ینی قرار بود بهمون اتاق جدا بدن بچه ها عجله داشتن ولی ...
معلوم نبود چی داره میگه ولی نمیشد اون بدنای خیس از عرق و موهای به هم ریختمونو پنهان کنیم. نوید با خنده
-به به! میبینم که پریسا خانمم وارد جمع کردین!
پریسا تعجب کرد و منو سانازو نگاه کرد و گفت: کدوم جمع؟
یادم نبود که از سکس سه نفره ما خبر نداره. گرچه میدونست ما جدا جدا باهام بودیم ولی این تابو شکنی براش جدید بود.
من که میخاستم جو رو اروم نگه دارم بلند شدم و رفتم کنار نوید و گفتم: ما میخاستیم یه چیزایی رو تجربه کنیم. البته ساناز بیشتر دلش میخاست. نمیدونستیم واکنش تو چیه ولی قصد نداشتیم ازت چیزیو پنهان کنیم.
پریسا سانازو چپ چپ نگاه کرد. ساناز خندید و گفت: خب همیشه دوست داشتم بدونم چه حسی داره وقتی دو تا کیر همزمان میره توی آدم.
پریسا انتظار شنیدن کلمه کیرو جلوی برادرش نداشت. ساناز از روی شلوار کیر نوید و گرفت و گفت:اگه بدونی داداشت چه کیر ترو تمیزی داره! حیف که از دخترا دریغش میکنه.
من نویدو کشیدم سمت خودم و گفتم: برای اینکه یه مرد بهتر میدونه چجوری باید با این رفتار کنه. دست سانازو پس زدم و دستمو گذاشتم روی کیر نوید از روی شلوارش. باز تحریک شده بودم و دلم میخاست این تابو رو جلوی پریسا بشکنم، انگار اینجا که بودیم از اخلاق و عرف و هر مزخرفی هم که میشناختیم دور باشیم. کیر نوید در حالت عادی کوچیک نبود ولی احساس کردم سفت شده و با نگاه ساناز و پریسا روی کیرم فهمیدم که مال منم باز کامل راست شده. نویدم کیرمو گرفت توی دستشو سرسو برگردوند سمت من و لبامون رفت توی هم. همینطور که جلوی دخترا از هم لب میگرفتیم اول تی شرت نویدو از سرش دراوردم و بعد شلوارو شورتشو جلوی پریسا کامل کشیدم پایین.
نمیدونستم الان پریسا چه حسی داره. دیدن معاشقه دو تا مرد که یکیش برادرشه و دیگری شاید همسر آیندش. نویدو هل دادم روی تخت کناری و شروع کردم به بوسیدن سینه ها و شکمش و پهلو هاش و اومدم پایین تر.
چشمامو بستمو صورتمو آروم مالوندم به کیرش. با بوسه های کوچیک شروع کردم و کم کم زبونمو از پایین تا بالای کیرش میکشیدم و به نوکش که میرسیدم زبونم دور کلاهکش میچرخوندم تا بالخره شروع کردم به خوردنش و براش ساک میزدم. خیلی نمیتونستم ببرمش تو. ولی باز همونم کافی بود تا لذت بیرم و آه نویدو بشنوم.
یه لحظه چشمم به پریسا افتاد که تو بغل ساناز دراز کشیده بود و ساناز از پشت بغلش کرده بود. ملافه رو کامل کشیده بودن روی خودشون ولی تکونای ریز ملافه انگار نشون میداد که دست ساناز داره روی کس پریسا میچرخه. مشغول ساک زدن و مالیدن کیر سفید و نرم نوید بودم که چشمم بهش افتاد که دستشو میچرخونه. منظورش این بود که ۶۹ بشیم. نوید یکم اومد پایین ترو من برعکس شدم و رفتم روش تا اونم بتونه کیرمو بخوره. حس خیسی دهنش و زبونش و حتی خوردن دندوناش به کیرم دیوونم میکرد. سرمو بردم پایین تر تا خودمو به سوراخ کونش برسونم و براش لیس بزنم.
خیلی توی اون حالت نتوستم بمونم. از رو نوید بلند شدم و امدم پایین پاش و پاهاشو دادم بالارو رفتم سراغ سوراخ کون تمیزش. با زبون افتادم به جونش و براش لیس میزدم و کم کم انگشتمو فرو میکردم توش.
ته دلم دوست داشتم که پریسا داره منو میبینه که با چه ملچ و ملوچی کون سفید برادرشو میخورم.
دیگه وقت کردن بود. بلند شدم و از توی کیفم کاندوم برداشتم و اومدم بین پاش. نگاهم باز به پریسا افتاد که ملافه از روی سینه هاش کنار رفته بود. یه دست ساناز روی سینه پریسا بود و دست دیگش حتما بین پاهاش.
دیگه نه تنها خجالتی نداشتم برعکس انگار دوست داشتم پریسا سکس منو با برادرش ببینه. اروم کیرمو فرو میکردم توی کون نوید که با ناله‌های نوید همراه شد. شروع کردم به عقب جلو کردن و کیر نویدم میمالیدم.
صدای نوید بلند شده بود و خودشم تو مالیدن کیرش بخ من کمک میکرد.
با داد پریسا جفتمون سرمونو چرخوندیم سمتشونو دیدیم که ساناز بین پاهای پریساست و داره کسش رو با ملچ و مولوچ میخوره. چیزی که توجهمونو جلب کرد همون دیلدوی کوچیکی بود که یه روزی کون من باهاش باز شد. ساناز سر دیلدو رو توی کون پریسا فرو کرده بود و صورت سفیدش پریسا از درد یا لذت قرمز شده بود.
دیدن این صحنه بد جوری تحریکم کرد و باعث شد چنتا ضربه محکم به نوید بزنم که دادش بره هوا. هیچ وقت فکر نمیکردم پریسا هم راضی به سکس از کون بشه. نویدم داشت به اوج لذت میرسید و کیرشو تند تر میمالوند تا بالاخره فوران آبش روی شکمش و حتی تا روی سینه هاشو زیر گلوش اومد.
من ادامه ندادم و آروم کیرمو دراوردم و کاندومشم کشیدم بیرون. خم شدم روی نویدو لباشو بوسیدم. همینطور بین پاهاش نشسته بودم و با نوید مشغول تماشای پریسا بودیم که با دیلدویی که توی کونش بود انگار نوع جدیدی از لذت رو تجربه میکرد. با چنان فریادی ارضا شدو چنان بدنش منقبض شد که من ترسیدم. ساناز دیلدو رو آروم از توی کونش دراورد و رفت کنارش خابید و ملافه رو کشید روی خودشون و با لبخند مارو نگاه میکرد. من ولی توی کون نوید ارضا نشدم و هنوز حسری بودم. رسیدم به زیبا ترین بخش قضیه. دولا شدم و کیرشو که داشت میخابید یکمی خوردم و شروع کردن به لیسیدن و مکیدن آبش از روی شیکمش و سینه هاش. خیلی آروم و با دقت آب گرم و لزجشو لیس میزدم و از روی بدنش میمکیدم. پریسا هم چشماشو باز کرده بود و مارو نگاه میکرد.
رفتم بالا تا رسیدم به صورتش. خیلی آروم آبشو سر دادم روی لباش و دهنش بعد شروع کردم به خوردن لباش و لیسیدن صورتش. ااخ که شهوت آدم رو به چه کارهایی وادار نمیکنه.
منم ولو شدم تو بغل نوید و ذل زدیم به تخت دخترا. نوید گفت: تو ارضا نشدی ولی. داشت کیرمو میمالوند.
گفتم: کیرتو میخام. بلند شدم. میخاستم اخرین فانتزیمو عملی کنم. اومدم سمت دخترا و نشستم کنار پریسا. گفتم: خوبی؟
با لبخند سرشو تکون داد. گفتم اجازه هست؟ گفت: وای من دیگه جون ندارم.
گفتم: نترس، اگه کیر داداشت توی کونم باشه من زیاد دووم نمیارم.
همینطور که بین پاهای پریسا بودم و کیرمو اروم میکردم توی کس خیسش، نویدم اومد روی همون تخت پشت من. من دولا سده بودم روی پریسا و اروم میکردمش که دستای نوید روی کونم و زبونش رو روی سوراخم حس کردم. همونطور خم موندم تا نوید اروم کیرش رو بده تو. دردش جوری بدنمو کرفت که دادم بلند شد و پریسا چنان جانی گفت که همه‌ی دردم تبدیل به لذت شد. یکمی از کیر نوید که رفت تو اروم عقب جلو کردم. دیگه برای منم جونی نمونده بود. کم کم ریتم نویدم با من هماهنگ شد و بین کیر اون و کس پریسا در حرکت بودم. چهار نفری روی تخت بودیم و سانازم مارو تماشا میکرد. بوی عرقی اتاق هتل رو پر کرده بود که اگه کسی چشم بسته میومد داخل اتاق میفهمید گه خبره.
دیگه دلیلی برای مقاومت نداشتم و میدونستم پریسام دیگه نمیتونه ارضا شه، حرکتمو تند کردم و به استانه ارضا شدن که رسیدم کیرمو کشیدم بیرون و ابم پاشید روی سینه های پریسا و کمی روی پلک چشمش، کمی غافلگیر بود و چشماشو بست. -وای چی کار کردی! چه جونی داری تو.
کیر نوید هنوز توی کونم بود و من ادامه دادم تا نویدم اکه میخاد بتونه باز ارضا شه. همینطور که روی پریسا بودم زانوهامو بغل پاهاش محمم کردم و روی پریسا قنبل کردم و صورتمو بردم روی صورت پریسا. نوید محکم تر منو میکرد و صورتم دقیقا روبروی صورت دریسا بود که با ضربه های نوید تکون میخورد و پریسا در حالی که هنوز آب من روی صورتش و یکی از چشماش بود خیره توی چشمام با جون گفتنش سعی میکرد از دردی که توی چشمام میبینه کم کنه. تا اینکه نویدم دادش بلند شد. منتطر بودم توی کونم خالی کنه ولی کشید بیرون و کاملا غیر عمدی از زیر من روی بدن پریسا خالی کرد آبش رو.
من از رو پریسا بلند شدم و ولو شدم بین ساناز و پریسا و نویدم ولو شد اون سمت پریسا. بدنش شده بود دریاچه اب من و برادرش. سرمو از روی صورت پریسا رسوندم به نوید و ازش لب گرفتم. بعدشم لبای پریسا رو بوسیدم. بعد از من پریسا نگاهش به صورت خمار بردارش افتاد و‌ لبای همدیگرو بوسیدن.
چهار نفرمون روی یه تخت به زور جا شده بودیم. تلفن کنار اتاق زنگ زد. ساناز نیم خیز شد و گوشیو برداشت. بعد از اینکه طرف حرفش تمام شد ساناز رو به ما لبخندی زد و گفت: نه جناب، همین اتاق دو تخته برای ما کافیه. لطفا اونو کنسل کنید.
من و نوید با انگشتامون روی دریاچه بدن و سینه های پریسا بازی میکردیمو انگاشتمونو میذاشتیم دهن هم. پریسا مارو نگاه میکرد گفت: شماها واقعا دیوونه اید. ولی..
گفتیم: ولی چی؟
-ولی من عاشقتونم.
نوید از روی تخت بلند شد و دست پریسا رو گرفت و رفتن روی تخت خودشون و لخت رفتن زیر ملافه. سانازم ملافه رو کشید روی خودشو منو چمشامو بستم.
انگار این همون دنیایی بود که میخاستم. همون فانتزی ای که میخاستم. دیگه هیچ چیزی رو نمیخاستم بهش اضافه کنم.

پایان
just do it
     
  
مرد

 
داستان خوبي بود و من حال كردم. ولي به عنوان شوخي ميگم،پيرمرده روهم ميكردي تا كسي از قلم نيوفتاده باشه
     
  
مرد

 
داستان تهران از زبان رجب ادامه نداره همین طور وسط کار ول شد
     
  
مرد

 
این داستانی که میذارم یه داستان زیباست حدود دو ماهه دنبالش بودم و بلاخره پیداش کردم از اونجایی که دوست دارم که داستانهای خودم رو بذارم ولی این فانتزی اونقدر جذاب بود که دلم خواست اینجا بذارم البته با ذکر منبع تا احترام نویسنده حفظ بشه و مخاطبان با لینکی که میذارم مستقیم به اصل اثر هدایت بشن
شکست با عزت بهتر از پیروزی با ذلت است
     
  
مرد

 
اجاره اتاق با مخلفات (1)
اتقاقی را که برایتان مینویسم یک سال قبل پیش اومد و شاید با خوندنش خیلی ها ایراد بگیرید که چرا زن شوهردار؟ اما تقصیر من که مجردی 35 ساله با کیر شق بودم نبود و شوهرش تقصیر داشت! البته اسامی اشخاص را عوض کردم تا مشکلی نباشه اما مکان و اتفاقات کاملاً واقعیه. شاید شما هم گذرتون به اونجا افتاده باشه یا تو چنین موقعیتی قرار گرفته باشید. نگین نه ما نمیکردیم که دروغه و سر خودتون را شیره نمالید.
اواسط هفته بود که بخاطر جر و بحث با شریک کاریم حوصله ادامه بحث را نداشتم و ماشین را روشن کرده و زدم به جاده. از کرج رفتم تهران و به سمت جاده هراز. ساعت دو بعدازظهر بود که به بابل رسیدم و جاتون خالی ناهار رازدم و به سمت بابلسر حرکت کردم.ده دقیقه ای تو راه بودم که تابلو اجاره اتاق را دم یک بنگاه دیدم.
دنبال جای خلوتی بودم که دو سه روزی تو حال خودم باشم. زدم بغل و داخل شدم.پسر جوانی بود که با دیدن من از جاش بلند شد و خوش آمد گفت. وقتی منظورم را از سفر فهمید پیشنهاد داد یک اتاق تو خونه ای تو یک ده هست و خانواده زندگی میکنند و کاری به کسی ندارند و راحت هستی. راه افتادیم و چند دقیقه بعد وارد ده شدیم. ده که نمیشد گفت بلکه خونه های ویلایی و باغ.
دم خونه ای ایسستادیم و زنگ زد. مرد میان سال حدوداً 45 ساله و سیه چرده ای که معلوم بود بنگیه در را باز کرد. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم تو. خانه ای بود با چهار اتاق که یکی را برای اجاره گذاشته بودند. تو ایوان هم زن جوان حدود 25 ساله نشسته بود با دوتا دختر 16 یا 17 ساله و ریز میخندیدند. مرده نشئه بود و معلوم بود حسابی خودش را ساخته و چرند میگفت.
خونه تمیزی بود و اتاق هم خوب و مرتب. ماشین را داخل خونه آوردم و رفتم تو اتاق تا استراحت کنم. یکربعی که گذشت در زدند و همون زن جوان بود که سینی چای به دست داخل شد. چای را که گذاشت چادر را از سرش انداخت و معلوم بود کارش عمدیه. زنی بود با 155 قد و لاغر و چشمهای درشت و گود رفته که معلوم بود شوهرش دیگه کونی براش باقی نذاشته!
چای را گذاشت که سراغ شوهرش غلام را گرفتم که انگار منتظر بود هرچی تو دلش هست را بیرون بریزه. زن دوم غلام بود و اسمش مهناز بود . یک دختر ده ساله داشت و یک پسر چهار ساله. وقتی بهش گفتم اینجا نوشیدنی الکلی خوب پیدا میشه یا نه؟ فوری موبایلش را در آورد و گفت چی میخوای زنگ بزنم برات بیارن!
خیلی زود باهام خودمونی شد و در حالی که میخندید گفت: اینجا همه چیز پیدا میشه فقط باید خرج کنی!
من که دنبال آرامش بودم فهمیدم خبری نیست و باید چند روزی حسابی لنگر بندازم. مقداری پول بهش دادم و خواستم ودکا برام بگیره. وقتی ازش پرسیدم شوهرت دلخور نشه با من گرم گرفت خندید و گفت:
نترس و نگران چیزی نباش. از در اتاق که بیرون رفت در را مخصوصا باز گذاشت تا توی ایوان را ببینم. زن جوان دیگری حدوداً بیست و دو سه ساله تو ایوان ایستاده و ما را نگاه میکرد. با دیدنش دلم لرزید، آنقدر زیبا بود که باورم نمیشد تو اون ده چنین لعبتی پیدا بشه. قد حدود 175 و سینه های هشتاد با موهایی قهوه ای که تا کمرش میرسید. چشمان روشن که پوست سفیدش به تمام این مشخصات جلای دیگه ای میداد.
نیم ساعت بعد که مهنازبا ودکا برگشت ازش پرسیدم: تو این خونه چند تا زن هستید مگه؟ خندید و گفت: معلومه حسابی چشم چرونی کردی ها؟ گفتم: نه بابا واسم سئوال شده! گفت: فقط من هستم و اونها دوستام هستن که میان پیشم. اون هم که محو تماشاش شدی فامیل شوهرمه و اسمش زینت هست.
پرسیدم : شوهرت ناراحت نمیشه با مسافرها راحت هستی؟ گفت: نه بابا! اون تو حال خودشه و کاری به من نداره. شما هم نمیخوره که آدم دردسر درست کنی باشی!
وقتی از اتاق خواست بره بیرون نگاهی کرد و گفت: اگر خواستی بعد از مشروب تریاک بکشی بیا تو اتاق بغلی ! نگاهم را که میخ شده بودم فهمید . گفت: چیه جا خوردی؟ گفتم نه اما بعد این دوتا ممکنه نیاز به چیزهای دیگه بشه! خندید و در حالی که در را میبست گفت: عجله نکن اون هم فراهمه و رفت.
در را که بست کمی ترسیدم واسه همین سریع به احسان شریکم که دعوام شده بود زنگ زدم و گفتم کار را ول کن که با کون افتادم تو ظرف عسل! وقتی توضیح دادم و آدرس را دادم خیالم راحت شد وفرداش قرار شده احسان هم بیاد.
یکساعتی تو خودم بودم و باورش برام سخت بود که زنی با 25 سال سن مثل یک خانم رئیس و کاملاً مسلط اینجور مشتری جذب کنه! جالبتر رفتار شوهرش بود که تو آلاچیقی تو باغ نشسته و قلیان میکشید و گه گداری بوی گند حشیش هم تو حیاط میپیچید. دو سه تا استکان ودکا خوردم و رفتم تو حیاط .مهناز دیگه چادر سفیدش را هم برداشته و راحت میچرخید. دختر و پسرش هم داشتند تاب بازی میکردند.غلام دستی تکان داد و تعارف کرد به قلیان اما دیدن چهره اش برام منزجر کننده بود.
کنار حوض کوچک حیاط آبی به دست و صورت زده و مهناز حوله تمیزی برام آورد. دیگه به عنوان خریدار نگاهش میکردم. کنارم ایستاده بود که پرسیدم: اتاق بغلی آماده است؟
خندید و گفت: آره. اهلش هستی؟ گفتم یکی دو بار امتحان کردم. گفت: میخوای زینت واست وافور بگیره؟ نگاهش کردم و گفتم: آره اما شوهرت؟ گفت: کاری نداره .اما من میگیرم که بهتر کامت شیرینتر بشه!
با تعجب نگاهش کردم. میدونستم بعد منقل و وافور باید سکس را باهاش بکنم اما اطمینان نداشتم و پرسیدم:
هنوز اطمینان ندارم.نگاهی کرد و گفت: شوهرم از تو خوشش اومده و میدونیم دردسر درست نمیکنی واسه همین زود رفتم سر اصل مطلب. هم نیاز مالی داریم و هم دو سالی هست که نمیتونه خوب بهم سرویس بده. همش دنبال عقبه و زود خراب میکنه.
هنوز بهت داشتم و برام قابل باور نبود. پرسیدم: پس زینت چی؟ گفت: زینت یکساله از شوهرش جدا شده و اگه میخواهیش باید بذاری واسه فردا چون امشب من نمیذارم در بری! خنده بلندی کرد و رفت سمت غلام. کنارش نشست و صدام کرد. کنار آلاچیق که رسیدم غلام بلند شد و پرسید: کم و کسری که نداری ؟ گفتم نه ممنون. گفت: بشین یک قلیون بکش تا منم منقل را آماده کنم. مهناز تو از آقا وحید پذیرایی کن.
مهناز کش و قوسی به هیکل ظریفش داد و جا را برای قلیان جلوی من باز کرد. سینه هاش کوچک بود و هفتاد به نظر میامد. متوجه شد دارم سینه هاش را نگاه میکنم .گفت: میخوای بهتر ببینی؟ سرم را بالا آورده و تو چشماش نگاه کردم. شهوت عجیبی تو چشمای گود رفته اش بود. صورت قشنگی نداشت اما مشخص بود تو رختخواب پوست آدم را میکنه!
آرام دکمه پیراهنش را باز کرد و سریع نشان داد. سینه هایی نه چندان کوچک اما با نوکی برآمده و هاله ای قهوه ای. گفتم: شوهرت و بچه ها را چکار میکنی؟ گفت : بریم تو اتاق ، دوساعتی میرن بیرون تا راحت باشیم. غلام تو ایوان داشت زغال را میچرخوند و لبخند میزد.
ده دقیقه بعد با رفتن ما تو اتاق از در خونه بیرون رفتن و با مهناز تنها شدم. نیم ساعتی با بساط مشغول شدیم و خودش هم کامی گرفت و دیگه تو بغل من ولو شده بود. از زندگیش گفت که تو 15 سالگی با غلام آشنا شده و با اینکه میدونسته زن داره دختریش را تو تهران بهش داده. بعد اومده شمال و شده هووی زن اول غلام. مستی بوی تریاک هواییم کرده بود و دستم تو سینه هاش. او هم داشت تعریف میکرد که از دوسال قبل به این طرف این بساط را راه انداختن و ماهی دو سه تا مهمون ثابت دارن. نیم ساعت بعد هردو لخت شده و مشغول بودیم. با ولع زیادی ساک میزد و به ته حلقش میرسوند. وقتی شروع به کردن کردم تازه فه
میدم تو قضاوتم اشتباه کردم. تو سکس بینظیر بود و از سر و کول آدم بالا میرفت. اثر ودکا و تریاک کار خودش را کرده بود و وقتی متوجه شدم که خیلی راحت 17 سانت کیرمو تا خایه هام تو کونش عقب و جلو میکردم. مشخص بود خودش را مهیا کرده بود و کوچکترین کثیفی روی کیرم نبود. ازش خواستم زینت را خبر کنه تا بیاد اما قبول نکرد و خواست اون روز را با هم باشیم. به خاطر هیکل ظریفش خیلی راحت بصورت سرپا ایستاده میکردمش و مدام حالت عوض میکردیم.
نفهمیدیم زمان چطور گذشت که صدای دخترش را تو حیاط شنیدم که مادرش را صدا میکرد. سریع لباس پوشید و با اینکه ارضا نشده بودم اما از اینکه دوبار ارضاش کرده بودم احساس غرور میکردم! فکر میکردم میترسه دخترش ببینه و جالب این بود از دخترش بیشتر میترسید تا شوهرش!
یکربع بعد از اتاق اومدم بیرون و راستش خجالت میکشیدم شوهرش را نگاه کنم ولی آقاغلام با لبخند تحویلم گرفت و تعارف کرد تا شام حاضر بشه برم پیش او. از ده کلمه حرفش هشت کلمش فحش و ناسزا به اطرافیانش بود. بس که نشئه حشیش بود دیگه حالم داشت بهم میخورد. مهناز میگفت روزی حداقل ده تا سیگاری میکشه.
قبل از شام رفتم دوش بگیرم که دم درب حمام ندا دخترش حوله را برام آورد و در حالی که با چشمهای درشتش نگاهم میکرد بهم زل زد و گفت: من میدونم با مامانم چکار میکردی!
جا خوردم و در حالی که میخندید انگشتش را گرفت جلوی لبهاش و گفت: هیس!!! داخل حمام شدم و به رفتار این بچه فکر میکردم که تا چند سال دیگه هم حتماً پا جای مادرش میذاره و پدر بی غیرتش خرج حشیش خودش را تامین میکنه.
هنوز مست نشئگی عصر بودم و با دوشی که گرفتم دوباره نیروی بیشتری گرفتم جوری که حس میکردم میتونم سه تا زن را همزمان بکنم. آب را که بستم درب حمام باز شد و مهناز اومد تو. سریع کیرم را گرفت و گفت: آبت هنوز نیومده و ناراحتم! گفتم :اشکال نداره آخر شب میاریش. خنده ای کرد و گفت: با زینت صحبت کردم امشب میاد پیش تو. دلم نیومد دلت را بشکونم!
لذت کردن مهناز برام چیز دیگه ای بود و دلم میخواست باهاش ادامه بدم. وقتی بهش گفتم ذوق کرد و خواست اون شب را بی خیال بشم چون غلام امشب لازمش داشت. با چند تا لب و قربون صدقه هاش از هم جدا شدیم.
بعد از شام نگاههای سنگین ندا دخترش اعصابم را بهم ریخته بود. دختری که کلاس چهارم دبستان بود کاملاً آگاهی داشت که پدر و مادرش چکار میکنند. سیگاری روشن کردم که اومد پیشم نشست. نگاهی به مهناز کردم و اشاره کردم بیاد تو حیاط. از اتاق که زدم بیرون مهناز اومد و گفت: چرا جلوی غلام حرف نمیزنی؟ گفتم: نمیشه ،شاید دلخور بشه! در حالی که میخندید گفت: نه بابا! تازه تحریک هم میشه!
وقتی بهش از حرف و رفتار ندا گفتم براش تعجب آور نبود و گفت ایرادی نداره ناراحت اون نباش. حالا برو تو اتاق که زینت تا یکربع دیگه میاد. منم اگه شد نصفه شب میام پیش شما. البته خرجت خیلی بالا میره ها!!!
گفتم : اشکال نداره . فقط نمیخوام غلام وسط کار بیاد مزاحم بشه. رفتم تو اتاق و دو تا استکان ودکا زدم و منتظر شدم. یکربعی که گذشت در اتاق باز شد و زینت اومد تو. خیلی زیباتر از ظهر شده بود. کنارم که نشست استکانی براش ریختم و او هم بی هیچ حرفی یکضرب رفت بالا. همراهیش کردم و به استکان سوم نرسیده تی شرتش را در آورد و با سوتین جلوم نشست. معلوم بود تازه رفته حموم چون بوی عطر صابون را میداد. صحبت نمیکردیم و فقط وراندازش میکردم. بلند شد و تشک را از گوشه اتاق آورد و پهن کرد.
دیگه جای معطلی نبود. هردو ما میدونستیم چی میخواهیم و اونجا چکار میکنیم. ایستاده بودیم و لباسهای هم را در میاوردیم. خواستم چراغ را خاموش کنم که نگذاشت. تازه متوجه شدم غلام و مهناز تو ایوان نشسته دارند ما را تماشا میکنند. از بویدن و لیسیدن بدنش سیر نمیشدم. از طرفی میدیدم که اونها هم نگاهمون میکنند و حسابی تحریک میشدم. تا حالا چنین سکسی را تجربه نکرده بودم و برام جالب بود. خواستم درب اتاق را ببندم که زینت دستم را گرفت و گفت: بذار ببینند!
نگاهم که دوباره به ایوان افتاد مهناز را دیدم که سرش را روی پای غلام گذاشته و مشغول ساک زدن برای او بود. برخلاف انتظارم و حرفهایی که مهناز میزد مردک بی غیرت دست کم 22 یا 23 سانت کیر داشت! خنده که میکرد دهان تخمیش که یکی در میان دندان داشت حالم را بهم میزد. بس که حشیش کشیده بود دندانی براش نمونده بود. با خودم گفتم حالا که اینجوری میخوان کس کردن را یادشون میدم.
زینت را خوابونده مشغول لیسیدنش شدم . نیم ساعتی تو این حال بودیم و ناله های زینت اتاق را پر کرده بود. کس شیرینی داشت و برخلاف کس های دیگه که کرده بودم بوی خوبی داشت. بیرون را که نگاه میکردم هنوز مشغول ساک زدن بود وزیرچشمی ما را دید میزد. تازه فهمیدم وقتی میگفت خرجت میره بالا یعنی چی!
غلام با چشمهای خمار ما را نگاه میکرد و میخندید. فکر این که بخوام با اون سکس موازی داشته باشم حالم را بد میکرد. دلم میخواست مهناز را بکشم تو اتاق و در را ببندم و بشینه بیرون جق بزنه!
خیلی دلم میخواست جوری بهش کیر بزنم که تا عمر داره یادش نره. دیگه بیش از حد بی غیرت بود و برای من هم فرقی نداشت اما دلم به حال اون دو تا بچه میسوخت. تو همین فکرها بودم که بلند شد و رفت تو اتاق بغلی و مهناز هم با یک اخ و تف بلند تمام آب کمر غلام را تف کرد تو حیاط.
من هم شروع به کردن زینت کرده بودم و تنگی کسش بیشتر تحریکم میکرد که ضربه هام را شدیدتر کنم. با تمام وجود زینت را میخواستم و مدام از قشنگی بدنش تعریف میکردم و او هم قربون صدقم میرفت. مهناز تو ایوان ایستاده و تماشا میکرد و گهگاهی غری به غلام میزد. اول متوجه نشدم قضیه چیه اما زینت بهم گفت غلام بهش میگه که هزینه امشب را اول ازش بگیر!
با فهمیدن موضوع کیرم خوابید. بلند شدم و مهناز را صدا کردم بیاد داخل. اومد تو در را بستم و گفتم: خوب از اول میگفتی. من که گفتم مشکلی نیست.حالا چقدر باید بدم؟ سرش را انداخت پایین و گفت: ببخش وحید جان. کمرش که خالی میشه هیچی حالیش نیست.
معلوم شد برای اتاق و پذیرایی مهناز خانم و مخلفات شبی 500 میگیره و حساب زینت با خودشه. رفتم از تو کیف دستی یک میلیون آوردم و دادم بهش گفتم برو بهش بده و بگو تا صبح پیش منی! این هم بابت امشبه و فردا را جدا حساب میکنم.
با این حرفش تصمیم گرفتم سه چهار روزی بمونم و با اومدن احسان حسابی از خجالت آقا غلام در بیاییم.
پول را که بهش داد اومد و در اتاق را بست .از اون اتاق صدای غلام اومد که داد میزد دستت درست آقاوحید. راحت باش برای صبح حلیم خوبی اینجا دارن واستون میگیرم!
چراغ اتاقش خاموش شد و من و زینت و مهناز هم روی تشک دراز کشیدیم. دیگه صحبتی از قضیه نکردیم و به کار خودمون مشغول شدیم. زینت را بوسیدم و خواستم بشینه و تماشا کنه. مهناز را خوابوندم و شروع کردم.
ساعت از دو گذشته بود که مهناز دیگه حس نداشت و مست دوبار ارضا شدن به من و زینت کمک میکرد تا ما هم سبک بشیم. اثر عیش و نوش عصر از بین نرفته بود و کیرم مثل سنگ شده بود. زینت هم هنوز ارضا نشده بود و در حالی که دراز کشیده بودم رو کیرم بالا و پایین میرفت و ناله میکرد. مهناز سینه هاشو میخورد و دست من هم روی کس مهناز بود و مالش میدادم.
زینت داشت ارضا میشدو مدام داد میزد آبم داره میاد. دیگه سوراخی از این دونفر نبود که فرو نکرده باشم. زینت از رو کیرم بلند شد و کناری دراز کشید و مهناز ساک را شروع کرد که حس کردم دارم خالی میشم. تا قطره آخرش را خورد و هر سه مست از تلاش سرسختانه خود ولو شدیم.
باید استراحت میکردیم که فردا با آمدن احسان برنامه های بیشتری داشتیم و مطمئن بودم درآمد یکماهمون را باید تو اون خونه خرج میکردیم!
بقیه این اتفاقات را در قسمت بعد مینویسم

نوشته:وحید
نقل از سایت شهوانی
شکست با عزت بهتر از پیروزی با ذلت است
     
  
مرد

 
اجاره اتاق با مخلفات (2)

ساعت 8 صبح که چشم باز کردم خودم را وسط دو تا حوری دیدم که سمت راستم زینت سرش را روی سینم گذاشته و خواب بود و مهناز هم سمت چپم در حالی که دستش روی کیرم بود و میمالید تو چشمام زل زده بود. هوا خنک بود و از پنجره باد ملایمی داخل میشد. سکس اول صبح خیلی میچسبید و پیشانی زینت را که بوسیدم چشم باز کرد.
مهناز که دید چشمهام باز شده سریع رفت پایین و شروع کرد. مونده بودم این زن سیرمونی نداره؟ خودم هم هوس عشقبازی کرده بودم و با زینت رفتیم تو لب و گردن که صدای تخمی غلام از تو حیاط بلند شد. بوی حشیش میومد و باید حدس میزدم کسکش اعظم باید همون دور و اطراف باشه.
مهناز که تازه گرم شده بود فحش جانانه ای زیر لب نثارش کرد و بلند شد و در حالی که لباس میپوشید گفت: شما مشغول باشید من برم به این برسم که الان بچه ها را بیدار میکنه.
زینت با چشمهای خواب آلود آنقدر زیباتر شده بود که محکم تو بغلم گرفته بودم و دلم میخواست تو وجودم هضمش کنم. دلم میخواست با خودم برش دارم و بریم کرج تا از دست این غلام بنگی راحت بشه. خودش میگفت سه ماهه که اومده تو خونه اینا و خانواده اش فکر میکنند میاد کمک اینها تا وقتی مسافر دارند مهناز دست تنها نباشه.
چهره اش به یک نوعروس خانه دار میماند تا یک جنده حرفه ای. تو این چند ساعت بهش علاقه پیدا کرده بودم و حس خوبی بهش داشتم. زبانش را که تو دهنم میچرخوند طعم شیرینی داشت و با تمام وجود عشقبازی میکرد.
صدای غلام مدام بلند تر میشد که غر میزد اول صبح رفتم حلیم گرفتم بیدارشون کن تا سرد نشده! صدای کیریش عیش ما را کور میکرد و واسه همین بلند شدیم تا همسایه ها را نریزه دم خونه! از طرفی باید تا یکی دوساعت دیگه سر و کله احسان پیدا میشد و باید فکری میکردم چون زینت را حاضر نبودم بفرستم زیر کیر کجش!
کیر احسان مایل به راست بدنش بود و خودش میگفت مال جق زیادیه! راست میگفت چون راست دست هم بود!!!
مهناز که داخل شد داشتیم لباسهامون را به هم کمک میکردیم تا تنمون کنیم. میخندید و میگفت چقدر زن و شوهری بهتون میاد. وقتی قضیه را بهش گفتم که احسان تا قبل ده میرسه و باید فکر یار کمکی باشی خندید و با عشوه خاصی گفت: خودم از پس احسان بر میام. اما اگه پسر خوبی باشه راضیه را میارم پیشش اما شب نمیتونه بمونه!
گفتم راضیه کیه؟ گفت : یکی از همون دوتا دختری که دیروز وقتی اومدی اینجا بودن. اما دختره ها! گفتم : خوب لال بودی دیروز میگفتی اقلاً دستی هم به اون میرسوندم. درحالی که میخندید گفت: ماشالا سیر هم نمیشه!
زینت را بغل کردم و رفتیم طرف در اما مهناز اومد جلو و نذاشت خارج بشیم. گفت: دیوونه شدی مگه؟ خواهر غلام اومده تو حیاط و نمیدونه زینت اینجاست. گفتم خوب چکار کنیم ؟ از من خواست برم تو حیاط و زینت تو اتاق بمونه تا اون بره.
در را که باز کردم با مهناز زدیم بیرون و خانمی حدود 40 ساله با مانتو و روسری تو حیاط داشت آب پاشی میکرد. سلام و علیک کردیم و خوش آمد گفت. به مهناز نگاهی کردم و در حالی که برام چای آورده بود خنده ای کرد و یواشکی بهش گفتم : بد مالی نیستش! انصافاً هم خوب چیزی بود. برخلاف برادرش سفید و قدی حدود 160 و هیکلی متناسب که اصلا شکم هم نداشت. در عوض اختلاف کمر و سایز دور کونش به ده برابر میرسید! به مهناز گفتم : این کون مثل جاروبرقی کیر را قورت میده!
صدای خنده مهناز که بلند شد آبجی خانم که اسمش سرور بود برگشت و با لبخند نگاهمون کرد. اگه میدونست از کونش تعریف کردم حتماً ماچم میکرد. آخه خانومها وقتی از قشنگی کونشون میگی غش و ضعف میرن. هرکی میگه نه معلومه کون خوش فرمی نداره!
تو آلاچیق که نشستیم بساط حلیم به راه بود و ترجیح دادم کم بخورم تا ورم نکنم که روزم خراب بشه. هر دم از این باغ بری میرسید و نبض کیرم را به تپش مینداخت. اگه دو سه روز دیگه میموندم با رفتن تو اتاق منقل! حتماً عملی میشدم چون لذت کس کردن را صد چندان میکرد. هنوز اثر روز قبلش تو تنم بود و وسط دو تا کس و در حال حلیم خوردن تمام حواسم به پر و پاچه سرور بود. مهناز اشاره کرد و رفتم کنار حوض به بهانه دست شستن. حوله را که آورد گفت: حواست باشه سرور از داستان ما چیزی نمیدونه .سه نکنی. گفتم : میدونم اما بدش نمیاد. مهناز زیر لب گفت: آره ولی جلوی من رو نمیکنه. اگر هم بخواد کاری کنه
خودش دو تا خونه داره و بیوه هم هست. اگه ازش خوشت میاد زیر گوشش زمزمه کنم وحید خیلی نگاهت میکنه و حواسش را پرت کردی. گفتم: نه . نمیخوام زینت را از دست بدم. البته سرور هم خوب چیزیه اما الان مهمون شما هستم.
وقتی برگشتیم سمت آلاچیق سرور داشت نگاهمون میکرد و تو چشماش میشد هوس را حس کرد.بی اختیار چشمکی بهش زدم که با خنده پاسخ داد و رفتم روبروش نشستم. نیم ساعتی به چرت و پرت گفتن گذشت که بلند شد و گفت میخوام برم تو باغ قدم بزنم. مهناز هم رفت سمت آشپزخانه .
مهنازاز دور نگاهم میکرد و با دست اشاره کرد که مخش را بزن! غلام هم کنار پله نشسته و مشغول کشیدن خودش بود. در حالی که قدم میزدیم به سرور گفتم: این داداشت خسته نمیشه اینقدر بنگ میکشه؟ با خنده گفت: زنت که نصف سن خودت بشه به زور بنگ و منقل میتونی کاری کنی آب کیرت دیر بیاد. بعدش هم بیغیرت میشی.حالا داستان اونه! انگار برق گرفتم که سریع با من راحت شد. گفتم: واسه دیر اومدنش راههای بهتر هست. خندید و گفت : حالا پررو نشو.
پس معلوم بود سرور هم بو برده که این حرف را میزد.گفتم :رو حساب این میگی که زنش بدون چادر جلوم میچرخه و هوامو داره؟ گفت : نه بابا ، اینجا هفته ای یک دوست داره مثل شما که میاد و دو سه روز میمونند.هر هفته یک دوست جدید که هر کدوم ماهی یکبار میان.
تو هم که همش حواست به پر و پاچه منه! گفتم: خدا چشم را داده تا قشنگیها را باهاش ببینی و شکرش کنی! گفت: ساکت . اینجا جاش نیست. گفتم :اگه شمارتو بهم بدی بعد از ظهر میتونیم همدیگر را ببینیم. نگاهی بهم کرد و گفت: اشتباه گرفتی .من از اوناش نیستم .نگاه نکن باهات راحت حرف زدم.
گفتم: اشتباه نکن. منظور بدی نداشتم و من هم مجردم و دنبال یک دوست خوب هستم. راحتی تو و اخلاق باحالت باعث شد تند برم. لبخندی زد و گفت: نمیدونم میتونم بهت اطمینان کنم یا نه . اما شماره دادن مشکلی نیست و باید بگم اگه نامردی ببینم دیگه دورت را خط میکشم. گفتم: نامردی یعنی چی؟ اینکه با زن دیگه ای ارتباط داشته باشم؟ خندید و گفت: نه دیوونه! اینکه بری و سه ماه یکبار بخوای یک زنگ بزنی.
دیگه حتم داشتم کونم تو ظرف عسل چهل گیاه گیر کرده و شرکت را باید بیاریم بابلسر!!!
شمارشو داد و منم زدم تو گوشی. قرار گذاشتم بعد از ناهار بهش زنگ بزنم و برم خونش تو بابلسر. برگشتیم تو حیاط و مانتوش را پوشید و رفت. زنگ موبایلم خورد و احسان بود که زیر پل عابر پیاده و کنار تالار پذیرایی منتظر ایستاده بود چون جا را پیدا نکرده بود.
وقت رفتن خواستم ماشین را روشن کنم که مهناز اومد و گفت: میخوای باهات بیام راه را گم نکنی چون راهها شبیه همند؟ تا خواستم بگم زحمت نمیدم غلام گفت: آره باهاش برو.وحید خان ، وقت برگشتن دو سه پاکت سیگار هم واسم بگیر!
عجب لاشخوری! انگار نه انگار دیشب یک تومن از من گرفته تازه دستور سیگار هم میده! از در که زدیم بیرون به مهناز گفتم : واسه احسان چکار کردی؟ خنده ای کرد و گفت: بکارت احسان را من برمیدارم و عصری راضیه میاد. اون هم فقط از عقب میده یکوقت احسان خان شما کاری دستش نده! راستی وحید جون تو روزی چند بار میتونی بکنی؟ نگاهش کردم و گفتم : این دو سه روزه بهت میگم! خندید و گفت: دیشب یک آماری دستم اومد!
احسان را که دیدیم با دیدن مهناز اخمی کرد و من را کشید کنار و گفت: این که مثل وزغه! گفتم: خفه شو حرف نزن . این مثل عوارضی تو بزرگراهه ! وارد بزرگراه بشی انواع ماشین های آخرین مدل توش هست. کمی غر زد و رفت پشت فرمون. مهناز رفت تو ماشین اون و من هم دنبالشون راه افتادم. درب حیاط که باز شد غلام با دیدن ماشین احسان که النترا بود نیشش باز شد و فهمیدم بازار من با زانتیام خراب شد و احسان میشه آقا احسان. سیگارها را که گرفته بودم بهش دادم و رفتم با زینت شروع به صحبت کردم تا دلخوری تو اتاق موندن را از دلش در بیارم.
احسان اومد پیش ما و محو تماشای زینت شده بود. احسان هم با 38 سال سن و 190 قد و هیکل ورزشکاری حواسش را پرت کرده بود. زیر لب بهش گفتم: خوشمزه است؟ زینت هول شد و گفت: نه داشتم فکر میکردم این مهناز را میترکونه! گفتم عوضش کیرش کجه! گفت: راست میگی؟ گفتم باور کن میخوای بریم تو اتاق نشونت بده؟
خنده که کرد فهمیدم نه بابا باید کس پارتی راه بندازیم و این زینت هم واسه ما زید نمیشه! به احسان گفتم: میخوای بری پا منقل؟ گفت :نه بابا خوشم نمیاد. گفتم : من جای تو باشم میرم چون اینجا ورزش جوابگو نیست و هوای شماله و کم میاری!
تا ظهر به چرخ زدن تو باغ و گپ زدن گذشت و تو این فاصله فرصتی گیر آوردم و بدون گفتن به بچه ها به سرور زنگ زدم. قرار شد ساعت سه برم خونش تا بیشتر صحبت کنیم. مدام تاکید داشت غلام و بقیه چیزی نفهمند.
ناهار کمی خوردم که سنگین نشم و رفتم تو اتاق و دوپینگ کردم که بتونم سوارکاری اساسی داشته باشم. ساعت سه به بهونه سر زدن به یکی از دوستان تو محمودآباد زدم بیرون.
از در که خواستم برم بیرون احسان را دیدم که با زینت وارد اتاق شدند. ده دقیقه نشد که به ادرس سرور رسیدم. ساختمانی سه طبقه و تک واحدی. زنگ اول را که زدم به ثانیه نکشیده در باز شد. وارد سالن که شدم برخلاف خونه غلام یک خونه مرتب و به تمام معنی تمیز و شیک.
صدای موسیقی ملایمی میومد و با دیدن سرور جا خوردم. شلوارک جین تنگ که با یک تاپ سفید در حالی که موهای بلندش را یکطرف ریخته بود با اون کمر باریک و کون طاقچه ای و بزرگ هوش را از سر میبرد. رفتم جلو و خیلی راحت روبوسی کرد. در حالی که دستش را گرفته بودم گفتم: من اگه میدونستم غلام چنین آبجی داره شب اونجا نمیموندم. خندید و گفت: دلم سوخت اونجا بمونی چون حسابی تیغت میزنند.
یک ساعتی به حرف زدن از خودمون گذشت و با حرف زدنش بیشتر ازش خوشم میومد. زنی پخته و زحمتکش که با اجاره خونه دیگه ای که داشت به مسافرها و معامله زمین زندگیش خوب میگذشت. این وسط ها هم میخواست از شب قبل که خونه غلام بودم آمار بگیره.
حدس زده بودم که هم میخواد از من آمار خونه داداشه را بگیره هم یک کس اساسی بده و نمک گیرم کنه! وقتی گفت اگه بیرون زیاد بمونی مشکلی نیست فهمیدم ظاهراً تا آخر شب اونجام. مشتاق بودم زودتر تن و بدن این بیوه خوشمزه را بچشم. وقتی گفت اگه میخوای دوش بگیری حمام آماده هست دیدم معطلی جایز نیست.
سریع لخت شدم و رفتم زیر دوش .چند دقیقه نگذشته بود که سرور هم اومد تو. باور کردنی نبود با یکساعت شوخی های من سریع خودمونی بشه و پیش قدم بشه. بدنی سفید و خوش تراش که انگار خدا اون را تو چهل سالگی دوباره تراشیده و ساخته. سینه های 75 و شق و رق که هنوز نوکشون صورتی بود و وقتی تو بغل خودم گرفتمش حس بی نظیری از آرامش را به آدم میداد. اولین بوسه شاید چند دقیقه طول کشید چون هردو ما سیر نمیشدیم.
کسانی که زیر دوش سکس کردن میدونند چی میگم. وقتی برگشت و پشت بهم کرد با دیدن کون بی نظیرش از خود بیخود شده بودم . کون سفت و شق که نمیشد به این راحتی و تو چند دقیقه کرد. فضای نسبتاً کوچک حمام هم مانع بزرگی واسه مانور دادن بود!
تو حموم به ساک زدن بسنده کرد و سریع زدیم بیرون که روی تخت کارمون را ادامه بدیم. با بدن خیس روی تخت غلت میزدیم و مدام از بدن هم تعریف میکردیم . وقتی خواستم تو کسش فرو کنم تنگی اون منو به اشتباه انداخت که نکنه سه سانت عقب تر دارم فرو میکنم. با فرو کردن کیرم ، گرمای عجیبی به وجودم رخنه کرد. محکم بغلم کرده بود و ناله میکرد. هنوز شاید ده بار عقب و جلو نکرده بودم که دستهاش که دورم حلقه شده بود به طرز جالبی میلرزید که متوجه شدم ارضا شده. مدام غر میزد که نباید کسم را میخوردی که زود ارضا بشم.
چند دقیقه ای تو بغلم گرفتمش و میبوسیدمش تا آروم بشه. بعد از طلاقش این دومین بار بود که سکس میکرد و دروغ نمیگفت. خیلی موقعیت داشت اما تجربه شوهر و دوست پسر تخمی که داشت تلاش کرده بود بیشتر خود ارضایی کنه. حتی یک مصنوعیش را هم خریده بود ولی مدام قسم میخورد که فقط اون را به کسش مالیده و خورده و کس تنگش این امر را ثابت میکرد!
زنی مهربون و دوست داشتنی و قابل احترام. میترسید از کون بده واسه همین اصرار نکردم تا این رابطه ای را که باهاش شروع کرده بودم را خراب نکنم. جفتمون اینقدر غرق هم بودیم که اشتهای شام هم نداشتیم.
تو این فاصله زنگی هم به احسان زدم که فهمیدم با مهناز و بعدش با زینت حسابی قل خورده و قرار شده بود که شب را فقط با زینت سر بکنه. سراغ راضیه را که گرفتم گفت: مهناز آوردش اما دختر بود و نخواستم. لااقل این سفر باعث شد رفاقتم با احسان که بیست سال بود با هم بودیم و بچه محل بودیم بهم نخوره!
سرور هم تو این فاصله دو تا لیوان شراب آورد که خوردن اون شراب وقتی از دهن هم و نوبتی بود مستی صدچندانی را بهمون هدیه کرد.
شب از نیمه گذشته بود که کنجکاوی من به اون کون بی همتا راضیش کرد برای یکبار امتحان کنه. کار سختی در پیش داشتم چون سوراخ کونش خیلی کوچیک بود و هنوز صورتی بود. وقتی گفتم سوراخ کونت خیلی قشنگه جواب داد چون هم تا حالا ندادن و هم اکثر اوقات شورت پام نمیکنم و هوا میخوره و عرق نمیکنه!
لب تخت به حالت سجده شده و با زبون و انگشت و با جون و دل میخوردمش. خیلی تمیز بود و نه بوی بدی میداد و نه حس بد. یک ربعی که گذشته بود خوشش اومده بود و میخندید. انگشت دوم را که فرو کردم کمی دردش اومد اما دوست داشت با من تجربه کنه. چون مدام شوخی میکردم و از کونش تعریف میکردم تحریک شده بود و ترسش ریخته بود.
دیلدو را از تو کشو کنار تخت در آورد و داد بهم. حدود قد و قواره کیر خودم بود اما نازکتر. البته شیشه ای بود و وقتی لوبریکانت را از تو کیفم در آوردم و دید تعجب کرده بود. توضیح که دادم از خنده وارفته بود. جالب بود با چهل سال سن نمیدونست چیه و مدام سئوال میکرد. دوباره دو انگشتم را به کار انداختم و بعد چند دقیقه دیلدو را کم کم فرو کردم. خیلی آرام عقب جلو میکردم تا اذیت نشه. نیم ساعت بود مشغول کونش بودم و آب کسش دیگه به نافش رسیده بود .با دست دیگه کسش را تحریک میکردم و دیگه خودش را ول کرده بود.
دیلدو را که بیشتر از نصفش تو کونش بود در آوردم و کاملاً تمیز بود .سوراخش اندازه سکه 25 تومنی قدیمی باز شده و نبض داشت. کیرم مثل سنگ شده و ژل را روش خالی کردم. فرو که کردم گرمای مطبوعی وجودم را گرفت. نصف کیرم تو کونش بود و ناراحتی نداشت. شروع به کمر زدن کردم و آرام میکردم. کم کم 17 سانت کیرم را تا ته میکردم و در میاوردم. کفلهاشو میمالیدم و برام باور کردنی نبود که این کون را دارم میکنم.
دیدن اون کون که میکردم لذت بخش بود و سرور هم داشت لذت میبرد. میگفت دردش لذت داره و دیگه رو تخت رو دو زانو نشسته و سرش را برگردونده و با زبان هم بازی میکردیم. سینه هاش تو دستم بود و با فشار دادنش شهوتش بیشتر میشد. دوباره دولا شد و شروع به زدن در کونش کردم. با هر چکی که به کپل هاش میزدم حس میکردم سوراخش جمع میشه و کیرم فشار بیشتری بهش میومد که عالی بود.
خواستم از کس بکنم که گفت همینجوری آبم را بیار. سرعتم را بیشتر کردم و کم کم فریاد میزد. چند دقیقه بعد که ارضا شد کاملا حس کردم که چه فشاری به کیرم میاد. خواستم بیرون بکشم که خواست ادامه بدم تا آبم بیاد. دو دقیقه بعد داشت میومد که بهش گفتم و کشیدم بیرون .رو تخت دمر خوابید و خواست رو کمرش خالی کنم.
پهلوش دراز کشیده و میبوسیدمش و تشکر کردم. با بوسه هاش منو مست کرده بود و قربون صدقه میرفت. بدنش را دست میکشیدم و او هم خوابید روم و روی تخت غلت میزدیم. نفهمیدم ساعت چند بود که تو بغل هم خوابمون برد.
دیدی که جامعه به زنهای مجرد داره و میتونم خودم را هم بگم ، دید درستی نیست و آشنایی من با سرور و دوستی بی ریای اون و درد دلهاش تو این یکسال اخیر نظرم را به زنها که فقط برای کردن بهشون نیاز داشتم را عوض کرد.
اون شب را پیش سرور موندم چون خیلی حرف با هم داشتیم و احسان هم تجربه من در شب قبل را با مهناز و زینت به دست آورد. البته نفهمیدند من پیش سرور هستم و سرور هم از جندگی زن داداشش چیزی نفهمیده بود. فکر میکرد مهناز فقط لاس میزنه تا مسافر ها بیشتر پیشش بمونند!
اون شب وقتی از من پرسید چرا زن نمیگیری اول با شوخی و خنده گفتم میام خواستگاریت اما وقتی اصرار کرد بهش گفتم من نمیتونم با یک زن سر کنم وبیشتر سکس هایی که کردم با دو تا زن همزمان بوده چون واقعاً هر بار که ارضا میشم بعد از یکربع دوباره تمایل سکس دارم و میتونه بارها این امر تکرار بشه.
اول مسخره میکرد اما اون شب این مورد را بهش ثابت کردم . جوری که صبح سر صبحانه با خنده میگفت من هیچوقت زنت نمیشم. از خواب و خوراک آدم را میندازی!
خوب این هم از قسمت دوم. تو اون 5 روزی که شمال بودم به لطف سرور و تو آرامش کامل سکس ضربدری را هم با هم تجربه کردیم که البته زوج نبودند چون این کار کثیفیه که تو عمل جالب نیست. حتی وقتی میدیدم سرور زیر یکی دیگه داره ناله میکنه برام با اینکه تعهدی بهش نداشتم سخت بود چه برسه به اینکه همسر آدم باشه.
اگر داستان زودتر نشر بشه بقیه اش را هم براتون مینویسم.
کیرتون همیشه تو کس و کس هاتون همیشه پرآب!!!
شکست با عزت بهتر از پیروزی با ذلت است
     
  
مرد

 
اجاره اتاق با مخلفات (۳)

تو دو قسمت قبلی برخی دوستان ایراد گرفتند که مگه میشه ؟ مگه داریم؟
بله داریم.بله میشه. درسته که عمومیت نداره اما نیم درصد هم امثال این زن و شوهر تو جامعه باشند به مرور مثل ویروس همه را مبتلا میکنند. بحث روستایی و شهری نیست .بحث اعتیاد هم نیست. اصل مطلب بی قیدی نسبت به زندگی مشترکه و کمبودهایی که آدمها تو دوران مجردی داشتند و میخوان تو متاهلی پیاده کنند. بحث قومیت و ملیت هم نیست. خودم تو هند و رومانی و ترکیه هم این تجربه ها را داشتم که از حوصله بحث خارجه. ضمناً جواب دوستی که گفته بود اگه مشروب و منقل را با هم بزنی گوزو میدی قبضو میگیری باید بگم مشکلی نیست.اول مشروب بزن بعد منقل . به شرطی که افراط نکنی. فاصله استفاده این دو
و مقدارش هم شرطه.
روز سومی بود که شمال بودم و با صدای باران از خواب بیدار شدم. شدت باران آنقدر زیاد بود که بی اختیار از جا بلند شدم و رفتم پشت پنجره اتاق خواب. سرور هنوز خواب بود و دیدن بدنش که لخت روی تخت خوابیده بود و باران شمال آدم را هوسی میکرد.
پنجره را که باز کردم نسیم دلچسبی با کمی نم باران داخل شد و سیگاری روشن کرده و کنار پنجره روی صندلی نشسته و به تماشای این زن مشغول شدم. با داشتن 40 سال سن چیزهایی داشت که احساس خوبی به من که همه جور زنی را مزه کرده بودم میداد. همیشه تلاش میکردم شریک سکسی من بیشترین لذت را تو سکس ببره و وقتی ارضا میشه خاطره شیرینی براش گذاشته باشم.
از روز قبل همپای من تو سکس بود و لحظه ای نمیخوام و خستم و خوابم میاد نگفته بود. همیشه دنبال چنین زنی بودم و خیلی کم به پستم خورده بود یا اگر هم خورده بود بعد از چند وقتی بازی در میاوردن و یا دنبال پول بودن یا تکرار با آدمهای دیگه. تو همین افکار بودم که چشمهاش را باز کرد و با لبخند و عشوه خاصی گفت: این بارون فقط بغل کم داره. و درحالی که دستهاشو باز کرده بود دیدن سینه هاش بچه را سریع بیدار کرد و بلند شدم.
با خنده میگفت: این کوچولو چقدر بی جنبه ست؟ تا سلام میکنی میخواد آدمو بکنه! کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. بوسه های شیرینش و بوی بارون کنترل را از دست هردو ما گرفته بود. تمام اعضای بدنش برام تازگی داشت و لذیذ بود. شروع روزمون با سکسی یکساعته همراه شد و برخلاف روز قبل این بار آرام مشغول بودیم. حتی زمانی که هر دو با هم به هیجان نهایی هم رسیدیم عجله نداشتیم و گذاشتیم باران که جهت خودش را عوض کرده و به داخل اتاق میامد کار خودش را بکند.
ساعت نه صبح شده بود و باید میرفتم سری به احسان بزنم. قصد داشتم دیگه خونه غلام نرم و از مهناز دور باشم. اما از جایی که شهر نسبتاً کوچک بود و غیبت هردو ما تابلو میشد تصمیم گرفتیم یکساعت بعد از رفتن من ، سرور طبق روال هر روزش به خانه برادرش سر بزند . ماشین را تو پارکینگ نزدیک خونه اش گذاشته بودم و تو همون بارون شدید به طرف پارکینگ حرکت کردم.
قبل از رفتن خونه غلام رفتم تو شهر تا مقداری خرید کنم و هدیه ای هم برای سرور بگیرم. بعد نیم ساعتی به سرور زنگ زدم که از یازده زودتر نره پیش غلام . هرچی دلیلش را خواست گفتم بعداً میگم.
تا رسیدم خونه غلام وقتی زنگ زدم خودش در را باز کرد و بغلم کرد و روبوسی. فهمیدم احسان حسابی شارژش کرده و صاحبخونه شده! داخل که رفتیم در اتاق بسته بود و کسی تو حیاط نبود. پرسیدم : بقیه کجان؟ غلام که طبق معمول داشت میرفت پشت قلیون خنده ای کرد و گفت: بچه ها که خوابن و آقا احسان با دو تا عروس تو اتاق هستن!
صدای تخمی احسان که نا نداشت از تو اتاق بلند شد: وحییییید! کجایی که رفیقتو کشتن!!! بعدش صدای قهقهه مهناز و زینت بلند شد. در اتاق را که باز کردم سر جای شب قبل من خوابیده بود و دوتاییشون روی پاها و شکم احسان نشسته بودند.
در را بستم که احسان گفت بازش کن میخوام هوای تازه بیاد.وقتی گفتم غلام روبرو نشسته و میبینه، سه تایی با خنده گفتند: دیشب احسان مستش کردو آوردش تو اتاق چهارتایی مشغول شدیم!
احسان میخندید و میگفت: بابا این خیلی کسکشه! مهناز را میکردم این شمارش میکرد من با چند تا کمر زدن آبم میاد و میخندید! مرتیکه خرکیر!!!
فهمیدم دیشب اینها مست کردن و هرکاری خواستن کردن و فقط نگران این بودم همسایه ها که تعدادیشون فامیل هم بودن چیزی نفهمیده باشند. زینت از بس که داده بود دیگه نا نداشت و هنوز مست بود. بلندش کردم و در حالی که لخت بود بردمش گوشه اتاق و گفتم: اینجوری میخواستی رفیقه من باشی؟ با اون نگاه شهوتیش نگاهم کرد و گفت: میخواستی زنتو ندی دست رفیقت! تازشم دیشب برای اولین بار به غلام هم کس دادم و الان خیلی درد دارم و بهت نمیدم!
داشت حالم از اونها بهم میخورد اما دست خودشون نبود.هنوز مست بودن و کل دیشب را تا اون ساعت نخوابیده بودن. احسان را بلند کردم و بردم تو حمام زیر دوش آب سرد. مدام غر میزد و بلند مهناز را صدا میکرد که بره بشورتش.
فقط فکر دوتا بچه بودم و نگران. مهناز که رفت تو حمام وقتی برگشتم ندا را دیدم که پشت در اتاق خودش ایستاده و من را نگاه میکنه. نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم. از این بچه خجالت کشیده بودم. تا رفتم سمت اتاقش از پشت در نیمه شیشه ای اتاق کنار رفت و در را باز کرد. از دیدن چیزی که دیدم سرم را انداختم پایین و برگشتم. با اون سن کم لخت مادرزاد شده و بدنش را نشون من میداد. سینه های کوچک که تازه کمی باد کرده بود و کس بی مو و پف کرده و با دست اشاره میکرد بیا تو.
سرم درد گرفته بود و زدم تو حیاط .میخواستم غلام را کف حیاط بخوابونم و مثل سگ بزنم. صدای آه و ناله مهناز از تو حمام میامد و غلام مشغول بار زدن سیگارش.
یکربعی زیر نم بارون قدم زدم و تو این مدت ندا سرش را میاورد از لای در بیرون و میخندید. غول شهوت این خونه او را هم اسیر خودش کرده بود. حس میکردم بار اولش نیست چون خیلی ماهرانه رفتار میکرد. غلام را نگاه کردم و گفتم: تو تا حالا دخترت را دعوا کردی؟ در حالیکه پک به بنگش میزد گفت: برای چی؟ گفتم : برای اینکه یکوقت کسی بهش دست درازی نکنه و مواظب رفتارش باشه؟
دهن تخمیش را باز کرد و در حال خنده گفت: مادر من نه سالش بود که شوهر کرد و مادر ندا هم سیزده سال داشت زن من شد. زن اولم هم ده سال داشت و من پونزده سال. اون هم ده سالشه و میدونه چکار کنه که مفت نبازه!!!
زیر لب گفتم:خارتو گاییدم که... هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت: باشه آقا وحید . اون هم تو بگا ماکه بخیل نیستیم! اصلا میخوای خواهر ما امروز که اومد خودم بهش بگم آقا وحید میخواد سوارت بشه!
بابا این دیگه ریده بود به کلمه غیرت. سریع جواب دادم: نه لازم نیست، من خودم بلدم چکار کنم .تو فکر دوتا دیگه باش واسه امشب .مهناز و زینت تکراری شدن!
فکر میکردم با این جواب خفه خون بگیره و لال بشه اما با پررویی جواب داد: شما هزینه اش را بده ما هم چشم!
آنقدر حشیش میکشید که دیگه ریده بود به هرچی نشئگیه! صدای قهقهه مهناز میومد که رفتم دم حمام و در زدم. در را که باز کرد دولا بود و احسان مشغول بود. روی خودم را کردم سمت اتاق ندا که یکوقت نبینه و سریع در را بستم. حس خوبی به این بچه داشتم و دلم میخواست از اینها دورش کنم. گرچه مادر و دختر دیده بودم که با هم میومدن سر قرار اما این یکی دیگه نوبر بود.
صدای زنگ در که اومد غلام در را باز کرد و سرور داخل شد. مثل دو تا غریبه برخورد کردیم و کشیدمش کنار که باهاش صحبت کنم که غلام گفت: خواهری ، هوای اقا وحید ما را داشته باش. سرور با تعجب به من نگاه کرد و گفت: چیزی نگفتی که؟ گفتم نه بابا .خودش فحش خواهر بهش دادم گفت تو را واسم جور میکنه! خواست بره سمت غلام که جلوش را گرفتم و گفتم ولش کن. فقط اینا دیشب مست بودن و تا صبح گروهی رفتن تو اتاق . قضیه ندا را هم گفتم که اشک تو چشماش جمع شد و نشست رو پله خیس حیاط.
زینت که با لباس خواب اومد تو ایوان و به خودش کش و قوس میداد سرور با تعجب به من نگاه کرد. گفت: این هم دیشب اینجا بوده؟ خندیدم و گفتم پریشب هم اینجا بوده! نگاهی غضب آلود بهم کرد و گفت: باهاش بودی؟ گفتم آره .چطور مگه؟ بلند شد و گفت: دیگه نمیخوام ببینمت. گفتم واسه چی؟ اومد جلو وبا عصبانیت گفت: این جاری من بوده!
کشیدمش تو اتاقی که منقل پهن بود و آرومش کردم. گفتم : خوب باشه اون که نمیدونه من دیشب باهات بودم .اینقدر تابلو نکن. حالا برو یک ذغال آتیش کن که تو این بارون مزه میده !
سرور که رفت تو حیاط زینت اومد تو و در حالی که مستی از حالش کاملاً پیدا بود بغلم کرد و بوسید. با اینکه خیلی ازش خوشم میومداما وقتی فهمیدم زیر غلام خوابیده ازش بدم اومده بود. گرچه غلام بنگی بود و اهل تزریق و چیزهای دیگه نبود اما از نظر جسمی سالم بود و تابلو بودنش بخاطر سیاهی لبها و ریختن دندونها بود.
دوباره خواست بیاد تو بغلم که سرور اومد تو و زد در کونش و گفت: اگه میخوای بدی جوری بده که کسی نفهمه و آبروت نره .تو 23 سالته و میتونی شوهر خوب پیدا کنی نذار انگ جنده بهت بخوره.
مستی از سر زینت پرید و نگاهی به من کرد که فقط سر تکون دادم. با رفتن سرور پرسید: فهمیده که چه خبره؟ گفتم : نه بابا خودش نفهمیده صبح تو بلندگوی مسجد اعلام کردن! مجبوری خودت را تابلو کنی و تا خرخره بخوری؟
سرور اومد تو ودر را بست. نشست کنار زینت و گفت: من خیلی وقته میدونم مهناز و غلام چکار میکنند. صدای تو حمومشون هم وقتی اومدم میومد و بخاطر خودشون به روی خودم نیاوردم. اگر هم میخوای با دو تا مرد هم بخوابی بخواب اما هوش و حواست را از دست نده که اون بچه نصفه شب از خواب بیدار بشه و بیاد پشت شیشه تماشاتون کنه!
چشمهام گرد شده بود. پرسیدم این که گفتی واقعیت داره؟ گفت: آره بهم گفتی ، رفتم تو اتاقش بهش گفتم چرا لخت شدی جلوی آقا وحید؟ جواب داده خوشم میاد عمه. تازه پرسیده چرا عمه ، زنها و مردهااونجای همدیگه را میخورن؟ لال شدم و از اتاقش اومدم بیرون.
زینت میخندید و گفت: ای داد بیداد. واسه من رقیب پیداشده! نگاهی بهش کردم و گفتم : خنده نداره باید گریه کنی. باز با خنده جواب داد : من 15 سالم بود شوهر کردم اما اولین بار که یکی منو کرد کلاس پنجم بودم و تو همین باغ بود!
سرور با تعجب پرسید: اینجا؟ کی؟ زینت که مستی و شیطنتش گل کرده بود پرید و ماچش کرد و گفت: برادر بزرگت! همون که نوه اش تازه به دنیا اومده!
بلند شدم و گفتم: پاشم برم که الان کل فامیلتون مورد دار از آب در میان!زینت از خنده ولو شده بود و نزدیک بود بساط را بهم بریزه. نگاهی به سرور کردم و اشاره کردم بره بیرون. در را که بست زینت را بلند کردم و گفتم پاشو آب به سر و صورتت بزن میخوام ببرمت بیرون.
پیش سرور که رفتم خندید و گفت: فکر کردم میخوای سوار بشی که منو بیرون کردی! دستش را گرفتم و گفتم: من تازه پیدات کردم. موافق باشی زینت را برداریم بریم خونه تو.
سریع مخالفت کرد و گفت: نمیخوام غلام بفهمه که بگه مسافر منو پروندی و با خودت بردی. من بهش رو ندادم فکرهای عوضی بکنه.
گفتم نترس تو زینت را ببر خونه خودت من و احسان هم بعد از ناهار میاییم اونجا. گفت: تو از زینت خوشت اومده؟ نگاهش کردم و گفتم دروغ بهت نمیگم .آره اما میخوام بعد از ظهر بریم گردش و خونه نمونیم. فقط مهناز نباید بفهمه که خراب میشه.ممکنه نذاره زینت بیاد. خندید و گفت : بسپارش به من که میدونم چطور پاش را از این خونه ببرم.
احسان با شلوارک و بدون پیراهن اومد دم اتاق و حالش بهتر شده بود. نگاهش کردم و گفتم: جاکش چطوری شوهره را آوردی وسط کار ؟ خندید و گفت: ساعت سه صبح با یک بطری خانواده عرق کشمش اومد تو ما هم لخت بودیم .خودش مست بود و مثل سگ از مهناز میترسه. تازه وقتی مهناز را جلوش میکردم استکان به سلامتی ما میزد.
بهش ندا را دادم که باید بریم.اول قبول نمیکرد اما وقتی گفتم جا امن نیست و ندا چکار کرده، کونده میخندید و میگفت تو برو من امشب کل این خونه را با هم بکنم و کون غلام بذارم بعد میام. نزدیک ظهر بود که سرور و زینت با مخالفت بسیار مهناز از خانه خارج شدند. با هم جر و بحث شدید میکردند و غلام هم به جمعشان اضافه شده بود. زمینه فراهم بود که ما هم به این بهانه بزنیم بیرون.
مهناز را صدا کردم و گفتم: بذار برن چون ما هم امروز برمیگردیم کرج. نگاهی بهم کرد و گفت: تو که میخواستی چند روز بمونی .گفتم: آره اما از تهران زنگ زدن که کاری که داشتیم انجام شده و باید سریع بریم. اما هفته دیگه حتماً میام پیشت.
نگاهی بهم کرد و گفت: نمیخوای قبل رفتن منو سبک کنی؟ خندیدم و گفتم: تو که دیگه دو روزه سبکبالی. تازه الان تو حموم ناله هات بلند بود!
از رو شلوار کیرم و گرفت و گفت : تا نکنی نمیذارم بری! میدونستم بخاطر پوله که این کارها را میکنه و ازش بدم اومده بود.بیشتر هم بخاطر ندا بود که اعصابم را بهم ریخته بود. خنده ای کردم و گفتم: تو که از شل بودن کمر شوهرت مینالیدی و اون اندازه قدت کیر داره و دیشب هم سوار زینت شده ؟
لبخندی زد و گفت: تو عشق و حالتو بکن .چکار به این چیزها داری؟ نگاهش کردم و گفتم: ندا چند؟ نگاهی بهم کرد و گفت: اون بچه ست و چیزی نمیدونه. گفتم باباش گفته که تو سیزده سالت بود کس دادی و مادر خودش نه سالگی شوهر کرده! پس ندا هم میتونه.
نگاهی به ندا که تو حیاط رو تاب نشسته بود و نگاهمون میکرد انداخت و گفت: میخوای باهاش بازی کن ولی کردن تو کار نباشه! گفتم :چند؟ من و من کرد و به غلام اشاره کرد و رفت پیشش. صدای خندشون حالم را بهم میزد که داشتم شک میکردم نکنه بچه مال خودشون نباشه! بعد چند دقیقه مهناز اومد و گفت: به بهانه خرید با غلام و احسان میریم بیرون و پسرم را هم میبرم .بقیه اش با خودت ولی یکساعت بیشتر نمیشه. باید قول بدی کردن از جلو و عقب در کار نباشه!!!
دوست داشتم وسط حیاط میخوابوندم و کونش را آنقدر میکردم که ریدن یادش بره ولی از خداش بود. خودم را کنترل کردم و گفتم: حالا چند؟ گفت: تو که اهل چونه زدن نبودی؟ گفتم تو هم هنوز قیمتشو نگفتی؟
نگاهی به غلام کرد و غلام بلند گفت: دویست بدی پشیمون نمیشی. خندیدم و گفتم: انگار همه چی اینجا فروشیه! حالا داش غلام طلبه خودت باشم چی؟ خنده رو لبش خشک شد و گفت: آقا وحید من از تو بزرگترم. گفتم : اشکال نداره من تجربه اش را دارم بهت بد نمیگذره!
احسان که دور ایستاده و هاج و واج نگاه میکرد اومد وسط و با خنده خواست موضوع را فیصله بده.
غلام اومد جلو و گفت: نوبتی باشه حاضرم. بدم نمیومد کونش بذارم اما دادنه واسم مشکل بود و احسان باز اومد وسط و من را کشید کنار. وقتی کل قضیه را بهش گفتم خندید و گفت: تو که اون بچه را نمیکنی پس چرا شر درست میکنی؟ گفتم : خواستم ببینم این کس کشها تا کجا پیش میرن.
مهناز قهر کرده ورفت تو آشپزخونه. غلام هم نشست و سیگاری جدیدی بار زد و مشغول شد. احسان را توجیه کردم که جای دیگه ای فراهمه و بزن بریم.
رفتم تو آشپزخونه تا از دل مهناز در بیارم. از پشت بغلش کردم و گردنش را میبوسیدم. ناراحت بود که چرا تو که ندا را نمیخواستی اینکار را کردی. وقتی بهش گفتم اون بچه است و نمیفهمه و نباید شما تن به این کار بدین گفت: امسال دو بار خودم مچشو گرفتم ولی به روش نمیاریم. خودم همسن اون بودم و کاملا میفهمیدم و اون بیشتر از من بلده. هر دفعه مسافر داریم فرصت گیر میاره میخواد خودشو بماله به همه.
دیدم بحث با اینها فایده نداره و اون بچه هم خواهی نخواهی امروز نه اما فردا به یکی میده و میاد تو خط. احسان هم رفته بود پیش غلام و داشت از تو کیفش تراول در میاورد و دونه دونه به غلام میداد و غلام چونه میزد.
تلفنم زنگ خورد و دیدم سروره. داستان را که گفتم مدام بهشون فحش میداد. زینت هم پیشش بود و گرفته بود خوابیده بود . وقتی گفتم با احسان میاییم کمی پکر شد و گفت: من باهاش راحت نیستم. گفتم اشکال نداره .فردا میخواد بره کرج و یه امشب را بخاطر من کوتاه بیا. قرار شد ماشینها را بذاریم تو پارکینگ خونه دوستش که نزدیک خونش بود که اگه مهناز اومد سر بزنه بهش نفهمه ما اونجا هستیم.
مهناز اصرار داشت ناهار بمونیم و بعد حرکت کنیم که دیدم دیدن ندا برام عذابه و مدام چهره برادر زاده خودم که تمام زندگی منه جلوی چشمم میومد و فکر میکردم اگه کسی بخواد به اون دست درازی کنه من چه عکس العملی نشون میدادم.
از در خونه که ماشین را آوردم بیرون شیشه را دادم پایین و گذاشتم نم بارون ملایمی که میزد بخوره تو صورتم. هوس استخر کرده بودم تا هم کمی حال بیام هم خستگی کردنهای دوروزه از تنم بیرون بره.
گرچه تازه با رفتن خونه سرور داستان ما شروع میشد.

ادامه...
شکست با عزت بهتر از پیروزی با ذلت است
     
  
صفحه  صفحه 124 از 125:  « پیشین  1  ...  122  123  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA