انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8

داستانهای افسانه


زن

 
گرداب شهوت
قسمت هفت: لمس روح ۲
به دوربین نگاه کرد در حالی که کیرش جا خورده بود تو دهنم. شروع کرد به هنرنمایی. اول خیلی آروم بدن مثل فنرشو رقصوند و کیر سفید و کجشو کرد تو دهنم. خیلی سرحال بود، مثل یه ژیمناست کار هی میپیچید به بدنمو با کیرش ترتیب منو میداد. دستش پشت سرم بود و داشت با لبخند به دوربین نگاه میکرد. کیر لبامو میشکافت و از روی زبونم فرو میرفت تو دهنم. بعد خیلی آروم، بدون فشار زیاد کیر قویش رو فرو برد ته گلوم، دقیقا تا همونجا که قولش رو به دوربین داده بود. کیر کلفتش از تو گلوم رد شد و راه نفسمو بست. تو این لحظه با قدرت تمام به دوربین نگاه کرد. انگار داشت به دوستش میگفت ببین چجوری تا خایه هام کردم دهنش؟
قیافم تحقیر آمیز بود، اون دختر با شخصیت و شیک و ورزشکار که همه بیرون میدیدنش حالا کیر تو حلقش بود. قرمز شده بودم و وقتی آنا کشید بیرون تفم از رو کیرش کش اومده بود. چونم پر از تف بود که چکه میکرد، بدتر از همه اینا با وجود اون فشار زیاد وقتی آنا کیرشو نزدیک کرد دهنم مثل یه جنده باز شد. ولی آنا نذاشتش تو دهنم، مالیدش رو صورتم و من چیکار کردم؟ صورتمو مالیدم به کیرشو بعد تخمای آویزون و خیسشو کردم دهنم، وقتی به قیافم نگاه کردم یه هول کیر رو دیدم نه چیزی بیشتر. آنا دوباره گذاشت تو دهنمو تلمبه زد. لبام رو کیرش کش میومد و دهنم صدای ملچ ملچ میداد. وقتی کیرش فرو میرفت شکمش میخورد به صورتم. موقع تلمبه زدن تخماش میومد بالا و انگار لب پایینمو میبوسید. آنا چیکار میکرد؟ نگاهش به دوربین بود، داشت به رفیقش پز میداد. داشت قدرتشو به رخ میکشید و با زبون بی زبونی میگفت ببین چجوری کیر میزارم تو دهنش؟
جلوی چشمای زوئی به خجالت آورترین شکل ممکن دهنم گاییده میشد، وقتی آنا کیرشو درآورد من لبم رفت دنبالش. ولی اون گفت: بسه حالا داگی شو.
رو به دوربین داگی شدم، دست گذاشتم رو لپ کونمو از هم بازش کردم. تو دلم گفتم ببینش زوئی. خصوصی ترین جای بدنم رو ببین. کفپاهام درست جلوی تصویر بود. آنا رفت پشتم، اما ننشست. سرپا موند و کیرشو مالوند لای چاک کونم. آنا به سوراخم آب دهن زد، تفش از تخمای آویزونم ریخت پایین. کون سفیدش روی کون سیاهم بود. از اون زاویه تازه معلوم شد که چقدر کیرش کلفت و وحشیه، اون رگ کلفت زیرشو که بعدا دیدم با خودم گفتم، وای اینو چجوری جا کردم؟
با دست گذاشتش رو سوراخم و مثل یه دختر قاطع، مثل یه پادشاه، مثل یه تسخیرگر فرو بردش تو عمق سوراخم.
با فشار کافی و نشونه گیری درست، وسط سوراخمو هدف گرفت و اون کیر کج و کلفت و سفید یهو تو سوراخ بیچاره من محو شد. چه صحنه ای. چقدر قوی و شاهکار بودم من. مثل یه سرباز وفادار زیر فشار کیرش تحمل کردم و تمام کلفتی و سنگینیش رو به جون خریدم. تازه فهمیدم سوراخم تو این چند مدت چقدر پر توان بوده که این کیرو جا میداده.
یه آه بلند کشیدم آنا گفت:
قشنگ رفت تو جونت.
آنا همیشه منو همینجوری میکرد. عمیق و تا خایه جا میکرد تو سوراخم. همیشه کیرشو ته وجودم حس میکردم، یجاهایی که تو عمق تنم بود. ولی اینبار کیرشو توی روحم حس کردم. انگار آنا داشت منو روحمو میگایید. انگار روحمو داده بودم به شیطان و همراه آنا کیر اونم میرفت داخل روحم.
کشید بیرون و کوبید تو. این برای دستگرمی بود. دوباره زد توم، عمیق و پر قدرت. جیگرم حال اومد. وزنشو داد رو تنم، آنا سوارم شد و یکم بعد با هنرنمایی خالص تلمبه هاش شروع شد. انگار داشت تبل میزد کونم اینجوری صدا میداد. صدای لذتش بود. چه ضربه هایی میزد تو سوراخم، عمیق و نفس گیر. انگار کون درشتش تمام انرژی بدنشو منتقل میکرد به کیرشو با اون وسط کون منو هدف میگرفت و همشو بهش منتقل میکرد. اول کون آنا میلرزید، بعد یه ضربه ی کاری میزد تو کونم و بعد کون من میلرزید.
تن من پر از عضله و فیت بود، تن آنا شل و ول و پر از چربی. مطمئنم اگه زوئی بار اول مارو میدید هرگز فکر نمیکرد من با اون عضلات و هیکل اونجوری از آنا کیر بخورم و ازش شکست بخورم. ولی آنا یچیز داشت که من براش میمردم، یه کیر کج، کلفت و سفید.
اصلا تند تند نمیکرد، نسبتا آروم ولی با ضربه و عمیق، گایید و گایید و گایید. نفسم در نمیومد، یهو که کشید بیرون و خواست بکنه داخل کیرش افتاد پایین. سوراخم خالی شد و بی اختیار باد کونم خالی شد. آنا بهم خندید، دیگه هیچ تحقیری برام مهم نبود. بهش گفتم:
گوشی رو بده به من.
پشتم نشست و پاهامو باز کرد و زانوهاشو گذاست بین پام و کیرشو با دست گذاشت تو سوراخمو قلپی جاش داد. گفت چی؟
گفتم: دوربینو بده به من تا فیلم بگیرم.
کیرش توم بود و گوشی رو برداشت، داد بهم. اسم زوئی رو تصویر بود، به روم نیاوردم. گذاشتم رو دوربین جلو و گرفتمش جلوی صورتم. آنا داشت پشتم میخندید شروع کرد به گاییدنم و تنم زیر تلمبه هاش لرزید. من داشتم به آنا که سینه هاش موقع تقه زدن بالا و پایین میشد نگاه میکردم و آنا با تمام توانش کونمو میگایید. از اون زاویه انگار سوارم بود، صورتم با هر تلمبش میلرزید. معلوم بود خیلی فشار رومه، تموم زحمت این رابطه با من بود. تمام بدنم داشت گاییده میشد ولی میدونید تو چشای خودم چی دیدم؟ حس رضایت. همه اون سختی ها رو دوست داشتم. یهو یکی از پاهای آنا اومد روی صورتم، لعنتی حسش بی نظیر بود، جلو چشمای زوئی داشتم اینجوری گاییده میشدم. حالا منم داشتم پز بکنمو میدادم و با نگام میگفتم ببین چه بکنیه. حالا دیگه داشتم کاملا گاییده میشدم. فکر میکردم که دیگه هیچی بهتر از این نمیشه که آنا یهو گفت: زوئی؟
صدای دورگه و هول زوئی از پشت تلفن اومد، گفت:
جونم آنا؟
به دوربین نگاه کرد. همزمان کوبید تو سوراخم، من پرت شدم جلو ولی دستاش منو نگه داشت. گفت:
خوب میکنمش؟
لعنتی چشام رفت. زوئی گفت:
عالی میکنیش.
گفت: اوه آره؟
بعد با یه حرص شیرینی دوباره محکم تلمه زد تو کونم.
زوئی گفت: آره خودشه.
گوشی رو از من گرفت، رفت عقب و از بالا از کونم فیلم گرفت و گفت: حالا اینجا رو داشته باش.
بعد شروع کرد به گاییدن کونم، حرصی شده بود، حس کردم ته شهوتشه. مثل یه حیوون زوزه میکشید. وقتی فیلمو دیدم چیز خاصی معلوم نبود، هی دوربین میچرخید و تکون میخورد. اما صدای نفس زدن آنا و زوئی که مدام میگفت: لعنتی بکنش.

بینهایت جذاب بود. آخرش از سوراخ باز و قرمز شدم فیلم گرفت، زوئی زیاد حرف نمیزد فقط آه میکشید، آنا هم عمیق و با حوصله میکرد تو سوراخم و تا آخر درمیاورد. انگار داشت لذت گاییدن سوراخمو با دوستش شریک میشد. هی میکرد توم و سوراخم باز میشد و بعد میکشید بیرون سوراخ کونم میموند رو هوا تا کیر بعدی میخورد توش. تو یکی ازون فرو بردنا کیرش مثل یه ملکه شروع کرد به نبض زدن. همونجا تو سوراخم نگهش داشت و از دسته‌ ی کیرش که از سوراخم بیرون مونده بود آبش با نبض زدن پمپاژ شد. کیرش داخل سوراخ گشاد و راحتم شروع کرد به آروم شدن. انگار که یه سرباز بود که داشت جونش رو واسه ملکش میداد ولی با این فرق که این سرباز قرار بود بازم زنده شه. بهترین حس دنیا بود، آنا بکن بود، مثل سگ منو میکرد، مثل یه حیوون، مثل یه جنگجو اما همیشه آخرش کسی که تسلیم میشد اون بود. کون من همیشه شکستش میداد.
تمام آبش پاشید داخل سوراخم و بعد کیر نیمه شقشو انداخت بیرون و گوشی رو انداخت کنار. آنا اون شب فقط منو نکرد، اون رحمو لمس کرد، اونم با کیرش.
shemale
     
  

 
afsanesan
ما منتظر ادامه اش هستیم هیچ جا نمیریم همینجا هستیم😍😍😍😍😍😍
Saeed..
     
  
مرد

 
فوق العاده بود
فوق العااااده
انقد زیبا و تحریک آمیز بود که همشو یه روزه خوندم و سه چهار بار ارضا شدم
واقعا هم موضوع داستان هم نوع نگارش هم جزئیات نویسی و تصویر سازی عالی
     
  
↓ Advertisement ↓

 
afsanesan
لطفا ادامه بده
Saeed..
     
  
زن

 
گرداب شهوت
قسمت هشت: عقب نشینی
لذت بخش بود ولی برام زیادی بود. یهو از همه چیز زده شدم. به آنا گفتم حس میکنم زیاده روی کردیم و دلمو زد. اونم گفت یه مدت به خودت زمان بده و بعد درموردش تصمیم بگیر.
این داستانا واسه آخر هفته ها بود. هفته که از اول شروع میشد کار و شلوغی وقت اصلا نمی‌ذاشت به چیزی فکر کنیم. رابطمون تو حالت نرمال دنبال میشد و اتفاق خاصی نمیوفتاد. حتی حرف چندانیم با هم نزدیم. منتظر بودیم ببینیم چی میشه.
اون روز سر کار بودم، ساعت حدود ۳ ۴ بعد از ظهر بود و اون یکی دو ساعت آخر انگار قرار نبود بگذره. خیس بودم و خسته. منظورم از خیس اینه که یه عرقی رو تنم نشسته بود، کثیف نبودما فقط انگار آب بدنم از پوستم بیرون زده بود. مثل یه میوه رسیده که شیرش ازش بیرون میزنه. شهوتی نبودم، ولی ازش خیلی دور هم نبودم. گاهی وقتا که به سکس اون شب فکر میکردم تنم گرم میشد ولی داغ نه. تو همون ساعتا که منتظر بودم تموم شه رو واتس اپم یه پیام گرفتم. نگاه که کردم دیدم زوئی پیام داده.
برام نوشته بود: سلام افسانه حالت چطوره؟ سرکاری؟
واقعا حوصله نداشتم جوابشو بدم. ولی از سر اجبار براش نوشتم: سلام خوبم. تو چطوری؟
منتظر بودم که حرف اون شبو پیش بکشه و من بگم در جریان نبودم اما چیزی نگفت. چند تا پیام رد و بدل کردیم و وقتی فهمید سرکارم نوشت: من اطراف شرکت شمام. اگه بخوای میتونم برسونمت خونه.
یکم دو دل شدم که چی جواب بدم. اونروز زیاد حوصله نشستن تو اتوبوس نداشتم. از طرفی حوصله زوئی رو هم نداشتم. ولی هوا گرفته بود و ترسید بارون بگیره. یه پیام دیگه نوشت:
باید یه سر به آنا بزنم واسه همین میام خونه شما.
همون لحظه به آنا زنگ زدم و گفتم زوئی بهم پیام داده. آنا گفت: اوکیه افسانه اگه دوست داری باهاش برو.
خیلی سریع قطع کرد و گفت بهت زنگ میزنم.
منم برای زوئی نوشتم: باشه پس لطفا بیا دنبالم و منم ببر.
هنوز نیم ساعتی مونده بود که پیام داد جلوی شرکت منتظرمه. یکم استرس گرفتم، راستش یچیزایی تو دلم بود ولی نمیدونستم چی. از طرفی داشتم وسوسه میشدم که به زوئی پا بدم و از طرفی هم فکر میکردم اگه اینکارو بکنم مثل دفعه قبل حس میکنم زیاده روی بوده و باید عقب نشینی کنم.
موضوع اینه که وقتی با ینفر سکس میکنی دیگه رابطتون به حالت قبلی بر نمیگرده. من چند باری با زوئی صمیمی شده بودم، حرفامون صریح شده بود ولی هربار که عقب نشینی میکردم اونم عقب مینشست. بعد دفعه دیگه که حرف میزدیم دیگه اونقدر صمیمانه نبود و محترمانه میشد. پس همیشه میتونستم تو این حالت عقب نشینی کنم.
از اونجایی که من آدم دمدمی هستم برام سخت بود که بتونم از پرده بین خودمو زوئی رد بشم. اگه باهاش سکس میکردم دیگه نمیتونستم عقب بشینم. اونوقت یکی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم هی باید بهم پیام میداد و زنگ میزد و به حریم خصوصیم وارد میشد.
آنا بعد چند دقیقه بهم زنگ زد. من اجازه گرفتم که یکم زودتر برم ولی بجای اینکه برم پایین رفتم بالا و رو پشت بوم باهاش حرف زدم. این چیزایی که گفتمو براش توضیح دادم و اونم خوب فهمید. بهش گفتم:
آنا دوست ندارم وقتی به زوئی دادم بعد یه دفعه بهم پیام بده و بگه چطوری عزیزم؟ نمیخوام اونجوری صمیمی بشیم. نمیخوام پارتنرم بشه فهمیدی؟
اینو که گفتم خوب منظورمو گرفت و گفت:
ولی فکر نمیکنم زوئی همچین آدمی باشه. شاید تو ظاهر خیلی زود صمیمی شه ولی همیشه فاصله میگیره.
من گفتم: الان چرا اومده دنبالم؟
گفت: واقعا قراره بیاد خونه و باهام کار داره.
گفتم: ولی کنارش میخواد منو هم بکنه.
آنا ساکت شد و من فهمیدم قضیه از چه قراره.
گفتم: تو کی میای؟
گفت: یکم دیرتر از همیشه.
ازش توضیحی نخواستم که چرا دیر میاد، معلوم بود همه چی.
گفتم: ولی من هنوز تصمیم نگرفتم آنا.
گفت: مشکلی نیست هر تصمیمی بگیری من باهاش کنار میام.
یکمی خسته بودم و سرم درد میکرد. گفتم:
باشه من دیگه میرم تا بعد.
اسممو صدا زد و گفت: من هر دو شما رو میشناسم، نگران چیزی نباش. ازش خوشت میاد.
منتظر نموند، خجالت میکشید. معلوم بود. آنا همیشه نقش یه بکن سفت و سخت و قوی رو داشت، یه آلفای تمام عیار و با شخصیت. ولی حالا داشت ضعف‌ هاش رو بهم نشون میداد. بخاطر همین ضعف هم بود که گفته بود دیر میام. من میشناختمش، اون نمیتونست جلوی نگاه من دووم بیاره، حس کردم دلش نمیخواد ببینه که برای اولین بار منو زوئی جلوش سکس میکنیم چون از چیزی که دوست داشت شرم داشت.

تو آسانسور خیلی فکرم درگیر بود. اصلا ازین که تو اون موقعیت بودم احساس راحتی نمیکردم. شاید اگه آنا وسط کردن توی جنگل منو به زوئی تارف میکرد راحت تر بود برام. ولی اینکه من تنها بدون اون به زوئی پا بدم یه چیز دیگه بود.
ولی یه مشکلی هم بود، من خیلی تمیز نبودم واسه سکس. تنم شیو نبود و شلخته بودم، لباسمم خیلی مناسب نبود و دوش هم نگرفته بودم، اینام باعث میشد یکمی گارد بگیرم برای بودن با زوئی.
بلاخره پایین رسیدم و ماشین زوئی رو کنار خیابون پیدا کردم. از پشت شیشه که دیدمش دندونای سفیدش معلوم بود. داشت لبخند میزد. درو باز کردم و نشستم. بوی ادکلن تلخش پیچید تو دماغم. یه آهنگ ملایم گذاشته بود و توی ترافیک آروم آروم حرکت میکردیم. یکم بعد گفت:
چقدر لباست بهت میاد.
من کت و شلوار قهوه ای پوشیده بودم با یه یقه اسکی سرمه ای. شلوارم تنگ بود و کتم فیت تنم. لباس شرکت بود ولی من خودم شلوارو یکم تنگ کرده بودم که رو تنم بشینه. البته چون کون بزرگ و برجسته ای دارم شلوار سایز متوسط خوب تو تنم خودش رو نشون میداد.
گفتم: ممنون زوئی.
زوئی یکم نگاهم کرد و حرفی نزد. گفتم: چیه؟
گفت: واقعا شاهکاری افسانه.
چپ چپ نگاهش کردم. نمیخواستم صمیمی شه، حداقل نه تو اون لحظه.
گفت: منظورم اینه که تو همه چیز داری.
یکم تته پته کرد و بعد گفت: آدم که نگاهت میکنه حس میکنه تو مدیر شرکتی.
حتی مدیرمون هم این حرفو بهم زده بود. همیشه میگفت دختر باوقاری هستی و اگه خودت تلاش کنی میتونی پیشرفت کنی.
یکم که جلوتر رفتیم بارون نم نم گرفت و بعد شدید شد. قطره های بارون به سقف شیشه میخورد و توی ماشین یکم بخاز گرفته بود. حس کردم گرم شدم. زوئی گفت:
چه بارون قشنگیه!
بعد شیشه رو داد پایین و گفت:
میدونی توی این هوا چی از همه بهتره؟
پیش خودم گفتم حتما الان میخواد بگه سکس.
گفتم: اینکه تو خونه بگیری بخوابی.
گفت: خواب رو موافقم ولی نه تو خونه.
نظرم جلب شد. گفتم: پس کجا؟
گفت: توی چادر، تو جنگل.
رومو برگردوندمو گفتم: وای چه حرف کسشری. حالم بهم خورد.
معمولا پیشش مودبانه حرف میزدم ولی نمیدونم چی شد که یهو بی ادب شدم. خندید و بهم گفت:
چرا اینو میگی؟
گفتم: کسشره دیگه نیست؟ توی جنگل، بارون، زیرت خیس میشه..... وای حالم داره بهم میخوره.
گفت: اصلا اینجوری نیست. ببین چادر ضد آبه از هیچ جا آب نفوذ نمیکنه. معمولا یچیزی پهن میکنی زیرت و میری تو کیسه خواب. بارون میزنه به چادر و بعد آروم آروم گرم میشه.... وای همه چیزش عالیه.
خیلی با حس حرف میزد و میخواست منو تحت تاثیر بذاره.
گفت: خب بنظرت حالا چطوره؟
گفتم: همچنان کسشره.
بلند بلند خندید، خندش قشنگ بود. میگن آدما رو میشه از روی خنده هاشون شناخت. آدمای خوب خنده های خوب دارن و زوئی خندش خوب بود.
گفت: خب چرا؟ خیلی عالیه که.
گفتم: چون قبلش مجبور شدی بعد ریدن کونتو با علف تمیز کنی و سوزش داری.
از خنده ترکید. گفت: وای افسانه تو خیلی با مزه ای.
بعد چند باری نگام کرد. من تاحالا جلوی زوئی انقدر راحت نبودم و نمیدونم چرا اونروز ادب و خجالتمو کنار گذاشته بودم.
گفت: ما همیشه واسه اینکار دستمال و آب میبریم. اصلا اونقدری که فکر میکنی سخت نیست.
گفتم: سخت نیست کثافته.
گفت: آره گاهی اینجوریه، ولی باور کن لذت بخشه. مخصوصا اگه تنها نباشی.
گفتم: من شمایی که همش میرید تو جنگل رو اصلا درک نمیکنم. کاش خرس همتونو بخوره.
گفت: قول میدم اگه یبار باهامون بیای نظرت عوض میشه.
گفتم: اومدم و عوض نشد.
گفت: اون که فایده نداره باید شب بمونی، نظرت چیه؟
گفتم: نه به هیچ وجه.
گفت: بیخیال، حال میده. بیا بریم
گفتم: با کی؟
گفت: من و تو و آنا. مطمئنم کلی بهمون خوش میگذره.
یکم نرم تر شدم و وقتی اون با هیجان اصرار کرد گفتم ببینم چی میشه.
بارون شدید شده بود که رسیدیم در خونه. زوئی ماشینو نگه داشت و گفت: خب دیگه تا بعد.
قبل از اینکه پیاده بشم گفتم: مگه نمیای تو؟
گفت: نه همینجا منتظر آنا میمونم تا بیاد.
با تعجب نگاش کردم و گفتم: چرا نمیای تو؟ میترسی بکنمت؟
وای چم شده بود؟ چرا این حرفو زدم؟ مگه قرار نبود باهاش صمیمی نشم؟ واقعا خودمم نمیدونم. شاید چون میدیدم که زوئی خیلی با شخصیت تر از چیزیه که فکرشو میکردم. با حالت مستیش متفاوت بود.
خندید و گفت: نه معلومه نمیترسم ازت افسانه.
بعد با خنده گفت: تازه بکنی! چی میشه مگه؟
بازم خندید و گفت: شوخی کردم.
گفتم: خب پس بیا تو دیگه. فقط خونمون مثل جنگل شما کثافت و بهم ریختس‌.
ماشین و پارک کرد و گفت: باشه ممنون.
منتظر بودم که یه تیکه بهم بندازه ولی هیچی نگفت و بعد وارد خونه شدیم.
shemale
     
  
زن

 
گرداب شهوت
قسمت نُه: لغزش
خونه ما آسانسور نداشت، من جلو افتادم و زوئی هم پشت سرم. طبیعیه که رو پله ها‌ بهترین جا برای دید زدنه کونه. نمیدونم زوئی داشت نگام میکرد یا نه ولی توی اون لحظه یه خیسی روی لای کونم حس کردم و سُر خوردن لپای کونم رو هم بنظرم منظره جذابی اومد. زوئی یکم نفسش گرفته بود و گفت:
خسته نمیشد هر روز از پله پایین و بالا میشید؟
گفتم: یجور ورزشه بهش عادت داریم. در ضمن از کوه نوردی که بدتر نیست.
زد زیره خنده و گفت: با کوه و طبیعت دشمنی داری انگار.
وسط پله ها برگشتم عقب و دیدم بعله! نگاهش از توی شلوارمم گذشته و رفته تو شرتم. ولی یجوری وانمود کرد که انگار نگاهش به در همسایه ست.
گفت: مگه این واحدتون نبود؟
خندیدم و گفتم: نه بالایی
رسیدیم جلوی در. بازش کردم و تارف کردم بره تو. ولی قبول نکرد و گفت اول تو برو. خوشم اومد و خواستم وارد بشم. تو یه حرکت مودبانه دستشو خیلی آروم گذاشت پشت کمرم که مشایعتم کنه تو. خیلی خوشم اومد، یهو انگار لغزیدم تو دامش، خودم حسش کردم. همین لمس کوچیک یهو منو پرت کرد تو دام شهوت.
وارد خونه شدیم و من برای زوئی قهوه گذاشتم و گفتم:
من میرم لباس عوض کنم تو راحت باش.
زوئی گفت: منم حواسم به قهوه هست.
رفتم تو اتاقم. مثل همیشه اول لباسامو درآوردم. رفتم سراغ کشوی لباسام. اول لگ آبی نفتیم رو دیدم، خواستم برش دارم که از زیرش دامن کالباسی طرح دارم رو دیدم، با خودم گفتم پوشیدن این زیاده رویه و همون لگو برداشتم اما چشام به دامنم بود. قبل اینکه لگو بکشم رو کونم تسلیم شدمو کشیدمش پایین و خیلی سریع دامنم رو پوشیدم. دامنم تا وسطای رون های سبزه و عضله‌ ایم رو گرفت. عضلات صاف و کشیده پام بنظرم خیلی جذاب رسیدن. جوری که حس کردم اون یکم مویی که رو پاهام جوونه زده اصلا مهم نیست. خواستم زیرش لامبادا بپوشم ولی این دیگه زیاده روی بود. زیرش یه شرت طوسی پادار پوشیدم که اگه خم و راست شدم کونم نزنه بیرون. اگه اینکارو بکنی یعنی داری به طرف میگی بیا منو بکن و من نمیخواستم انقدر سطحم پایین باشه. از بین تاپام ولی همونی رو انتخاب کردم که دلم میگفت. بجای تاپ آستین دار یکی از اون تاپ رکابی های باشگام رو پوشیدم. وقتی تو آینه به خودم نگاه کردم واقعا لذت بردم، تاپ سفیدم تو تنم خیلی خوب نشسته بود و عضلات بازومو به چشم میاورد، همینطور یه قسمتی از پشت کردنم معلوم بود. پوستم صاف و تیره بود که کاملا به چشم میومد.
دستم رفت که اسپری بردارم ولی یهو یاد حرف آنا افتادم. بهم میگفت: افسانه تنت یه عطری داره که هیچ ادکلنی نداره.
من هنوز بوی ادکلن میدادم ولی یادآوری این جمله باعث شد بذارم همینجوری بمونه. راستش تو اون لحظه با یکمی شلختگی خودم، با یکمی موهای تنم و یکم عرقی که روی بدنم نشسته بود حس راحتی کردم و نمیدونم چرا حس کردم اونجوری جذاب ترم.
همین که رفتم بیرون چشم زوئی رو تنم چرخید ولی خیلی زود خودشو جمع کرد و لبخند زد بهم. یکم بعد رو برو هم نشستیم و قهوه خوردیم. بارون شدید شده بود و صدای سقف خونه میومد. هر دو سکوت کرده بودیم. دل من داشت تند تند میزد ولی خوشبختانه وظیفه حرف زدن با من نبود.
یکم که گذشت گفت: آنا نگفت کی میاد؟
گفتم: نمیدونم زوئی فکر کنم یکم دیر بیاد
با تعجب گفت: عه چرا؟ کاری داره؟
شونه بالا انداختمو گفتم: نمیدونم شاید. تو باید بهتر بدونی.
لبخند زد و به چاک سینم نگاه کرد. نگاهشو گرفتم، یه لحظه چشم تو چشم شدیم و بعد گفت:
تو پارتنرشی من چرا باید بدونم.
گفتم: دقیقا بخاطر همین گفتم تو بهتر میدونی.
یه قلپ از قهوه خوردم و ساکت موندم. بعد زوئی یکم با خجالت گفت: احتمالا یکم بهمون وقت بده.
یهو قلبم شروع کرد تند تند زدن. زوئی که قیافمو دید با تته پته گفت: منظورم این بود که..... یکم دیر میاد کار داره
تو حرفش پریدم و گفتم: لازم نیست درستش کنی همه چی مشخصه.
سرشو تکون داد. قفسه سینش بدجوری بالا و پایین میشد. یکم بعد که شروع کرد به حرف زدن فهمیدم خیلی دلهره داره.
گفت: افسانه من آدمی که فکر میکنی نیستم. من فقط از تو خوشم میاد که اونم با اطلاع آنا بود.
گفتم: میدونم زوئی از همون روز توی جنگل فهمیدم. فقط نمیدونم چی بینتونه دقیقا.
گفت: تو که همه چیز رو میدونی.
گفتم: آره ولی دلم میخواد راستشو ازتون بشنوم
زوئی خیلی آروم گفت: هر چی میخوای بپرس. فقط لطفا زیاد سوال نکن چون جواب دادن بهت سخته.
یه پامو انداختم روی او پام.
گفتم: چرا جواب دادن بهم سخته؟
گفت: تو یه پرستیژ و شخصیتی داری که آدم جذبت میشه بخاطر همین جلوت حس کوچیکی میکنم. شاید هر کسی که کنار تو باشه اینطور حس کوچیکی بکنه.
یکم برام حرفش جالب اومد ازش پرسیدم:
منظورت چیه؟
گفت: چون خیلی آدم کاملی بنظر میرسی و خودتو دسته کم نمیگیری.
گفتم: زوئی این قضیه از کجا شروع شد.
گفت: از روزی که برای اولین بار با آنا دیدمت.
گفتم: از کی شروع شد کردید به نقشه کشیدن؟
گفت: نمیدونم، فقط یهو فهمیدیم که تمام وقت داریم از تو حرف میزنیم.
من چیزی نگفتمو بقیه قهوه رو خوردم. زوئی هم حرفی برای گفتن نداشت. میتونستم لرزش دستاشو ببینم. یکمی سکوت کرد و بعد یهو جوری که معلوم بود براش سخته گفت:
اونشب خیلی عالی بودید.
نگاش کردم، تو چشام اشک جمع شده بود.
گفتم: کدوم شبو میگی؟
گفت: همون شب که آنا گاییدت.
بعد پرسید: تو میدونستی من دارم میبینم؟
گفتم: نه ولی بعدش فهمیدم.
گفت: من قصد بدی نداشتم
گفتم: مهم نیست.
گفت: میخوای بهت یچیزی بگم؟
گفتم: راحت باش
چند تا نفس عمیق کشید و گفت: با اینکه من توی اون رابطه فقط تماشاچی بودم ولی حس کردم اون یکی از بهترین تجربه های جنسیم بود.
وای یهو انگار مست حرفش شدم. پام شروع کرد به تکون خوردن. دلم میخواست بیشتر بگه.
گفتم: از چیش بیشتر خوشت اومد.
انگار که کلی راه دویده باشه نفسشو داد بیرونو گفت:
اول از همه ساک زدنت.
گفتم: به چی فکر میکردی؟
گفت: بگم افسانه؟ باشه اینکه... اینکه. وای افسانه اینکه لباتو بزاری رو کیر من.
منم نفسم تند شده بود. داشتم میلرزیدم، صدای بارون شدیدتر شده بود. خونه گرم تر شده بود و عرق روی تنم نشسته بود. حرفی نزدم، فقط نگاش کردم. یکم مردد بود چند بار خواست بلند شه ولی نتونست. انگار فلج شده بود. هی روی کاناپه زور میزد ولی انگار کونش چسبیده بود بهش. من بهش نگاه میکردم بهم گفت: ببخشید حرف بدی زدم.
گفتم: نه حرف بدی نزدی.
اینو که گفتم انگار جون گرفت. بلاخره از روی مبل بلند شد. یکم این پا اون پا کرد و بعد خیلی آروم سمتم اومد. صاف به من خیره شده بود. نگاهم افتاد به برجستگی شلوارش. کیرش از زیر شلوار جینش ورم کرده بود. اومد جلوم وایساد. بیچاره نمیدونست چیکار کنه، هی نگاهم میکرد و بعد به کیر ورم کردش از زیر شلوار. من به کیرش نگاه کردم. با تردید دستشو گذاشت رو دکمه شلوارم. من منتظر به دستش نگاه کردم و وقتی اولین دکمه رو باز کرد سرمو خیلی کوتاه تکون دادم. جرأتش بیشتر شد و با دستای لرزونش شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوارش.
آروم گفت: میخوام درش بیارم.
گفتم: باشه
گفت: مشکلی که نیست نه؟
گفتم: نه بدم نمیاد ببینمش.
تو چشام نگاه کرد و گفت: آه جدی؟
پلک زدم. دستاش میلرزید.
گفت: اجازه میدی؟
اجازه؟ چه حرف جالبی زده بود. بهم حس یه ملکه رو داد. گفتم: آره
دست کرد تو شلوارش و بعد کیرشو یه جا آورد بیرون. مثل یه فنر رو هوا تاب خورد و بعد آروم گرفت. سرش مثل یه گاو خشمگین که میخواد به آدم حمله کنه بالا میپرید. بوش خورد بهم، هر کیری بو و عطر خاص خودشو داره و من توی اون لحظه مست بوی کیر زوئی شدم.
گفتم: بهت نمیومد همچین کیری داشته باشی.
یه قدم اومد جلوتر و با خواهش بهم گفت:
برام میخوریش؟
یه نگاه به صورتش کردم و یه نگاه به کیرش و صورتمو بردم جلو.
shemale
     
  
صفحه  صفحه 8 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای افسانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA