انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین »

زمهریر


مرد

 
زمهریر (قسمت هفتم) نوشته ی داروک..

یک هفته از اقدام به ترک سروش گذشته و من همچنان دارم پرستاریش رو میکنم.. قبل از قسمت سی و یکم (بازی) صبا باز پست زده! نوشته:
پر کن پیاله را کین آب آتشین، دیریست ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که در پی هم میشود تهی ..
دریای آتشست که ریزم به کام خویش.
گرداب میرباید و آبم نمیرد.
پر کن پیاله را...
درود بر داروک عزیز.. نوشته هات آنقدر جذابیت و گیرائی دارد، که همانند شرابی کهنه بر روح و جان خواننده اثر میگذارد.. پس عزیز دلم پر کن پیاله را..
صبا..

بازم انرژی میگیرم و شروع به نوشتن میکنم. بازی قسمت سی و یکم.
همونطور که حواسم به سروش هست، که داره غذا درست میکنه، نوشتنم رو تموم میکنم و میذارم توی سایت.. به ساعت نمیرسه، که باز صبا پیداش میشه! و پست میزنه:
سلام داروک عزیز..
میبینم آنلاین هستی، پس میخوام رو در رو بهت بگم..
دیوونه داری دیوونه م میکنی با این نوشتنت.
البته میبخشی.. چون باهات احساس صمیمیت میکنم، راحت بهت میگم دیوونه.
هیچ دلیلی برای این انتخاب ندارم. اما میخوام به پاس قلم شیوایت این شعر رها اعتمادی رو که خیلی دوستش دارمو بهت تقدیم کنم..
یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست
از اون حرفای تلخی که مثل شعر فروغ زیباست
از اون حرفا که یک عمره به گوش ما شده ممنوع
از اون حرفای بی پرده شبیه شعری از شاملو
از اون حرفا که میترسیم از اون حرفا که باید زد
از اون درد دلای خوب از اون حرفای خیلی بد
نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهونی
از اون حرفا که میدونم از اون حرفا که میدونی
به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
من مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

دارم با خودم فکر میکنم، این دختر چی میخواد با این حرفاش بهم بگه؟ چرا داره سعی میکنه به من حالی کنه خیلی عمیق داره نوشته هام رو دنبال میکنه؟! به نتیجه نمیرسم.. اما هر چی هست منکه حس خوبی دارم! نمیدونم چرا ناخودآگاه همه ش دارم دنبال یه رابطه با پرتو میگردم!
بعد از قسمت جدید چون از دوستان عذرخواهی کردم و گفتم که منم مشکلاتی دارم و به همین دلیل دیر به دیر مینویسم.. یکی از بچه ها پست زده که اگه مشکل مالی داری بگو تا کمکت کنیم!
خیلی تعجب میکنم! اما سعی میکنم به روی خودم نیارم.. اما انگار این دختره کاسه داغتر از آش! چون بلافاصله پست میزنه:

داروک عزیز
تو پاسخ خود را از مردم گرفته ای و شاهد این مدعا یاداشتهاییست که دوستدارانت برایت مینویسند. پس استوار باش و راه خود را ادامه بده، به این کنایه های بعضا بودار هم اهمیت نده.. به قول خواجه ی شیراز حضرت حافظ

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند.
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
دوست من بهتره شما هم مثل من و باقی خواننده های داستانهای داروک، فقط این داستانها رو بخونید و لذتش رو ببرید و کمک های مادیتون رو به کسانی پیشنهاد بدی که نیاز دارند متشکرم.

ههه.. چه تعصبی این دختر داره روی من نشون میده! البته از این پستش خوشحالم.. چون بهانه برا ارتباط رو بهم داده.. اول توی پیج خطاب به اون دوست میگم: من کی گفتم مشکل مالی دارم؟! و بعد از صبا درخواست میکنم که این موضوع رو کش نده.. اونم یه چشم بزرگ پست میذاره!
توی خصوصی براش پیغام میدم..

درود..
از اینکه دارید من رو حمایت میکنید سپاسگزارم.. اما خواهش میکنم تعصب نشون ندید.. چون اینجوری شبهه درست میشه.. داروک
و این میشه آغاز ارتباط..
بعد از چند تا پیغام که رد و بدل میشه، دعوتش میکنم یاهوو.. اونم که انگار منتظره این دعوت، درنگ نمیکنه و میاد یاهوو..
اول سلام..
-درود.. من روزی هزار بار به همه درود میفرسم.. خب از خوتون بگید؟
چی باید بگم؟
-هر چی فکر میکنید لازم..
خب من صبا هستم بیست و شش سالم. اصالتا شیرازی هستم..
-امشب داشتی برا بچه ها شبهه ایجاد میکردی! خیلی تعصب نشون دادی..
آخه فکر کردم این بابا یه جورایی میخواد ازت حرف بکشه..
-نگران نباش.. حواسم جمع..
ولی این حسن رو داشت که باهاتون مستقیم حرف بزنم..
-خب کجا زندگی میکنی؟ شیراز؟
نه شمال هستم.. داشتم میگفتم نذاشتی ..
-ببخشید.. ادامه بده..
خواهش.. چند ساله مینویسی؟
-از نوجوونی.. اما به طور رسمی پنج ساله..
ولی خیلی شیوا مینویسی.. تبریک میگم بهتون..
-ممنونم.. ولی فکر نمیکنم اینقدرها که تو میگی خوب بنویسم.. هنوز تا خوب نوشتن فاصله ی زیادی دارم..
این دیگه شکسته نفسیه..
-نه.. باور کن هیچ ادعایی ندارم.. البته عادت به بداهه نوشتن دارم، که کار خیلی سختی..
میتونم ازتون چند تا سوال بپرسم؟
-آره میتونی.. در حدی که هویتم لو نره و هر چی هم نتونم جواب بدم عذر خواهی میکنم..
خب هر چی خودتون صلاح میدونید بگید..
-من عادت دارم ازم پرسیده بشه..
خب.. نمیدونم چی باید بپرسم! اسم که طبیعیه نمیتونید بگید..
-چرا.. مهم نیست.. اسمم شهروز..
شغل ؟ حتما نویسنده.. فقط میمونه وضعیت تاهل؟ که حتما جواب این، به تو چه دختر. مگه من از تو پرسیدم؟
-ههههه.. نه. این چیزا مهم نیست.. چون هویتم لو نمیره.. من مجردم.. سوالات تموم شد؟
سوال که زیاد.. مثلا دوستدارم بدونم کار چاپ شده ایی هم دارید؟
-نه.. تو جمهوری اسلامی هرگز..
قبول دارم.. سوال احمقانه ایی بود..
-توی فیس بوک عضوی؟
بله..
آدرس فیسبوکش رو میگیرم و ادش میکنم.. باش شرط میکنم، گشت و گذار رو کنجکاوی باشه بعدا.. اونم بهم قول میده.. اما هیچ کدوم طاقت نمیاریم و بعد از دقایقی میریم توی پیج هم.. وقتی عکسش رو میبینم، برا چند لحظه مات میمونم! چهره ش ربطی به پرتو نداره! اما انگار که سالهاس میشناسمش.. اونقدر چهره ش ساده و بی آلایش به نظرم میرسه، که دلم میخواد بهش بگم.. در جواب اینکه میگه عکسمو دیدی؟ میگم: آره و اولین چیزیکه به نظرم میرسه، این که باید متاهل باشی..
آره یه جورایی..
-یعنی چی یه جورایی؟!
جدا شدم..
-هههه.. مثه من..
حدس زده بودم..
-چطوری؟
نمیدونم احساس میکردم که شما هم شرایط منو دارید..
داروکی میگه: این عکسش نیست.. داره بهت دروغ میگه! این خود پرتوئه.. یه بازی دیگه شروع کرده...
-چرا جدا شدید؟
ماجراش طولانی..
-بگید بنویسم..
اتفاقا جون میده برا نوشتن و یا فیلم.. اصلا یه تصمیمی گرفتم..
-چه تصمیمی؟
من زندگیمو مینویسم و شما بخونید.. ببینید خوب مینویسم. اینجوری هم من خودمو محک زدم و هم شما زندگی منو فهمیدید..
-عالی..
پس از امشب شروع میکنم نوشتن..
-باشه منتظرم..

*************************************

شاید یکی دوساعت بیشتر نیست خوابیدم، که تلفنم شروع میکنه زنگ خوردن.. به ساعت نگاه میکنم.. حدود هشت صبح! روی شماره نگاه میکنم برام غریب! خط رو باز میکنم..
-بله؟
شهروز با من تماس بگیر..
صدای سرگرد! به سختی از رختخواب جدا میشم.. سروش خواب.. لباس میپوشم و از باغ میزنم بیرون.. پیاده میام کنار بزرگراه و اونقدر راه میرم تا یه تلفن عمومی پیدا میکنم و زنگ میزنم روی خط سرگرد..
-سلام سرگرد..
سلام.. چطوری؟
-به لطف شما.. امیدوارم برام خبر خوب داشته باشی..
ببینم چطوری این پسرو میرسونی به من؟
-نمیدونم.. در موردش فکر نکردم..
بهترین کار این که با یه کامیون بیاد تا بندر عباس.. از اونجا به بعد خودم یه ماشین میفرستم دنبالش..
-باشه.. دستت درد نکنه.. باشه تا جبران کنم..
فکر میکنی میتونی جبران کنی؟
-سعیمو میکنم.. هههه..
ببینیمو تعریف کنیم..
برمیگردم باغ.. سروش بیدار شده..
کجا بودی داداش؟
-باید آماده بشی بری بندر عباس..
سرگرد تونسته کاری بکنه؟
-آره ظاهرا.. گفته بری پیشش..
تو چهره ش نگرانی میبینم! برا همین میگم:
-نگران نباش سروش.. از همینجا هواتو دارم.. درضمن با مادرتم حرف زدم.. قبل رفتنت میارمش ببیندت و بعد هم هر جا دنیا بری مادرت میاد پیشت.. هووووم؟
هر چی تو بگی..
-راستی.. اگه منم بتونم از ایران خارج بشم، میام پیشت..
اگه اینکارو بکنی که خیلی خوبه..
تا ببینیم..
بعد از اینکه مادر و پسر رو باهم روبه رو میکنم.. سروش رو آماده میکنم که ردش کنم بره.. یه تاکسی کرایه میکنم و میبرمش نزدیک نایین و اونجا توی یکی از کافه ها، یه راننده پیدا میکنیم، که با یه پول خوب سروش رو ببره بندر..
وقتی برمیگردم، یراست میرم پیش دایی.. آخر شب.. دایی داره فوتبال میبینه.. منم طبق معمول لپتاپم رو روشن میکنم و وصل میشم به اینترنت و مسنجرم رو باز میکنم.. میرم توی سایت. میبینم کلی پیام گله گی دارم برای نوشتن قسمت آخر بازی.. شروع میکنم نوشتن.. دیگه نزدیکه تموم بشه، که صبا میاد روی مسنجر و سلام میده..
-درود..
خوبید؟
-خوبم.. مرسی..
بابا بشین بنویس این بنده های خدا رو از خماری در بیار.. حالا شورش میشه توی تاپیک..
-دارم مینویسم.. دیگه تموم.. چند خط بیشتر نمونده..
پس من مزاحم نمیشم تا تمومش کنی.. فعلا..
شروع میکنم ادامه ی بازی رو نوشتن.. وقتی تموم میشه میذارم توی پیج و به صبا خبر میدم.. اونم میگه: من برم بخونم..
منم میگم: خیلی خسته م.. میرم بخوابم و فردا با هم حرف میزنیم..
باشه.. برو استراحت کن..
-فعلا بدرود..
خوب بخوابی..

*******************************

چون شب قبل نسبتا زود خوابیدم، صبح هم زود بیدار میشم.. اولین کاری که میکنم، میرم توی سایت تا ببینم چه خبره.. کلی پست تشکر هست و اینکه خیلی از بچه ها گفتند از اینکه فهمیدند گرداننده ی ماجرا پرتو بوده، شوکه شدند و چندتایی هم به خاطر نوع جمع شدن داستان گله دارند، که خیلی یباره همه چی تموم شده! خب البته حق دارند.. چون نمیدونند که ادامه ماجرا توی بخش دیوار این موضوع رو حل میکنه.. صبا هم برای اولین بار یه پست با مضمون نقد منفی زده و نوشته..

سلام داروک عزیز

یعنی تمام شد؟! اگه تمام شده باشه " که امیدوارم ادامه داشته باشه" باعرض پوزش آدم رو یاد سریالهای مناسبتی ماه رمضان میاندازه که تا رور بیست و هشتم کشش میدن و توی اون دوروز آخر یه جوری سر و ته قضیه رو هم میارن؟!
همانطور که بارها گفتم: قلم شیوائی داری و نوشتنت رو دوست دارم ولی برای من بعنوان یک زن قابل قبول نیست که پرتو فقط بخاطر بازی این بلا رو سر عشقش بیاره
ما زن ها عاشق نمیشیم، ولی وقتی عاشق شدیم .......
پرتوئی که آن عشقبازی شعرگونه و به زعم من الهی رو کنار دریا با عشقش داره باید به درجه ای از خود گذشتگی رسیده باشه که، اینگونه خودش رو تسلیم کنه.. فقط یک زن میفهمه من چه میگویم
نه من برآن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند!
موفق و پایدار باشی استاد..

در جواب پستش مینویسم:
چقدر شما (صباجان) روحتون لطیف و تامل برانگیزه! اما نمیدونم مگه آخر این قسمت رو نخوندید که نوشته ادامه دارد؟! و درضمن من فکر میکنم، اونقدر توی این دنیا تنوع شخصیت وجود داره، که میشه زنی عاشق باشه، اما حتی فقط برای ایجاد هیجان، دست به کارهای خیلی عجیبتر از این هم بزنه.. به هر حال از اینکه به دست نوشته های نه چندان جذاب و در حد سریالهای تلویزونی من توجه دارید سپاسگزارم.
داروک..
جالب که حتی به ساعت هم نمیرسه که باز جواب میده:
زخم خونینم اگر به نشود، به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
قصد من ابدأ جسارت به شما و نوشته هاتون نیست. انتقادی هم اگر هست درجهت سازندگی است، نه تخریب ، شاید قلم یک خاطره نویس مبتدی قاصر از ادای حق باشد. که امید است این قصور را برمن ببخشاید .
خوب میدانید که به آثار شما بسیار علاقه دارم و پیگیر
بیصبرانه منتظر ادامه بازی هستم..
بعد از این پست میاد توی مسنجر..
سلام.
-درود..
خوبی؟
-خیلی.. شما چطوری؟
منم خوبم؟
-مگه نخوندی که داستان ادامه دارد؟
آره.. نمیدونم چرا فکر کردم تموم شد! حالا کی قسمت بعد رو مینویسی؟
-دیگه چیزی نمونده.. فقط یه قسمت دیگه ست که قضیه ی دادگاهه و بعد شهروز و پرتو از هم جدا میشند..
جدی؟! یعنی من اولین نفریم که تقریبا میدونم آخرش چی میشه؟
-آره...
هورا.
-صبا جان من یه کاری دارم میرم انجام میدم و برمیگردم. اگه رو نت بودی ادامه میدیم..

ادامه دارد..
داروک
     
  
مرد

 
دست خوش چوخ گوزل
﷼﷼
     
  
مرد

 
گرچه به طور خیلی ماهرانه سعی داری زیر رو بم چگونگی شکل گرفتن رابطه با صبا را شرح بدی ولی بنظر من بیشتر سعی داری حجم نوشته ها را با این کار بالا ببری . من بعنوان خواننده ای که دوس داره قدم به قدم با روند داستان همراه نویسنده حرکت کنه. از در جا زدن تو یه نقطه خیلی خرسند نیستم.
بهر حال شما نویسنده ای و من خواننده . جبر روزگار شامل حال احوال ما هم شده. چاره ای نیست جز تحمل.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سلام حاجی کجا موندی دلتنگتیم دادا
     
  
مرد

 
دادا ادامه نداره بی صبرانه منتظریم [alignC][/align][b][/b]
Nima63mn
     
  
مرد

 
درود به همه

بابت تاخیر عذرخواهی میکنم و اینکه روز شنبه آپ میکنم. بر من ببخشایید.

خاک راه ایران زمین
داروک
داروک
     
  
مرد

 
darvack
داداش جان امروز شنبه هستا
     
  
مرد

 
moohammadyaqoob:
darvack
داداش جان امروز شنبه هستا

سلام شد یکشنبه باز هم خبری نشد
     
  
مرد

 
gytygaz:
سلام شد یکشنبه باز هم خبری نشد

شاید کار داره و دستش بنده
     
  
مرد

 
moohammadyaqoob:
شاید کار داره و دستش بنده

سلام مشکلی نبود میگفت کار داره و بزودی آپ میکنه نه تایم بده امیدوارم به عاقبت داستانهای نیمه تمام تبدیل نشه
     
  
صفحه  صفحه 4 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زمهریر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA