انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

بازی


مرد

 
aashkaan705

درود بر شما.

اشکان عزیز متاسفانه ممکن نیست که روزی پنج قسمت آپ کنم. چون هر قسمت رو دارم ویرایش میکنم. و اگه بخوام اینکار رو بکنم کل روز رو باید به اینکار مشغول باشم.
🌹🌹🌹
داروک
     
  
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سلام دوست عزیز من داستان شما رو دنبال میکنم و خیلی خیلی از داستان شما خوشم اومده تشکر از تایپتون
Mamal homa
     
  
مرد

 
واییییییی چ جایییی از داستان تمووووم شد اینقدر شیفته قامت شدم ک از صبح تا همین الان همه داستان خوندم خسته نباشید داروک عزیز
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
mamal1611

🌹🌹🌹
داروک
     
  
مرد

 
BlackArt77

🌹🌹🌹🌹
داروک
     
  
مرد

 
BlackArt77

🌹🌹🌹🌹
داروک
     
  
مرد

 
داروک عزیز ، فقط یه جمله
زیبا ترین داستان عمرم
❤️
     
  
مرد

 
AbwIfazl
🌹🌹🌹
داروک
     
  
مرد

 
داستان تون عاليه
منتظريم زودتر ادامه بديد
     
  
مرد

 
بازی قسمت (بیست و سوم) نوشته ی داروک..

برنامه ی شمال رو با پرتو در میون گذاشته بودم و اونم کلی ذوق کرده بود. روز دوشنبه بود و من تو خونه منتظر پرتو بودم, که بیاد و با هم حرکت کنیم سمت محل قرار با بقیه ی دوستام و همکارام. تو دلم شور افتاده بود! دلیلش رو نمیفهمیدم! اما اونقدر بیقرار بودم، که دائم دور اتاقم راه میرفتم و گوشم با زنگ خونه بود و بلاخره به صدا در اومد..
با هیجان وارد خونه شد و داشت میخندید..
تو آستانه ی دالون بغلش کردم.. یکم قلبم به آرامش رسید. اما بازم بیقرار بودم..
-قربونت برم چرا دیر کردی؟
وای نمیدونی با چه مکافاتی از دست پدرم در رفتم.
-چرا؟ مگه چی شده؟!
چی بگم والا.. مادرم منو فروخته به بابا..
-یعنی چی؟
واضح عزیزم.. به بابا گفته که رابطمون یه جورایی غیر کاری شده.. بعد با یه لحن طنزآلود ادامه میده: آخه اونها نگران آبروی خانوادگیشونند.. اه که دیگه حالم داره بهم میخوره، از اینهمه حماقت.. تموم فکرشون مردم! فکر میکنند مردم صبح تا شب نشستند و دارند به کارهای اونها نگاه میکنند.. بابا دیگه دوره ی این حرفا نیست.. کی توجه داره که بقیه چطوری زندگی میکنند؟
-البته من فکر میکنم که تا حدودی حرفای پدر و مادرت درست..
یعنی چی؟ من نباید برا خودم زندگی کنم، چون مردم نشستند ببینند من میخوام چیکار کنم؟! گور بابای مردمی که زندگیشون فضولی تو کار دیگرانه..
-حالا شما حرص نخورید قربون اون صورت ماهتون برم...
خیلی بد جنسی داری مسخره م میکنی؟!
ههه، من؟ غلط بکنم.. بدو قربونت برم داره دیر میشه.. ساعت پنج با بچه ها فلکه ی دانشگاه قرار گذاشتیم..
من در حال رانندگی بودم و پرتو داشت یه ریز و مرتب حرف میزد. این خاصیت زنهاست.. انگار جدی ترینشونم اختیار فک و زبونشون دست خودشون نیست! اما اونقدر شیرین و گرم حرف میزد، که صداش مثه ترنم بارون تو گوشم خوش مینشست. وقتی داشتم خیابون انوشیروان، که طولانیترین خیابون شهر، رو تو اون ازدحام ترافیک و تو گرمای بعد از ظهر شهریورماه پشت سر میذاشتم و صدای پرتو برام اون گرما و ترافیک رو قابل تحمل کرده بود.. یباره یک ماشین شاستی بلند خودش رو به کنارم رسوند و متوجه شدم که داره سعی میکنه به من نزدیک و نزدیکتر بشه! جوریکه من برای فرار از برخورد کشیدم سمت راست خیابون.. همون وقت پرتو فریاد کشید وای شهروز پدرم..
من نگاه کردم توی ماشین کناری و دیدم یه جوون تقریبا هم سن و سال خودم پشت رل و پدر پرتو شیشه رو داده پایین و داره با دست به من اشاره میکنه که به ایستم.. سرعتم رو کم کردم و آروم کشیدم کنار.. اون پسر جوون هم مثه فیلمهای پلیسی ترمز دستی کشید و ماشینش رو کاملا عمود بر ماشین من، جلوی من متوقف کرد و به سرعت از ماشین پایین پرید.. پدر پرتو هم پایین پرید و به طرف ماشین ما اومدند.. پشت سرشون دوتا ماشین دیگه هم متوقف شدند و از توی هر کدوم دو سه نفری پایین پریدند و به طرف ما هجوم آوردند.. من تو بلاتکلیفی افتادم.. همون وقت پرتو بی درنگ از ماشین پیاده شد و سعی کرد جلوی اونها به ایسته.. سعی کردم خونسرد و آروم باشم.. از ماشین پیاده شدم..
پدر پرتو دست اون رو گرفت و به طرف ماشین خودشون کشید و در یه چشم بهم زدن اون چند نفر ریختند سرم.. بدون اینکه حتی فرصت کنم کلمه ایی حرف بزنم.. خب، تعداد زیاد و من تنها و دست خالی.. در لابلای مشت و لگدهایی که با خشونت تمام به طرفم پرتاپ میشد. هر بار یه مشت یا لگدی هم من پرتاپ میکردم، که به ندرت به هدف میخورد و بلاخره انرژیم تموم شد و اونها به راحتی من رو زیر مشت و لگدهاشون خرد و خمیر کردند.. پرتو خودش رو از دستای پدرش بیرون کشید و اومد و سعی کرد حائل من و اونها بشه و شروع به فریاد کشیدن و کمک خواستن کرد.. مردم هم فقط جمع شده و شاهد کتک خوردن من بودند و همچنان پرتو فریاد میکشید و هر کدوم که خودش رو به من میرسوند، به طرفش حمله میکرد.. با تموم خستگی و گیج بودن از ضربه هاییکه دریافت میکردم، اما جسارت پرتو برای دفاع از من تو نظرم چنان قوی جلوه میکرد، که حس میکردم تحمل این رو دارم، که تا آخر این ماجرا پیش برم و دوباره تو وجودم انرژی فوران کرد و خودم رو از زیر دست و پای اونها بیرون کشیدم و بار دیگه روی پاهام ایستادم.. صدای فحشهای رکیک اون چند نفر و سرو صدای اعتراض تماشاچیان خیابون رو پر کرده بود.. وقتی دیدند هنوز دارم سعی میکنم از خودم دفاع کنم، دوباره به طرفم حمله کردند و اینبار دیگه نتونستم دوام چندانی بیارم.. فقط صدای ضجه های پرتو و التماس به پدرش توی گوشم میپیچید.. اما توان نگاه کردن رو نداشتم..

*************************************
زنگ خونه ی شهره رو میزنم و چند لحظه بعد در باز میشه. با شتاب وارد خونه میشم.. نادیا هم به دنبال من وارد میشه..
شهره خودش رو به حیاط میرسونه.. وقتی با صورت داغون و حلقه ی کبودی دور چشمم و نیمه بسته بودن پلکش روبه رو میشه، مثه اینکه بغضش بار دیگه سر باز میکنه و با چشم گریون و وحشت زده میگه: چرا اینجوری شدی قربونت برم؟! تونستی پرتو رو پیدا کنی؟
-نه، اما باید یه چیزی رو برام توضیح بدی شهره.. این پاکت چطوری به دستت رسید؟
گفتم که اونو پست برام آورد...
-شهره اگه اینو پست برات آورده، پس چرا مهر اداره ی پست روش نیست؟!
در حالی که داره سعی میکنه از شدت گریه ش کم کنه، تلاش میکنه افکارش رو متمرکز کنه..
نمیدونم پست چی بود یا... آهان شاید پیک موتوری بوده.. چون یه قبض بهم داد...
-اون قبضو داری؟
آره باید داشته باشم..
-برو بیارش..
شهره سریع به داخل ساختمان برمیگرده.. دارم با خودم فکر میکنم، اگه بتونم کسی که بسته رو آورده پیدا کنم، شاید بتونم فرستنده ی بسته رو هم پیدا کنم.. نادیا میگه: تو چه فکری هستی؟
براش فکرم رو باز میکنم و شهره با یه برگه برمیگرده و اون رو به دستم میده . هنوز داره گریه میکنه و آروم انگشتاش رو به صورت داغونم میکشه و میگه: چی شده؟! چرا صورتت اینجوری شده؟!
در حالی که دارم آدرس پیک رو میخونم، با سرم بهش می فهمونم که چیز مهمی نیست..
بمیرم برا دوتاتون.. تو که اینجوری.. حالا خدا میدونه پرتو توی چه وضعیتی..
بهش میگم که اگه خبری از پرتو شد، سریع باهام تماس بگیره و با نادیا از خونه خارج میشم..

***************************************

وارد ساختمان پیک موتوری میشم و برگه رو میدم به رزپشن و میگم با کسی که این سرویس رو انجام داده کار دارم.. رزپشن وقتی اسمش رو میخونه میگه: چند دقیقه صبر کنید رفته سرویس برمیگرده..
-آقا وضعیت خیلی اضطراری، باید زودتر ایشون رو ببینم..
رزپشن کنجکاوانه میپرسه؟ چیکارش دارید آقا؟ اشتباهی مرتکب شده؟
-نه آقا. فقط یه بسته برامون آورده، که میخوام بدونم از کجا آورده.. میشه باشون تماس بگیرید و بگید خودشونو زودتر برسونند؟
زرپشن با اکراه گوشی رو برمیداره و تماس میگیره.. آقای خیری کجایی؟
از اونطرف جوابی اومد که من نمیفهمم.. باز رزپشن میگه: خب پس زود بیا اینجا یه نفر باهات کار داره و گوشی رو میذاره و میگه: تا یکی دو دقیقه دیگه اینجاست.. بفرماین بشینید..
تموم تنم از استرس و دلهره داره میلرزه.. خدایا حالا پرتوی من تو چه وضعی؟
روی یه صندلی مینشینم و به نادیا هم اشاره میکنم که بشینه.. اونم نگران.. اما حس میکنم بیشترین نگرانیش از وضعیت وخیم روحی وجسمی منه.. با عشق نگاهم میکنه.. این رو تو چشماش میخونم.. برا چند لحظه دارم به این زن که اینجور داره پا به پای من برا رسیدن به آرامشم میدوه فکر میکنم.. حس میکنم خیلی دوستش دارم.. چند ساله که داره همه ی محبتی که تو دلش نسبت به من داره رو خفه میکنه، فقط برا اینکه من رو آزار نده.. اما حالا داره نشون میده که من تا چه اندازه براش با ارزشم.. کنارم مینشینه و دستاش رو میزاره وسط زانوهاش تا لرزشش رو پنهون کنه.. دست جلو میبرم و یکی از دستاش رو میگیرم و یکم فشار میدم و میگم: ممنونم نادی.. تو چشمام نگاه میکنه.. مژهاش خیس.. دستم روفشار میده و بهم لبخند میزنه..
صدای رزپشن من رو به خودم میاره.. بفرمایید آقا ایشون آقای خیری هستند.. نگاه میکنم یه مرد کوتاه قامت حدود پنجاه سال. ژولیده و خندون.. میگه: بفرماین با من کار دارین؟
از جام بلند میشم و آروم ازش خواهش میکنم بریم بیرون.. وقتی به محیط خلوتی میرسیم. پاکت رو جلوی صورتش میگیرم و میگم: این پاکت رو شما دادید دم منزل خواهرم؟
با یه لهجه ی غلیط جواب میده.. حج آقا ما از این پاکتا زیاد جابجا میکونیم.. کی بودس و کوجا؟..
براش آدرس رو میگم و قبض رو میدم دستش...
هااان آره.. این پاکتو از یه آقای تو خیابونی هزار جریب گرفتم..
-میتونی آدرسشو به من بدی؟
آره.. خدا رو شکر ما اصفانو مثی کفی دسمون بلدیم.. بریم تا براتون آدرسشو بنویسم.. برمیگردیم تو دفتر پیک و اون شروع میکنه آدرس و کروکی رو روی کاغذ آوردن.. که میبینم چشمای نادیا از حدقه داره میزنه بیرون! وقتی حرف اون مرد تموم میشه.. من کاغذ آدرس رو برمیدارم و از دفتر خارج میشیم.. به محض خروجمون نادیا با هیجان و ترس میگه: شهروز میشناسمش.. اون باید سیامک باشه.. باید خودش باشه.. با نشونیهاییکه این مرده میداد باید خودش باشه..
از حرکت می ایستم و تو چشماش نگاه میکنم و میپرسم سیامک کی؟
در حالی که چهره ش از شرم برافروخته شده، سعی میکنه نگاهش رو از من بدزده و میگه: اون مردی که من باهاش دوست بودم.. اما باور نمیکنم که این کار اون باشه..
-هههه، حالا که میبینی هست.. تو چطور متوجه نشدی از سکستون فیلم گرفته؟
از شدت ضعف کنار خیابون مینشینه و بغضش میترکه..
میکشمش شهروز میکشمش.. کثافت.. چطور تونسته اینکارو بکنه؟! دستش رو جلوی صورتش میگیره و زار زار گریه میکنه.. من فقط دوبار باهاش بودم.. خودش ازم جدا شد. چون با یکی دیگه دوست شده بود.. کثافت هرزه..
-حالا پاشو خانومی وقت گریه نیست.. یادت رفته پرتو تو چه وضعیتیه؟ پاشو دختر پاشو عزیزم. دست دراز میکنم و دستش رو میگیرم و از جا بلندش میکنم و به دنبال خودم میکشمش..
وقتی به آدرس میرسیم .. نادیا با تاسف سرش رو زیر میندازه و میگه: خونه ی سیامک.. به خدا که نابودش میکنم...
دارم با خودم فکر میکنم، که باید چیکار کنم و چطوری قضیه رو دنبال کنم، تا به هدفم برسم.. مطمئنم که اگه این سیامک بفهمه ما ردش رو زدیم خودش رو گم و گور میکنه...
پس به نادیا میگم: برات یه ماشین کرایه میکنم. تو توی ماشین بنشین و نگهبانی بده، تا خبری از این عوضی بشه.. من باید برم خونه و خودم رو برسونم به نت، تا ببینم پرتو تو چه وضعیتی.. رو حرف اون زنیکه حالا باید حدود یک ساعت از رسیدن پرتو گذشته باشه.. خیلی نگرانم..
نادیا همونجور که از چشمه چشماش اشک در حال جوشیدنه، با سر حرفم رو تایید میکنه.. با هم از ماشین پیاده میشیم و میریم کنار خیابون و یه ماشین دربست کرایه میکنم و برمیگردیم. نادیا همونجا میمونه و من سوار ماشینم میشم، تا خودم رو سریع برسونم به خونه..

وقتی آن میشم.. چراغ آی دی اون زن روشن و بلافاصله برام وب میفرسه.. دستام داره میلرزه و تو دلم آشوبی وصف نشدنی بپاست..
سلااااااام آقای دارررروک.. دیر کردی؟ انگار خیلی برات مهم نیست که عشقت تو چه وضعیتی؟!
-پرتو پیشه توئه؟
بععله... منکه گفتم اونو تا نیم ساعت دیگه میارنش.. حالا هم اینجا پیشه من..
-میخوام ببینمش...
هاهاها.. آقای عاشق سینه چاک.. دلت براش تنگ شده؟
-اگه واقعا راست میگی پرتو رو بهم نشون بده..
باشه..
بعد از جاش بلند میشه و لپتاپ رو برمیگردونه به سمت دیگه ی سالنی که توش..
وای خدای من باورم نمیشه.. پرتو رو میبینم. لخت فقط با یه ست سفید.. زیبا و فتنه گر.. در حالیکه دستاش رو به دوتا میله که دوطرفش قرار داره با طناب بستند.. اونقدر زیباست که دیگه اون زن در برابرش به حساب نمیاد.. انگار حالا بیشتر متوجه ی اساطیری بودنش میشم.. دهنش رو با یه پارچه بستند و اون آروم و قامت کشیده سرجاش ایستاده.. موهای بلند و سیاهش کاملا بازه و مثه یه چتر سیاهرنگ از سر تا کمرش رو پوشونده.. دلم ضعف میره.. اونقدر دلتنگشم که انگار یه جورایی از اینکه دارم میبینمش حس یکم رضایت تو دلم میشینه.. بغض گلوم رو میگیره.. صداش میکنم.. پرتو.. عزیز دلم.. دوستت دارم. با حرکت دادن سرش بهم میفهمونه که داره صدام رو میشنوه..
-دیدی به حرفم گوش نکردی؟ فکر کردی من عزیزمو به کسی میفروشم.. بازم سرش رو تکون میده.. اون زن لپتاپ رو برمیگردونه و صورتش رو میاره توی مانیتور و کریه میخنده و میگه: خب عشق بازی بسه آقای داروک.. وقت عمل.. اگه میخوای پرتو رو ندم دست چند تا گرگ گرسنه تا از هم بدرندش.. باید به حرفم گوش کنی..
عصبانی فریاد میکشم، بگو هرزه هرچی میخوای.. خونسرد ادامه میده.. توقع زیادی ندارم.. فقط یکی از نوشته هات رو میخوام.. یکی از رمانهایی که در حال نوشتنی رو میخوام و یه چیز دیگه.. اون رو خودت باید بهم تحویل بدی و موقعه ی تحویل باید با هم سکس کنیم. یادت که نرفته؟
داره روی سرم شاخ سبز میشه.. ادامه میده.. اما دستنوشته اییکه میخوام.. اونی که درمورد جنگ نوشتی و میدونم که کسی خبر نداره.. انگار یکی با پتک میزنه توی سرم.. خدای من.. این چی از من میخواد.. حاصل رنج هشت سالم رو میخواد! پیشونیم رو میذارم روی میز و فکر میکنم.. پرتو یا حاصل رنج هشت سال بی خوابی و مطالعه و تحقیق؟
چی؟ داری فکر میکنی؟! یعنی پرتو برات اندازه ی یه رمان ارزش نداره؟
سرمو بلند میکنم و میگم: تو از کجا میدونی من چنین چیزی دارم..
ای بابا! این چه سوالی آقای داروک! مگه میشه تو تا حالا به کسی نگفته باشی که داری یه رمان درمورد جنگ مینویسی..
-اما اون نوشته تو ایران قابل چاپ نیست و به دردت نمیخوره..
خب منم قصد ندارم اینجا چاپش کنم.. فقط ماموریت دارم که از دستت درش بیارم..
-کی این ماموریت رو بهت داده..
هه هه.. زرنگی؟ اونش به تو مربوط نیست.. تو فقط کاری که من میگمو میکنی..
-اما اون رمان هنوز تموم نیست..
باشه.. من منتظر میمونم تا تموم بشه.. پرتو پیش من میمونه تا تو تمومش کنی...
-اما نمیتونم به این سرعت تمومش کنم.. حداقل یکی دوماه کار داره..
ببین داروک جان. باید تمومش کنی.. حداکثر تا یک هفته ی دیگه..
-ممکن نیست.. داری یه کار غیر ممکن ازم میخوای...
شونهاش رو بالا میندازه و میگه: باشه چون دوستت دارم تا ده روز دیگه..
میخوام حرف بزنم، که میپره وسط کلامم و میگه: نه دیگه چونه نزن.. درضمن یادت باشه قبلا هم بهت گفتم که اونقدر ازت مدرک دارم، که میتونم بفرسمت برا ابد آب خنک بخوری.. اونم به جرم سیاسی.. میدونیکه جمهوری مبارک اسلامی اصلا شوخی نداره.. برو اختلاس کن اما سیاسی نباش.. آقاااا تحمل اینو نداره که جوونهای این خاک سیاسی باشند.. میدونیکه کیو میگم؟ آقاااااا. همونیکه میخواد هممونو بفرسه بهشت.. پس از فکر پلیس بازی بیا بیرون..
-آخه اون رمان به چه درد تو میخوره؟
شاید یه روزی به نام خودم چاپش کردم...
ناامید میشم از بحث کردن.. ادامه میده.. خب ده روز از همین حالا شروع میشه..
-تو یه نگاه به وضعیت من بنداز.. با این چشم داغون، چطور میتونم عرض ده روز اونو تمومش کنم؟
خودت میدونی.. دیگه بیشتر از این وقتت رو نمیگیرم.. میخوام برم ببینم میتونم یکم با این جیگر حال کنم.. راستی که چه تیکه ایی! بیخود نبود میگفتی، نمیتونم راستش کنم.. حالا که دارم این پریوش رو میبینم، میفهمم که حق داشتی اونقدر با اعتماد به نفس میگفتی که من نمیتونم تحریکت کنم.. ولی باید ببینم هنر تو چی که این مهوش اینجور اسیر تو شده.. بای آقای داروک..
وقتی ارتباط قطع میشه از اینهمه فشار عصبی که بابت پرتو و تحویل دست نوشته م رومه تحملم تموم میشه و بغضم میترکه ...

ادامه دارد...
داروک
     
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA