انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

داستانهای افسانه


زن

 
داستانهای افسانه
نویسنده:afsanesan
shemale
     
  
زن

 
#اولین_رابطه_بعد_از_مهاجرت
سلام من افسانم و ترنس هستم، مردم بهم شیمیل هم می‌گن. طبیعیه که داستان‌ هایی که مینویسم محتوار ترنسکشوال دارن، بهتره همین اول اینو بدونید.

این داستانی که براتون مینویسم مربوط میشه به اولین رابطم بعد از مهاجرت. اما قبلش باید یچیزی بگم. من این داستان و کامل و با جزییات مینویسم. واقعا داستانه نه مثل بقیه داستانا که همش تو سه تا کلمه، {مخشو زدم و کردمش}خلاصه میشه. بخاطر همین تو چند تا قسمت مینویسم تا هیچ چیزی ناگفته نمونه. اگه قسمت اول رو دوست داشتید بقیه‌ش رو هم مینویسم. خب دیگه بریم سراغش:

بعد از اینکه کارای اقامتم اوکی شد به پیشنهاد یکی از مسئولای اداره مهاجرت، قرار شد با یکی از دخترای مثل خودم همخونه بشم. کارا انجام شد و با مسئول اقامت رفتیم خونه رو بازدید کنیم. واحد تو یه محله‌ معمولی و طبقه سوم یه ساختمون درب و داغون بود، حدودا هفتاد متر بود یسری وسائل ضروری هم داشت.
درو که زدیم یه دختر مو بلوند و چشم عسلی خوش بر و رو با قد حدودا ۱۸۰ و هیکل درشت اومد جلو در. تو برخورد اول خیلی خوب و مهربون بود. من با خودم گفتم چقدر خوب که قراره با همچین آدم مهربونی همخونه بشم اما وقتی خونه اوکی شد تبدیل به یه موجود سرد و بی روح شد، با دیوارای خونه فرقی نداشت.

من به خونه نقل مکان کردم. یه اتاق داشتیم و یه هال و آشپزخونه و سرویس. البته نمیشه گفت هال، مثل خونه های ایرانیا نیست خونه های اینور. یچیز تو همون مایه ها بود.

روز اول باهم یسری قرار مدار گذاشتیم. مهم ترینش این بود که تا میتونم از اتاق بیرون نیام و به حریمش وارد نشم. گفت عادت داره شبا لخت بخوابه، رو سرو صدا حساسه و تلوزیون هم مال خودشه و قرار نیست با من شریک بشه. بعدم گفت:
اینا اگه تو فرهنگ‌ شما مشکل داره میتونی بری یجا دیگه چون من خودمو‌تغییر نمیدم.
من گفتم:
نه هیچ مشکلی نیست راحت باش. منم کلا آدم توداریم و مزاحمت نمیشم.
اونم گفت خوبه و وسایلامو آوردم و تو اتاق ساکن شدم.

هر دو سرمون به کار خودمون بود. روزا سرکار بودیم و عصر میومدیم خونه. شام و نهارمون جدا بود. فقط آشپزخونه رو شریک بودیم، گاهی اون تو چند کلمه حرف میزدیم، همین.
من هیچ میل جنسی به آنا نداشتم، کلا از آدمای مدل آنا خوشم نمیومد، انگار روح و احساس نداشت، مثل یخچال بود.
چند روزی گذشت تا اینکه یه روز دم دمای صبح بلند شدم که برم دسشویی. دیدم آنا لخت خوابیده و پتو رو کنار زده و یه قسمتایی از بدنش معلومه. آخرای بهار بود و خونه گرم، فکر کنم گرمش شده بود. رانش کاملا معلوم بود، بدن سفید و خوش فرمی داشت. همینطور دست راستش هم معلوم بود که اونم سفید و کشیده بود. میشد از کنار پتوش یکی از سینه هاشو دید. برآمدگی سینش از پهلو معلوم بود. از اون سینه های سفت و سایز متوسط بود که کامل تو یه دست جا میشد. هر چقدر که رفتار اون دختر سرد بود بدنش و اندامش گرم بنظر میرسید.

با دیدن بدنش جیش کردنو یادم رفت و یهو تمام بدنم داغ شد. یکم نگاش کردم و بعد یچیزی کونمو قلقلک داد که برم و پتوشو بزنم کنار. خیلی آروم رفتم کنارشو پتو رو کنار کشیدم.
به کمر خوابیده بود و کیرش متمایل به سمت راست روی رانش افتاده بود. تو حالت خواب میشد بزرگی و کفتیش رو حدس زد، شبیه یه هات داگ شل و درشت بود. وای کله کیر ختنه نشدش که یکم از زیر پوست بیرون زده بود از سفیدی به قرمزی میزد و اطراف تخما و بالای کیرش یکمی مو درومده بود. تو یه حالت نازی بود که دلم میخواست همونجوری یهو بکنمش تو دهنم.
به این فکر میکردم که چه ران پرتوانی داره و با این کیر میتونه حسابی هر کسی رو بکنه. سفیدی بدنش باعث میشد از رنگ پوست خودم خجالت بکشم و خودمو خیلی پایین تر از اون دختر خارجی بدونم. یکم نگاش کردم. نمیشد کاری انجام داد جز اینکه برم دسشویی و... بعدشم رفتم خوابیدم.

از روز بعد هی بهش نخ دادم. با خودم گفتم این دختر مثل صندوق قفل شدس که اگه باز بشه توش‌ طلاست. یه دامن کوتاه زرد تنم کردم و یه تاپ نیمتنه تا فرم بدنمو ببینه. من رنگ پوستم تقریبا قهوه یه، زیاد سفید نیستم. یکم هیکلم زمخت و ماهیچه ای و اون لطافت دخترونه رو بر عکس آنا ندارم. فکر کردم اگه بدن خوش تراشمو ببینه خوشش میاد و خودش میاد سراغم. تو دو سه روز به بهونه های مختلف، مثل ظرف شستن و پیشنهاد شام باهاش حرف زدم ولی آنا هر دفعه خیلی سرد جواب میداد. اما دو سه باری دیدم که نیم نگاهی به بدنم داره. مخصوصا وقتایی که حواسم نیست.

راستش منتظر بودم در اتاقمو بزنه و بیاد تو ولی رفتارش هیچ تغییری با روزای قبلی نداشت. با خودم فکر کردم شاید میترسه بیاد سراغم. شاید هیکلم و ظاهرم باعث شه فکر کنه که من یه شیمیل تاپ و حشریم. این نشونه خوبی بود چون معمولا ترنسای مفعول هی خودشونو میچسبونم به آدم و پا پیچ میشن. حتا بعضیاشون اصرار به رابطه هم میکنن که واقعا برای خیلیا زننده س. خلاصه اون دو سه روز خیلی برام سخت بود. عادت کرده بودم دم صبح بلند شم و بدنشو دید بزنم ولی جرات نکردم دیگه پتوشو مثل شب اول بدم کنار کیرشو تماشا کنم.
صبحا میرفتم سرکارم باز بفکرش بودم. همش منتظر بودم ساعت پنج شه و برم خونه بعد که میرفتم خونه میدیدم آنا محلم نمیده خیلی توی ذوقم میخورد.

بعد از اینکه یه روز سخت و بد رو سرکار پشت سر گذاشتم، شبش یکم پامو از گلیمم دراز تر کردم و بهش گفتم:
میخوای شام از بیرون سفارش بدم باهم بخوریم؟ به حساب من.
اونم گفت:
نه عصر یچیزی خوردم و سیرم.
تازه از سر کار برگشته بود و داشت پیراهنشو درمیاورد.
گفتم چیز دیگه ای نمیخوای؟
نگام به شکمش برآمدش بود که داشت آروم آروم زیر پیرنش لخت میشد.
با تعجب بهم گفت:
نه چی مثلا؟
بهش گفتم هیچی تارف ایرانی بود.
اونم گفت: نه ممنون.
پیرهنشو درآورد و من سوتین سیاهشو دیدم. یکم چپ چپ نگام کرد منم معذب شدم رفتم اتاق. اون وسط ولی یه لحظه بوی بدنش اومد. وای مثل یه جادو بود. فکر اینکه با این بدن هم آغوش بشم و تنشو بو بکشم و همه وجودمو بهش ببخشم دیوونم میکرد. وقتی رفت حموم پیرهنشو برداشتم و بو کشیدم اما نتونستم سوتینشو گیر بیارم یا شرتشو.
حسش تا آخر شب باهام موند. حتا اونشب خوابم نبرد، هی کونم قلقلکم میداد که برم بهش بگم ولی آخه چی میگفتم؟
فکر کردم هوا که روشن شه میرم تنشو یه دید میزنم و مثل شبای قبل خودارضایی میکنم و راحت میخوابم.
هوا که روشن شد و در اتاقو باز کردم دیدم رو تشک بلندش به پهلو خوابیده و کیر و تخماش افتاده بیرون، برام خیلی یهویی تند بود. یهو تنم آتیش گرفت، چشمام سیاهی میرفت و دستام میلرزید. انگار هوسم اختیار پاهامو دستش گرفت و منو برد نزدیکش. رفتم سمتش و جلوش نشستم. قلبم داشت میومد تو دهنم. کیر و تخماش و از نزدیک نگاه کردم ولی مثل دفعه قبل دلم به این راضی نمیشد. بی نظیر بودن، یه نفس عمیق کشیدم و دوباره بوی تنش رفت تو مخم. کثافت انگار مخدر شهوت بود. نفهمیدم چی شد که دختر کمرویی مثل من یهو وحشی شد. با خودم گفتم هرچی باداباد.

سرمو بردم پایین و زبونمو بی اراده مالیدم به تخماش و سر کیر سفیدشو لیسیدم. بعد دهنمو باز کردم و کیر شلشو کردم بین لبامو هورت کشیدم داخل دهنم. سرم چسبید به شکمشو میخواستم کیرشو قورت بدم. یه صدای ملایم ناله ازش اومد، حس کردم خوشش اومده و با ولع بیشتری شروع کردم به هورت کشیدن. ولی بعد یهو مثل برق از جا پرید و گفت:
چه گوهی داری میخوری؟
من یهو جا خوردمو نشستم جلوش. زبونم از ترس بند اومده بود فریاد زد:
گفتم چه گوهی داشتی میخوردی؟
مزه کیرش هنوز تو دهنم بود ناخودآگاه سمت کیرش نگاه کردم و اونم همونجا رو نگاه کرد. بعد که خیسی کیرشو دید طوری عصبانی شد و زد توی سرم. تازه به خودم اومدم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. وقتی زد بلند شدم دوییدم سمت اتاق، فکرشو بکنید با یه کیر شق که شرتکمو داده بود جلو و سر پایین چقدر تو وضع ضایعی بودم.
هر فحشی که تصورشو بکنیدو کشید به سرتا پای خودمو همه کسم واقعا شرم آور بود. رفتم تو اتاقمو از ترس روی تختم دراز کشیدم و سرمو فشار دادم تو بالشم. گفتم الان میاد داخل و پوستمو میکنه ولی با چند تا فحش بیخیال شد.
من تا صبح خوابم نبرد، از این کار احمقانم شرمزده بودم، یه ساعت زودتر از همیشه بلند شدم که برم سرکار، فقط میخواستم از خونه بزنم بیرون. از لای در نگاه کردم، خوابیده بود و پتو روش بود. بی سر و صدا رفتم سرکار، وای چه روز گندی بود.
shemale
     
  
زن

 
#اولین_رابطه_بعد_از_مهاجرت
قسمت دوم: روشن شدن شوفاژها

توی محل کار روز سختی رو سپری میکردم. خسته بودم و چشام از بیخوابی درد میکرد. حوصله کار کردن نداشتم و مدام فکرم مشغول بود. از طرفی یه هوس وحشیانه سرکوب شده داشتم که بهم سر درد داده بود. کلی با خودم کلنجار رفتم که حالا چی بهش بگم و چجوری دوباره برگردم خونه.
چندباری براش پیام نوشتم و پاک کردم. بالاخره ساعت چهار متنی که بهش رسیدم یه چیز ساده بود.
براش نوشتم:
بخاطر رفتارم شرمندم.
بعد تو یه پیام دیگه نوشتم:
میشه بیام خونه؟
حدود بیست دقیقه طول کشید که جواب بده و خدا میدونه تو اون بیست دقیقه چقدر دلهره داشتم. وقتی پیام داد: {آره!} انگار یه بار سنگین از دوشم برداشته بودن. سمت خونه رفتم و توی راه تصمیم گرفتم که باید کونمو جمع کنم و یکم به زندگیم نظم بدم. فقط منتظر بودم که حقوقمو بگیرم و یه برنامه جدید شروع کنم.

وقتی رسیدم خونه نبود، معمولا دیرتر از من میومد. تو اتاقم لباس عوض کرده نکرده خوابم برد و چند ساعت بعد بلند شدم که یچیزی بخورم. رفتم بیرون، روی آنا روی مبل دو نفرش نشسته بود و داشت همزمان با تماشای تلوزیون خوراکی میخورد. نزدیکش شدم، منو که دید چشاش یه حالت عصبی پیدا کرد و سر تا پامو نگاه کرد. یه دامن تا زانو پوشیده بودم و تیشرت آستین کوتاه.
سرمو انداختم پایین و بهش گفتم:
من واقعا بخاطر رفتارم شرمندم و ازت معذرت میخوام. نمیخواستم اینجوری شه.
پاهاشو جمع کرده بود زیرشو سفیدی پاش از تو شرتک قرمزش حتا بدون اینکه سرمو بالا بگیرم تو چشمم میومد.
گفت:
نمیفهممت آخه این چه رفتاری بود؟
گفتم:
خودمم نمیفهمم، یهو اتفاق افتاد و اصلا نفهمیدم چی شد. من خیلی شرمندم.
بند تاپشو درست کرد بعد گفت:
اصلا ازت انتظار نداشتم، میتونستی مثل یه آدم متمدن بیای و بهم بگی.
من گفتم:
آره تو درست میگی ولی من دیشب اصلا حالم خوب نبود.
گفت:
انقدر خوب نبودی که اومدی اونکارو کردی؟ بدون هیچ مقدمه ای؟
گفتم:
ببخشید مست بودم و نفهمیدم.
نمیدونم حرفمو باور کرد یا نه. ولی یه پوف کشید و گفت:
باشه مشکلی نیست. فقط دیگه بی مقدمه سمت کسی نرو.
گفتم:
فکر کردم بهم سیگنال دادی.
یه لحظه انقدر عصبی شد که خوراکی رو انداخت رو میز. خیلی تند گفت که من کی بهت سیگنال دادم و این چیزا که پریدم وسط حرفش:
گفتم فکر کردم سیگنال دادی، برداشتم اشتباه بود. بخاطر اختلاف فرهنگیه.
یکم آرومتر شد و بعد بهم گفت:
میتونیم فراموشش کنیم. تو دختر خوبی هستی افسانه. از اینکه باهات همخونه شدم راضیم. بنظرم با بقیه مهاجرا هم فرق داری. منم بخاطر ضربه ای که به سرت زدم عذر میخوام.
من لبخند زدم و اونم لبخند زد. بعد خیلی رک گفت:
نمیتونیم باهم باشیم.
منم سرمو‌ تکون دادم و گفتم:
همچین‌ انتظاریم ازت نداشتم. پس ازین به بعد بازم باهم خوبیم.
داشتم میرفتم سمت اتاقم که گفت:
من با یه نفر تو رابطم و بخاطر همین نمیتونم با کس دیگه‌ ای باشم
حس کردم این توضیح رو داد که دلم نشکنه ولی من اصلا دیگه به این چیزا فک نمیکردم. فقط میخواستم از دلش دربیاد و فکر نکنه من یه آدمی ام که به بقیه تعرض میکنه. این مکالمه خیلی حالمو خوب کرد، به اینکه اون گندو جمع کردم راضی بودم.

آنا رو از سرم بیرون کردم. البته فکر کنم بهتره بگم از تو کونم بیرونش کردم. حقوقمو که دادن باشگاه ثبت نام کردم، ورزش کردن دوباره خیلی روحیه مو بهتر کرد. روی تیندرم با دو سه نفری آشنا شدم اما کار به قرار مدار نکشید. فقط گاهی حرف میزدیم یا نود میفرستادیم و ازین کارا.
روزا آروم آروم سرد شدن. وقتی از خواب پا میشدم احساس لرز میکردم، خوبم بود چون آنا هم لباس میپوشید و موقع خواب دیگه نمیشد بدنشو دید. من یجورایی ازون وضع راضی بودم.

آنا معمولا آخر هفته ها میرفت شهر دیگه تا دوست دخترشو ببینه، اون روز تعطیل صبح رفتم باشگاه و حدودای ساعت یازده برگشتم. فکر نمیکردم آنا خونه باشه بخاطر همین جلوی در سرویس لباسمو درآوردم. سرویس کوچیک بود، همیشه موقع دوش گرفتن لباس آدم خیس میشد. شرت و سوتینم پام بود. حسابی بدنم کوفته و عرق کرده بود. میخواستم برم تو حموم که آنا سر و کلش پیدا شد. یکم جا خوردم، تا حالا اینجوری منو ندیده بود. گفتم:
ببخشید فکر کردم خونه نیستی
گفت:
نه این هفته نرفتم و خونم.
نگاش رفت سمت پایین تنم بعد بهم گفت:
چه بدن خوبی.
من گفتم ممنون و بعد به بهونه آویزون کردن هودیم رومو کردم اونور. سرتم رفته بود لای کونم و فکر کنم سوژه خوبی بودم واسه چشم چرونیش. بعد یهو برگشتم. حس کردم نگاشو دزدید و بعد رفت.
دوباره خون داغ تو رگام جریان پیدا کرد. همون چند تا نگاه گذرایی که بهم انداخت باعث شد تو حموم مدام فکرم مشغولش بشه. یکم بعد که درومدم تو اشپزخونه بود. بهم گفت:
ناهار میخوری؟
من گفتم:
نه تازه تغذیه مو خوردم. فقط میخوام بخوابم.
همین که رفتم تو اتاق با خودم گفتم:
چقدر خنگم، حالا باهاش ناهار میخوردم چی میشد مگه.
ولی یکم که گذشت با خودم گفتم:
همون بهتر اصلانم سیگنال نمیداد.
خودمو با تیندر مشغول کردم و یکم بعد گرفتم خوابیدم.

ساعت ۴ اینا از خواب بلند شدم، یه گرمای خوبی تو اتاق بود که آدم کیف میکرد. فهمیدم سیستم گرمایشی راه افتاده، خیلی به موقع بود چون کم کم سرما داشت اذیت کننده میشد.
رفتم که یه چیزی بخورم و دیدم آنا تو آشپزخونست. کونش لخت بود و یه پیشبند بسته بود. اول فکر کردم اشتباه میبینم ولی یکم که نگاه کردم دیدم واقعا کون لخت داره ظرف میشوره. کونش سفید و بر جسته بود و لپای کونش یکمی سمت پایین افتاده بود. همینطور پشت ران و ساق پاشو هم میشد دید، بنظر قوی و جذاب میومدن، آدم دلش میخواست بره جلوشون وایسه و خم شه. نفسمو دادم بیرونو به خودم گفتم:
افسانه ریلکس باش
بعد رفتم یچیز از یخچال بردارم بهش سلام کردم. گفت:
خونه خیلی گرم شده نه؟
گفتم:
آره عالیه.
گفت:
آره چون واقعا از سرما بدم میاد، این خونه هرچقدرم که بد باشه کوچیکه و زود گرم میشه.
من یه نگاه بهش انداختمو گفتم:
آره حالا دیگه میتونی راحت باشی.
داشتم یچیزی از یخچال برمیداشتم. گفت:
آره تو که مشکلی نداری.
خیلی بیخیال گفتم نه. اونم گفت خوبه. بعد پیش بندشو درآورد و همینجوری لخت رفت تو هال!
من خودمو بی تفاوت نشون دادم و مستقیم نگاش نکردم ولی یهو خشکم زد و تا چند دقیقه اصلا نمیدونستم دارم چیکار میکنم.

آنا اون روز لخت تو خونه راه میرفت و کیرش مثل آونگ ساعت دیواری مدام اینور اونور میشد. لامصب با روشن شدن شوفاژها انگار منم روشن شده بودم، باز به وضع قبل درومدم و آنا رفت توی کونم. دیگه هم نمیشد درش آورد.
به خودم گفتم: این یکی دیگه سیگنال بود، هیچ شکی نیست.
ولی بعد یاد اون روز افتادمو تردید کردم.

تو اتاقم لش کرده بودم. به پهلو خوابیده بودمو با گوشی ور میرفتم. هوا تاریک شده بود چراغ اتاقمم خواموش بود. در زدن. یهو جا خوردم پرسیدم:
کیه؟
خب معلوم بود که آنا بود، کی میتونست باشه؟ ولی تصور اینکه آنا در اتاق منو بزنه انقدر محال بود که فکر میکردم یه غریبه اومده تو خونه. صداش اومد:
منم، میتونم بیام تو؟
بلند شدمو و رو تخت نشستم و موهامو مرتب کردم.
گفتم آره بیا.
در باز شد و نور اومد تو اتاق. قبل از اینکه صورتش معلوم بشه کیر آویزون و بزرگش معلوم شد و بعد بدن لختش. سریع پتومو کشیدم رو پاهامو کیرم، لعنتی بدنش کشیده و گرم بود، کیرش مثل یه اثر هنری تکون میخورد و دل کوچیک منو با خودش میبرد.
گفت:
میتونم لامپو روشن کنم.
گفتم:
آره چرا که نه.
لامپو روشن کرد و من چشام تار شد. فکر کردم الاناست که بیاد و جلوم وایسه و بدون حرف اضافه بزارتش رو لبم ولی همون جلوی در موند و پرسید:
میخوام شام پیتزا سفارش بدم، تو ام میخوری؟
shemale
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
اولین رابطه بعد از مهاجرت
قسمت سوم: ورود بدون اجازه

با تعجب نگاهش کردم. حس کردم داره سر به سرم می‌ذاره. گفتم:
آره چرا که نه.
گفت:
پس زنگ میزنم بیارن. پپرونی میخوری دیگه؟
گفتم:
آره خیلیم گشنمه.

درو بست و سریع رفت، حتا لامپو هم خاموش نکرد. یکم عصبانی شدم راستش. با خودم گفتم:
این خارجیا رو نمیشه شناخت. یه روزه تو خونه لخته، منو دید میزنه ولی هیچ کاری نمیکنه.
اعصابم بهم ریخته بود که نیم ساعت بعد دوباره در اتاقو زد و یکم بعد بازش کرد. گفت:
اجازه هست؟
گفتم:
آره بیا تو.
اومد و گفت:
پیتزا رسید کجا بخوریمش؟
جعبه پیتزای دو نفره تو دستش بود.
گفتم:
میخوای بیا بشینیم همینجا بخوریم.
گفت عالیه و اومد روی تخت نشست و پیتزا رو گذاشت جلومون. من همچنان پتو رو پاهام بود و قایمش کرده بودم، بر عکس اون که کیرش لش و آویزون بود مال من شقه شق شده بود. به بهونه نگاه کردن به پیتزا مدام کیرشو نگاه میکردم که افتاده بود رو مچ پاش. انگشتاش یه لاک قرمز خوشرنگ داشت و برق میزد، پاهاش یکم زمخت و انگشتاش کج و معوج بودن ولی بینهایت خوشگل بودن و توی ذوق نمیزد. اون پایین انقدر چیز قشنگ بود که پیتزا به چشمم نمیومد. یه اسلایس برداشتم و خوردم. منی که شکمم داشت از گشنگی قار و قور میکرد یهو اشتهام از بین رفت.

دلم نمیخواست پیتزا بخورم دلم میخواست آنا رو بخورم، همه جاشو. رو ساق پاش موهای خیلی ریزی داشت که مثل موهای تنش بلوند بود. دستاش پر از خال ریز بود، کشیده و سفید. کیرشم که هی تاب میخورد و گاهی وقتا میوفتاد رو پیتزا. نمیتونستم سینه هاشو خوب نگاه کنم ولی انگار مثل سربازا آماده و شق و رق وایساده بودن، از تماشای جزییات پا و بدنش سیر نمیشدم و گاهی که تخماش از اون زیر معلوم میشد دلم پر میکشید واسش.

یکمی بعد یه کوکا باز کرد و سر کشید. با دهن نیمه پر گفت:
بردار برای توم هست.
گفتم
نه ممنون من سودا نمیخورم.
گفت:
چیه میترسی چاق شی؟
گفتم:
آره دو سه کیلو اضافه وزن پیدا کردم باید کنترلش کنم.
یه نگاه بهم کرد و گفت:
دختر تو فیت ترین بدنی رو داری که من تاحالا دیدم.
دلم میخواست پاشم و لخت شم و کونمو بدم طرفشو بگم جدا اینطوره؟ پس بیا و برو تو بدن فیتم. در این حد حرفش تحریکم کرد.
یه قلپ دیگه نوشابه خورد و آروغش رو آروم داد بیرون و گفت:
ولی من نمیترسم چاق شم.
بعد شکمشو گرفت تو دستاشو تکونش داد. یکمی شکم داشت، زیاد نبود ولی برآمدگیش معلوم بود. وقتی شکمشو لرزوند کیرشم باهاش لرزید. وای اگه این صحنه رو توی یه پورن میدیدم صد بار میکشیدم عقب و نگاهش میکردم. یکم توضیحش سخته ولی وقتی آدم اون بدن نه خیلی بی نقص رو میدید با خودش فکر میکرد: این دختره بدجوری بکنه. شکم آویزونش، دستای کشیدش، سینه های شرقی غربیش، پاها و ساق قوی و کمر فرزش و از همه مهم تر کیر نیمه خوابش اینو داد میزد.
آنا گفت:
شاید منم بیام باشگاه. فقط مشکل اینه که دوست ندارم.
دستمو بردم سمت کیرش، یه لحظه جا خورد اما بجای کیرش یه اسلایس پیتزا جلوش رو برداشتم. گفتم:
نیاز به باشگاه اومدن نداری، بدنت خیلی هم عالیه.
گفت:
با این پهلوها و این شکم؟
گفتم:
هر بدنی قشنگی خاص خودشو داره، بدن توم اینجوری قشنگه، اگه نظر منو بخوای بهتره همین رو کنترل کنی.
پیتزا رو گاز زدم و اون پرسید:
چرا این اسلایس رو برداشتی؟ جلو خودت بود که.
گفتم:
این بیشتر برشته شده بخاطر همین.
پرسید:
مطمئنی؟
گفتم:
آره چطور مگه؟
گفت:
آخه کیرم مالیده شده بود بهش.
یه لحظه قفل نگاش کردم، اونم قفل من شد. بعد کیرشو نگاه کردم، خرده نون ریخته بود روش. گفتم:
بهتر.
یه گاز دیگه زدم.
گفت:
خوشمزه س؟
گفتم:
عالیه.
سرشو تکون داد و اسلایس توی دستشو تموم کرد، منم دیگه بی پروا شده بودم و کیرشو دید میزدم. چون تمام اینا سیگنال بود و من آزادی بیشتری داشتم. یه لحظه دیدم که کیرش داره تکون میخوره. کیر آنا از اونا بود که تو حالت خوابیده هم بزرگ و آویزونه، بر عکس یسری کیرا که تو حالت خواب کاملا جمع و کوچیک میشن و یهو قد میکشن. کیرای آویزون معمولا دیر سیخ میشن بر عکس مال من که فقط تو دو ثانیه اول کاملا شق شد و تو اون لحظه داشت آبشو پس میداد به شرتم.
کیر آنا مثل یه هیولا که از خواب بیدار میشه داشت سفت میشد و به حالت نیم شق درومد. یکم معذب شد و هی خودشو تکون میداد ولی بیشتر شق میشد تا اینکه به حالت شق کامل نزدیک شد و من متوجه شدم به سمت چپ و بالا انحنا داره.

من کامل دلم رفته بود، دیگه غذا از گلوم پایین نمیرفت. اون رگ های ریز و درشت روی تنه کیرش منو برده بود بین ابرا. دست و پام میلرزید و عرق کرده بودم. نمیخواستم آنا رو بوس کنم، یا بهش دست بزنم، میخواستم یهو تمام بدنم بچسبه به تمام بدنش. همه وجودشو میخواستم و دلم میخواست همه وجودمو با اون شکم و پهلوش برداره واسه خودش.
یهو از رو تخت بلند شد. گفت من سیر شدم و رفت به سمت بیرون. اینبار اون بود که با کیر شق ازم فرار میکرد.
موقع رفتن گفت:
ببخشید.
منم با ناامیدی گفتم:
طوری نیست.
بدنم یخ کرد! انگار که از هوای گرم رفته بودم تو هوای سرد. پیتزامو نصفه انداختم تو جعبه گذاشتم زیر تخت. تشکمو دست کشیدم. به پهلو خوابیدم و پتو رو جمع کردم کنار بدنم و بغلش کردم.
هی یچیزی وجودمو قلقلک میداد که برم بیرون و خودم بهش راه بدم ولی غرورم مانع میشد. بعد از یکم کلنجار تقریبا هوسم خوابید ولی وقتی چشامو میبستم کیر کج آنا میومد جلو چشم. دیوونم کرده بود.
ده دقیقه گذشته بود‌. بالاخره تصمیم گرفتم پاشم و لامپو خاموش کنم و با دوستام تو تیندر یا پورن خودمو از این عذاب خلاص کنم، ولی برام سخت بود. حتا همون عذابی که آنا بهم داده بود هم واسم از همه چی لذت بخش بود. ولی بلاخره که چی؟ خواستم بلند شم که صدای قدم زدنشو شنیدم. قلبم به تپش افتاد، قدماش داشت نزدیک اتاق میشد و بعد جلو در متوقف شد اما تو نیومد.
با خودم بهش گفتم:
کثافت لجن بیا تو دیگه.
اون چند لحظه که جلوی در ایستاده بود برام اندازه یه عمر گذشت. یه پامو جمع کردم سمت بدنم و پای دیگم رو صاف و کشیده نگه داشتم. کونم سمت در تنظیم شده بود. تو این فکر بودم که شرتمو دربیارم تا وقتی اومد کارش راحت باشه.
میخواستم یه کاری کنم، داشتم فکر میکردم نکنه درو باز کنه و فکر کنه خوابیدم و بره. دست بردم که شرتکمو بدم پایین، قلبم خیلی تند میزد و تردید داشتم. یهو درو باز کرد، آنا اینبار بدون اجازه و در زدن اومد تو. دست من رو کش شورتم بود، بی حرکت شدم.
shemale
     
  ویرایش شده توسط: afsanesan   
زن

 
قسمت چهارم: نفس های گرم آنا

صدای پاشو شنیدم که داشت سمتم میومد. کونم دقیقا سمتش بود، نفسم بالا نمیومد، قدماش هر لحظه نزدیک تر میشد، احساس گرمای شدیدی میکردم، روی پیشونیم پر عرق شده بود، نم عرق شرمو رو بدنم حس میکردم. آنا داشت روی قلبم راه میرفت.
نزدیکم شد و کنارم رو تخت نشست، تند تند نفس میزد. مثل یه پلنگ گرسنه که مبخواد شکارشو بخوره. خواستم برگردم ولی گفت:
بمون.
تو دلم گفتم چشم. نتونستم حرفی بزنم. دستشو گذاشت رو دستم که کنار کش شورتم ثابت مونده بود. دستش داغ بود و میلرزید. حس کردم گرمای دستش به همه تنم سرایت کرد، دلم میخواست با آنا یکی شم. کش شورتمو گرفت و به سمت پایین کشیدش. کمرمو بلند کردم، با فشار دستش شورتم از توی کونم بیرون رفت. وسط شرتم لای کونم گیر کرده بود و کش میومد، درست مثل پیتزا! ولی زور دست آنا از مقاومت شرتم بیشتر بود.

شورتم از لپ کونم رد شد و من یهو حس لختی کردم. نفس های گرم آنا میخورد به لپ کون لختم. پاهامو صاف کردم و اون شرتمو از رو زانوم رد کرد، چه همکاری دلپذیری بود. من و آنا باهم کمک میکردیم تا اون کونمو لخت کنه و نگاش کنه. وقتی کونم افتاد بیرون هیچی نگفت، فقط یه آه بلند و کش دار کشید. مثل نفس اژدها تنمو سوزوند. دست گذاشت رو لپ کونمو به سمت بالا کشیدش. اینبار نفساش به سوراخ کونم خورد.

من خجالت میکشیدم، چون بدنم مثل اون خارجیا سفید و خوش‌رنگ نبود. رنگ پوست من گندمیه و رنگ سوراخم قهوه ای تیره، نمیدونستم آنا ازش خوشش میاد یا نه. وقتی نگاش کرد حس کردم نفساش تند تر شد، با صدای دورگش گفت:
اوه آره.
من خودمو رها کردم، اعتماد به نفسم بالا رفت، خواستم رومو برگردونم، دلم میخواست اون آنای خفن و جیگر و ببینم که چجوری محو کونم شده. ولی بازم اجازه نداد. گفت:
نه برنگرد.
من چیزی نگفتم، بنظر نمیومد دنبال ارتباط کلامی و چشمی باشه، منم قبول کردم. چشمامو‌ بستم و خودمو تو موقعیت رها کردم. دو تا دستشو گذاشت رو لپ کون بالاییم و سمت بالا هلش داد. سوراخم کش اومد، عجب حسی بود، داشتم آنا رو تصور میکردم که داره به سوراخم نگاه میکنه. بعد سرشو آورد نزدیک، نفسای گرمش داشت میخورد به کونم. پرزای لپ کونم از شهوت سیخ شده بود. یهو تف کرد درست روی سوراخ کونم. آه لعنت بهش، آنا دیوونم کرده بود.
دلم نمیخواست زمان اونقدر تند بگذره، اگه اختیار زمان دستم بود ده برابر کندترش میکردم تا از اون لحظه‌ های ناب ده برابر بیشتر لذت ببرم. آه آنای عزیزم، نگاش کن، خصوصی ترین جای بدنم رو نگاه کن بهش زل بزن و صاحبش شو، اینا رو با خودم میگفتم ولی حیف که جرأتشو نداشتم بلند بگم. ولی آنا داشت منو شکار میکرد و‌ همین برام بیشتر از هر چیزی لذت بخش بود.

بعد از تف انگشت شصتشو کشید رو سوراخ کونم و تفشو پخش کرد روش. وای داشتم از لذت میلرزیدم، انگشت نرمش رو چروکای سوراخ سفتم بود. بعد فشار انگشتشو حس کردم که از توی سوراخم رفت تو. آنا با انگشتش وارد حریم تنم شد، انگشت فاکش بود، از بلندیش معلوم بود، چه انگشت مناسبی رو انتخاب کرده بود آنای عزیزم، دلم میخواست فداش بشم. بهم فشار آورد سوراخم زیر فشار انگشتش باز شد. انگشتش فرو رفت داخل سوراخم و من دردم گرفت، با صدای آروم گفتم آخ.
یه نچی کرد و بعد انگشتشو صاف جا داد تو سوراخم. چند بار عقب جبو کرد و صدای سوراخمو‌ درآورد. یکم دردم میومد. ولی اون لحظات بهترین لحظاتم بود، بعد از دو سال دربه دری و سختی بالاخره داشتم یه حس عالی رو تجربه میکردم.

مدام آه میکشید. نفسشو حس میکردم. عوضی داشت انگشتم میکردو نگاش میکرد. خیلی عجله داشت، انگشتش گاهی کج میخورد تو دیواره سوراخم و باعث میشد دردم بگیره. دیگه طاقت نداشتم، دستمو گذاشتم رو اون یکی دستش که رو لپ کونم بود و دستشو فشار دادم. اینکارم وحشی ترش کرد، خیلی زود دستشو پس کشید و بعد خوابید پشتم.

صدای قلبم داشت تختو میلرزوند، طوری نفس نفس می زدم که انگار سه ست پرس پا سنگین زدم. داغ داغ شده بودمو تمام تنم به ولوله افتاد تا اینکه یه چیز سفت خورد به لپ کونم. وای حسش شبیه رویا بود. آنا داشت پشتم میخوابید و کیرش بی اراده میخورد به کونم، منو به رگبار لذت بسته بود، تا میخواستم از یه چیز لذت ببرم با یچز دیگه لذتمو صد برابر میکرد. دستشو گذاشت رو بازوم و پشتم قرار گرفت. نفسای گرمش میخورد به کمرم بعد کیرشو با دست گرفت و مالوند لای کونم.

لعنت بهت آنا یکی زد رو کونم و هلم داد جلو. من تا لبه تخت خودمو کشیدم یه قوسی تو کمرم انداختم و کونمو دادم سمتش. با خودم گفتم: بفرما عزیزم، همش مال توعه دوست خوب من، تمام افسانه مال توعه دختر وحشی. مست مست بودم، انگار یه الهه از آسمون اومده بود و میخواست یه آدم ناچیز رو بکنه، همونجوری خودمو به آنا بخشیدم. یه فشار کوچیک به زانوام آورد. من جمعشون کردم تو شکمم. سر کیرشو کشید رو سوراخ کونم، چشام بسته شد و نفسمو بیرون دادم و گفتم
آه شت!
خیلی خوشش اومد چون سرعتش بیشتر شد، دوباره تف مالید به کیرش و مالوندش به لای کونم. چقدر داغ بود، داشت آتیشم میزد. سر کیرش نرم بود اما وقتی فشارش میداد و بجای سفت میرسید میتونستم حس کنم که اون ماهیچه شهوت آنا چقدر تسخیر کننده است. یکم کیرشو میمالوند و بعد از کونم جداش میکرد و دوباره تکرار میکرد، داشت سوراخمو نگاه میکرد و تنظیمش میکرد.
تو یکی از اون جدا کردنا کیرشو صاف گذاشت رو سوراخم، شروع کردم به نفس عمیق کشیدن. دستشو گذاشت رو پهلوم فشار داد، سر کیرش سوراخمو هل داد سمت داخل کونم. خیلی آروم ولی با قدرت فشار میداد، کیرش داشت سوراخمو باز میکرد، فشار که زیاد شد حس کردم یه تیکه از کیرش از دهانه سوراخ رد شد.
shemale
     
  
زن

 
دوستان اگه نظری دارید تا اینجای داستان خوشحال میشم برام بنویسید.
shemale
     
  

Streetwalker
 
اولین نظر رو خودم میدم که چراغ میکده رو روشن کرده باشم.
داستان جالبیه.ژانر خاصی رو دنبال کرده که قبلاً کسی توش قلم نزده بود.توصیفات و نکات با دقت و وسواس کنار هم چیده شده و این نثر برایم آشناست.
آیا نویسنده قبلا داستانی را نوشته که من خوانده باشم؟
     
  
زن

 
Streetwalker
خیلی ممنون از نظرتون.
من تا حالا داستانی ننوشتم و این اولین تجربه ست، فقط هم اینجا مینویسم. ولی عادت به نوشتن روزمرگی و ماجراجویی‌ هام رو دارم. توی این داستانم حس واقعیم توی لحظه رو نوشتم.
از چه نظر براتون آشناست؟ منظورتون داستان های منتشر شده توی این انجمنه؟
shemale
     
  

Streetwalker
 
afsanesan:
از چه نظر براتون آشناست؟

به نظرم این نثر و داستان پردازی قلم یک آماتور نیست(نظر شخصی)
     
  
زن

 
Streetwalker
مرسیییی
عادت به نوشتن دارم. ولی بیشتر خاطره و روزمره و این چیزا.
ولی برای بار اوله که دارم یجا میذارم نوشته هامو
البته داستان خارجی هم زیاد خوندم شاید ازونا تاثیر گرفتم.
خیلی ذوق کردم
shemale
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای افسانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA